خاطره‌ای در ارتباط با امام(ره)

خاطره‌ای در ارتباط با امام(ره)

سیدعبدالهادی شاهرودی: ماجرا از این قرار است كه در اواخر عمر آیت‌ا... العظمی سید‌محمود شاهرودی وبه دلیل كهولت و بیماری، همیشه باید یك نفر پیش ایشان می‌بود. من خودم چند شبی پیش ایشان بودم. پسردایی ما دریكی از همین روزها، خدمت آقا بود كه مراقب ایشان باشد. می‌گوید یك وقت دیدم در اندرونی خانه را زدند. در اندرونی بیت مرحوم آقا، مستقیما رو به كوچه بود كه فاصله زیادی با خانه امام نداشت. گفت در را باز كردم و دیدم آقای شیخ عبدالعلی قرهی است. او پیشكار امام بود و همراه ایشان، به حرم و جاهای دیگر می‌رفت. آقای قرهی می‌گوید كه: آقای خمینی دارند به دیدن آقا می‌آیند. بعد می‌پرسد كه: آسید علی (فرزند آیت‌ا... شاهرودی) هست؟ پسر دایی ما می‌گوید: نه، در خانه‌اش هست. می‌گوید: پس ایشان را خبر كنید كه بیاید. ایشان فورا می‌رود و تلفن می‌زند. آسید علی می‌گوید: من خودم را می‌رسانم. قبل از این‌که آسید علی برسد، امام رسیدند. ایشان می‌گوید: امام را به طرف راهنمایی كردم و فورا یك چایی آوردم و خدمتشان گذاشتم. ایشان هنوز چایی‌شان را نخورده بودند كه آسید علی به اندرونی می‌رود و در را باز می‌كند و به امام می‌گوید: بفرمایید. اما علت حضور آن روز امام از این قرار بود كه بعثی‌ها به جدما جسارت كرده بودند. آنها به وجوهاتی كه مردم مؤمن از عراق، ایران و جاهای دیگر به ایشان پرداخت می‌كردند، بدبین بودند. در نجف فردی بود به نام محمد محلاتی كه هم كتابفروشی داشت و هم صرافی می‌كرد و این كارهای مالی از طریق او صورت می‌گرفت. او را بردند و كتك زدند و بعد زندانی كردند. دادگاه نجف متوجه جایگاه مرجعیت بود و یكی از قضات پیرمرد را به بیت آقای شاهرودی فرستادند. ایشان خیلی پیر و شكسته و در بستر بودند و آن قاضی سؤالاتی را پرسید. این خیلی برای یك مرجع توهین بزرگی بود كه ایشان را محاكمه كنند! این مطلب در همه جا منعكس شد. به هرحال وقتی امام وارد اتاق جد ما شدند، تمام مدت ایستاده و آقای شاهرودی به دلیل كسالت و كهولت نشسته بودند. امام می‌گویند: «آقا! شما حق آزادی به گردن من دارید ـ پیرو همان تلگرافی كه جد ما موقعی كه شاه می‌خواست امام را محاكمه كند زده بودند ـ برای این قضیه‌ای كه اتفاق افتاده من چه كار كنم؟ می‌گویید نمازم یا درسم را تعطیل كنم؟ این كار را می‌كنم. من در عراق مقلد ندارم،اما در ایران مقلد دارم. آیا در ایران به مقلدینم نامه بنویسم؟ هر كاری كه شما بگویید انجام می‌دهم.» آیت‌ا... شاهرودی هم می‌گویند: «فقط دعا كنید!» امام همان طور ایستاده و دو بار دیگر حرفشان را تكرار می‌كنند و آقا باز همان پاسخ را می‌دهند. بعد هم امام خداحافظی می‌كنند و می‌روند.