نسخه Pdf

بالاخره تركش دادم

بالاخره تركش دادم

زنی 32 ساله هستم و هشت سال است ازدواج كرده‌ام. یك دختر و یك پسر هم دارم. شوهر من ده سال به شیشه و تریاك اعتیاد داشت. چند ماه بعد از ازدواجمان، بعضی اطرافیان و فامیل‌هایش به گوشم رساندند كه شوهرم اعتیاد دارد، اما باور نكردم. چون چیزی از او ندیده بودم. فقط یك‌بار از همسرم پرسیدم كه موضوع را كتمان كرد. دو ماه بعد، زمانی كه می‌خواستم جیب‌های لباسش را خالی كنم و آن را در ماشین لباسشویی بیندازم، دو بسته كوچك پیدا كردم. بعد از جست‌وجو در اینترنت متوجه شدم مواد مخدر است. وقتی بسته‌ها را به شوهرم نشان دادم، سكوت كرد وگفت مصرفش تفننی است و هرازگاهی به دعوت دوستانش مواد مخدر می‌كشد. هروقت هم اراده كند، می‌تواند ترك كند. گفتن این حرف‌ها برای او ساده بود، اما من زجر می‌كشیدم. چون دیده بودم زندگی یكی از دوستانم به‌خاطر اعتیاد همسرش به طلاق كشیده شده بود. 
بعد از علنی شدن اعتیادش، راحت جلوی من و دو بچه‌مان مواد مصرف می‌كرد. بعد از مدتی از كارش هم اخراج شد و خرج و مخارج زندگی‌مان را خانواده‌اش می‌دادند. حتی برای خرید شیرخشك و پوشك و هزینه‌های روزانه زندگی‌مان هم، دستمان جلوی پدر و مادرش دراز بود. مدتی هم یكی از خواهران و برادرانش خرج زندگی‌مان را می‌دادند. 
به‌خاطر وضعیت بسیار بد مالی و رفتارهایش خسته شده بودم، تصمیم گرفتم مهریه‌ام را به اجرا بگذارم و از او جدا شوم. همسرم كه متوجه شد می‌خواهم از او جدا شوم، گفت دوستت دارم، تنهایم نگذار. حتی اگر جدا شوی هم بعد از تو دیگر ازدواج نمی‌كنم و تا زمانی كه دوباره بخواهی با من ازدواج كنی، منتظرت می‌مانم. 
با این‌كه رفتارهایش به‌شدت آزارم داده بود و دچار افسردگی شده بودم، اما در عمق وجودم هنوز هم عاشقش بودم و او هم دوستم داشت. من فقط تهدیدش كرده بودم تا دست از اعتیادش بردارد، دلم نمی‌خواست از او جدا شوم. تصمیم گرفتم كمكش‌كنم تا ترك كند. مدتی در خانه بستری‌اش كردم. وقتی درد می‌كشید و حالش بد بود، رفتارش وحشیانه و غیرقابل تحمل می‌شد. از این راه كه جواب نگرفتم، شوهرم را به كمپ بردم. مدتی درمان می‌شد، اما به محض خارج شدن از كمپ، چند روز بعد دوباره سراغ مواد می‌رفت. این بار دو نفر از دوستانش هم به او اضافه شده بودند و دسته‌جمعی مواد می‌كشیدند. دو ماه قهر كردم و به خانه پدرم رفتم، اما باز دلم طاقت نیاورد و به خانه برگشتم.  یك روز كه شوهرخواهرم به خانه‌مان آمده بود، با شوهرم حرف زد و به او گفت كمپی را می‌شناسد كه بسیاری از معتادان در آن نتیجه گرفته‌اند. با هم به كمپ رفتند و مردی كه قبلا خودش هم معتاد و ترك كرده بود، مربی ترك شوهرم شد. حال و روز شوهرم را خوب درك می‌كرد. برایش خیلی سخت و نفسگیر بود، اما تجربه بالای مربی‌اش باعث شد در كنار مصرف دارو، از نظر روحی نیز دیگر نیازی به مصرف مواد مخدر نداشته باشد. حالا هم زندگی‌مان بهتر از روزهای اولمان شده و او هم برای همیشه دور مواد را یك خط قرمز كشیده است.