نسخه Pdf

عروس فرار كرد و خانواده‌های عروس و داماد، بانی خیر ازدواج را كتك زدند!

عروس فرار كرد و خانواده‌های عروس و داماد، بانی خیر ازدواج را كتك زدند!

تازه عروس با شاه داماد اختلاف پیدا كرد و پا بفرار گذاشت و خانواده‌های عروس و داماد هم بخانه باعث و بانی خیر این ازدواج ریختند و تا می‌خورد كتكش زدند. 
مردی كه با سر شكسته و باند پیچی شده به دادسرای تهران مراجعه كرده بود، می‌گفت: من با خانواده‌های دختر و پسر دوستی دیرینه دارم. چند وقت پیش رفتم خانه رضا به مهمانی و آنجا صحبت ازدواج محبت پیش آمد. من گفتم دختری را می‌شناسم بنام سیما كه از خانواده محترمی‌است و اگر رضا واقعا می‌خواهد ازدواج كند، حاضرم ترتیب این ازدواج را بدهم. خانواده رضا قبول كردند و قرار شد او دختر را ببیند و اگر پسندید بقیه كارها انجام شود. رضا او را پسندید و بسلامتی سیما و رضا به عقد یكدیگر درآمدند.
كتك به جای سپاس
من خوشحال بودم از این‌كه بین دو خانواده خوب كه از دوستان صمیمی‌من هستند پیوند خانوادگی ایجاد كرده‌ام ولی هنوز یكی دو هفته از ازدواج سیما و رضا نگذشته بود كه بین آن دو اختلاف افتاد و سیما قهر كرد و از خانه شوهر گریخت. من از این موضوع بیخبر بودم اما خانواده‌های عروس و داماد به این بهانه كه من باعث این ازدواج شده‌ام بدنبال فرار سیما، بر سر من ریختند و تا می‌توانستند كتكم زدند، طوری كه من بدرمانگاه رفتم و زخم‌هایم را پانسمان كردم و بعد از طریق كلانتری 15 شكایتی مطرح كردم كه اینك در دادسرا تحت رسیدگی است.

بسكه زنم قربان صدقه‌ام می‌رود كلافه شده‌ام
مردی به ژاندارمری مراجعه كرد و مدعی شد كه همسرش مرتبا قربان صدقه اش میرود و آنقدر در اینكار افراط می‌كند كه روزگارش را سیاه كرده و چون تصور می‌كند كه زنش دیوانه شده از مقامات مسؤول تقاضای كمك دارد.
این مرد میگوید: من و زنم 22 سال پیش با هم ازدواج كرده‌ایم و صاحب پنج فرزند هستیم. زنم تا چند روز پیش خیلی هوشیار و زیرك بود و من برای حل مشكلاتم با او مشورت می‌كردم. 
چند شب پیش طبق معمول بخانه آمدم و شام خوردم و خوابیدم ولی صبح كه بیدار شدم دیدم زنم بالای سرم نشسته و هی قربان صدقه ام میرود. اعتنایی نكردم و رفتم سركار اما ظهر و شب بازهم زنم تا مرا دید شروع كرد به ناز و نوازش من و آنقدر اینكار را ادامه داد كه كلافه ام كرد و فهمیدم دیوانه شده . رفتم ژاندارمری و موضوع را مطرح كردم و از آنجا بمركز پزشكی قانونی تهران آمدم تا زنم را مورد معاینه قرار بدهم و اگر دیوانه شده فكری برای نجاتش بكنم.
 مجله جوانان 
29 خرداد 1357