داستان زن شایعهساز و حكیم دهاندار
در روزگاران قدیم در یكی از شهرهای ناحیه چونگ زنی زندگی میكرد كه بسیار شایعهپرداز و دروغپراكن بود و همواره در میان همسایگان و اطرافیان خود اختلاف و نقار ایجاد میكرد. یكبار یكی از همسایگانش را كه زنی سربهزیر و اخلاقگرا بود سوژه دروغپراكنی و شایعهپردازیهای خود قرار داد و آنقدر در اینكار افراط كرد كه زن همسایه مجبور شد از آن محل برود. نقل مكان زن همسایه كه واقعا زنی سربهزیر و اخلاقگرا بود، موجب عذاب وجدان زن شایعهپرداز شد.
پس بهسراغ حكیم جینگ رفت و ماجرا را برای او تعریف كرد. حكیم پس از شنیدن داستان او گفت: ای زن، تو مقداری زود به دنیا آمدی. زمان تو هنوز فرا نرسیده است. اگر در آینده به دنیا میآمدی میتوانستی بهترین ادمین برای كانالها و پیجهای خبری باشی. وی سپس افزود: اما اكنون به بازار شهر برو و یك مرغ بخر و آن را بكش و پرهایش را دانه دانه در جاده پخشكن و با آن به انتخاب خودت یك غذا درست كن و فردا نزد من بیاور.
زن به گفته حكیم عمل كرد و یك مرغ خرید و كشت و پرهایش را در جاده پخش كرد و با آن جوجه چینی درست كرد و فردا نزد حكیم برد. حكیم جوجه چینی را روی بخاری گذاشت تا گرم شود و گفت: در سرزمین ایران با مرغ غذایی درست میكنند كه نامش فسنجان است و بسیار غذای خوشمزهای است. از آن هم درست كن. زن گفت: دستورش را دارید؟ حكیم گفت: منشیام دارد. زن گفت: حالا باید چه درسی بگیرم؟ حكیم گفت: آه، درس! داشت یادم میرفت. سپس افزود: حال برو و پرهایی كه در جاده پخش كردی جمع كن و بیاور. زن گفت: این محال است. حكیم گفت:ها، درس همین است.
پراكندن دروغ و شایعه آسان است و جبران آن محال. سپس جوجه چینی را كه گرم شده بود در بشقاب ریخت و خورد و از دستپخت زن تعریف كرد. زن نیز كه عصبانی شده بود، شایعات و دروغهای بسیاری درباره حكیم ساخت و پراكند و پایان بدی برای داستان خود رقم زد.
پس بهسراغ حكیم جینگ رفت و ماجرا را برای او تعریف كرد. حكیم پس از شنیدن داستان او گفت: ای زن، تو مقداری زود به دنیا آمدی. زمان تو هنوز فرا نرسیده است. اگر در آینده به دنیا میآمدی میتوانستی بهترین ادمین برای كانالها و پیجهای خبری باشی. وی سپس افزود: اما اكنون به بازار شهر برو و یك مرغ بخر و آن را بكش و پرهایش را دانه دانه در جاده پخشكن و با آن به انتخاب خودت یك غذا درست كن و فردا نزد من بیاور.
زن به گفته حكیم عمل كرد و یك مرغ خرید و كشت و پرهایش را در جاده پخش كرد و با آن جوجه چینی درست كرد و فردا نزد حكیم برد. حكیم جوجه چینی را روی بخاری گذاشت تا گرم شود و گفت: در سرزمین ایران با مرغ غذایی درست میكنند كه نامش فسنجان است و بسیار غذای خوشمزهای است. از آن هم درست كن. زن گفت: دستورش را دارید؟ حكیم گفت: منشیام دارد. زن گفت: حالا باید چه درسی بگیرم؟ حكیم گفت: آه، درس! داشت یادم میرفت. سپس افزود: حال برو و پرهایی كه در جاده پخش كردی جمع كن و بیاور. زن گفت: این محال است. حكیم گفت:ها، درس همین است.
پراكندن دروغ و شایعه آسان است و جبران آن محال. سپس جوجه چینی را كه گرم شده بود در بشقاب ریخت و خورد و از دستپخت زن تعریف كرد. زن نیز كه عصبانی شده بود، شایعات و دروغهای بسیاری درباره حكیم ساخت و پراكند و پایان بدی برای داستان خود رقم زد.