آن که خوابش  بهتر از بیداری است

آن که خوابش بهتر از بیداری است

داشتم لا به لای تاریخ پادشاهان تورق می‌کردم بلکه پایه گذار این رسم خوب را پیدا کنم اما پیدا نشد. رسم سوال و مشورت کردن پادشاهان؛ هر چه گلستان و شاه‌نامه و تاریخ بیهقی و... را بالا و پایین کردم نفهمیدم دقیقا از کی و کجا بود که پادشاهان تصمیم گرفتند که تنهایی تصمیم نگیرند. یا لااقل وقتی تنهایی تصمیم می‌گیرند قبل‌ از اجرایش با وزیری، وکیلی، مستشاری، مونسی، سوگلی‌ای... مشورت کنند. 
نمی‌دانم از کی این رسم باب شد، اما انگار گاهی انجام شده و گاهی نه. مثلا ناصرالدین‌شاه قاجار پس از شور و مشورت در حرمسرا و سوال از زیر سیبیل چرب از کباب و جواب گرفتن از لب یار و نگار، زیر نامه‌ قتل میرزا تقی را توقیع می‌کند. 
اما ضحاک نظر کسی را نمی‌پرسد که مغز این جوان را بریزم در ظرف غذای مارهایم یا آن یکی را؟ شاید اگر ضحاک هم به دور و بری‌ها می‌گفت که مارهای‌م امروز هم هوس یک جفت مغز تر و تازه‌ی انسان کرده‌اند، وزیر و وکیلش نظری می‌دادند و راه و چاهی پیدا می‌کردند که جوانان را از زیر تیغ جلاد نجات دهند.
القصه حکایت پادشاهان از قدیم زمان همین بوده و هست. نه که فکر کنی در بلاد ما این طور است نه. 
مثلا همین یکی دو روز پیش رییس جمهور آمریکا یک بعد از ظهر خسته که ناهار را زده بود تا زیر چانه، نشسته بود روی صندلی و پاهایش را انداخته بود روی میز دفترش و همین‌طور که زبانش با دندان لب‌پر‌شده‌اش ور می‌رفت و الباقی ناهار را از لای دندان‌ها کند و کاو می‌کرد، با یک دست صفحه آبی و سفید توییتر را گرفته بود جلوی صورت و هی می‌نوشت، هی پاک می‌کرد، هی می‌نوشت، هی بیش‌تر از ۲۵۰ کاراکتر می‌شد، هی به این فکر می‌کرد که به عنوان حاکم دستور بدهد توییتر محدودیت کاراکتری را بردارد و... 
در همین حال و هوا افاضه فرموده بود که: امر کرده بودیم به سه‌مقر نظامی در سر حدات ممالک ایران حمله کنند اما ده دقیقه قبل از اجرای حکم ویرمان گرفت شوری در حرمسرا بکنیم. 
کنیزکی را پرسیدیم که اگر این سه نقطه را بزنیم چند نفر جان‌شان می‌سوزد؟ گفت حدود ۱۵۰ نفر؛ لذا دل‌مان به رحم آمد و دستور الغای حکم را دادیم.
داشتم فکر می‌کردم رسم سوال و مشورت کردن را بین پادشاهان هر کس بنا گذاشت، این رسم را درست و حسابی جا نینداخته است. بگیر و نگیر دارد.
یک بار سوال نمی‌کنند مثل زمانی که حکم تحریم می‌دهند و دروازه‌های ورود دارو و مواد ضروری را بر مملکتی می‌بندند و سوال نمی‌کنند با این کار جان چند نفر می‌سوزد. 
یک بار سوال می‌کنند مثل زمانی که هواپیمای‌شان با بمب هسته‌ای بلند می‌شود شهر کوکورای ژاپن را بزند اما شرایط جوی اجازه نمی‌دهد. 
سوال می‌کند حالا که نمی‌شود با این بمب چه کنیم‌؟ می‌گویند حالا که نشد بار سنگینی دنبال خودت نکش تا این‌جا. همان‌جاها یک‌جایی در ناکازاکی بیندازش... و لابد ارتباط‌شان بعدش قطع شد و نشد بپرسد که در ناکازاکی چند جان نفس می‌کشد.
القصه این سوال و مشورت کردن حاکمان هم حکایت عجیبی است.
سعدی هم یک نمونه‌ درخورش را این طور می‌گوید: یکی از ملوک بی انصاف، پارسایی را پرسید از عبادت‌ها کدام فاضل‌تر است؟ گفت تو را خواب نیمروز! تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.