جریان سیال زندگی در غربت

جریان سیال زندگی در غربت


ادامه از صفحه 9
حملات یهودی‌های مهاجر كه حالا مسلح و سازماندهی شده‌اند، آغاز شده و عاقبت به روستای راوی داستان هم حمله می‌شود و این سرآغاز آوارگی است؛ «ناگهان همین‌طور كه با دست به تپه‌ای از اجساد اشاره می‌كردم، داد زدم و محكم بازوی مادرم را گرفتم. مادرم به آن سمت نگاه كرد و داد زد: جمیل! جمیل! پسرخاله! اما من باز هم با دست چپ به بازویش چنگ زدم و با دست راست به جایی كه پدرم و برادرهایم بودند اشاره كردم. جسدهایشان كنار جسد جمیل، چند متر آن‌طرف‌تر از ما، روی هم افتاده بود. آنجا را نشان دادم و مادرم همراه‌ام‌جمیل شیون و زاری می‌كردند. بقیه زن‌ها هم زار می‌زدند و كودكان از ترس گریه مادرانشان به گریه افتاده بودند و پیرمردها مثل چوب خشكشان زده بود.»
از این صحنه‌ها كه می‌تواند به راحتی با احساسات مخاطب درآمیزد و مانند فیلمی مستند، آنها را برابر چشمان خواننده زنده كند، در این كتاب كم نیست؛ اما گمان نكنید سرتاسر كتاب مملو از رنج و ناامیدی و حیرت و سرگردانی است. من پناهنده نیستم سرشار از امید و زندگی است. همانقدر كه لحظات دردناك دارد، شادی و لبخند هم دارد. رقیه و خانواده و دوستانش آواره غربت‌اند. اما هنوز زندگی ادامه دارد و آنچه باعث می‌شود خواننده (حتی خواننده ایرانی) با داستان به‌خوبی ارتباط برقرار كند، شباهت زندگی رقیه، آرزوهایش و خواسته‌هایش با زندگی هر انسان دیگری حتی خود ماست. او گرچه آواره است ولی بزرگ می‌شود، ازدواج می‌كند و صاحب فرزندانی می‌شود كه آنها هم باید بزرگ شوند، درس بخوانند، كار كنند و ازدواج كنند و این جریان زندگی است كه در عین مصیبت‌ها، جنگ‌های داخلی لبنان و اشغال بیروت، ادامه جنایته‌ا در حق آوارگان فلسطینی در لبنان و آسیب‌هایی كه همچنان به قهرمان داستان وارد می‌شود (مرگ همسرش كه یك پزشك است در حمله فالانژها به بیمارستان عكا) همچنان راه خود را می‌رود. اما نقطه عطف داستان، نه صرفا در ادامه این جریان به ظاهر عادی زندگی است كه برای همه مردم در سراسر جهان امری بدیهی به نظر می‌رسد، كه در رهیافتی است كه رقیه و بسیاری دیگر از هم‌نسل‌های او به مقوله آوارگی و رانده شدن دارند؛ مادر رقیه همچنان كلید خانه‌اش را نگه داشته و آن را مانند شیئی ارزشمند به گردنش می‌اندازد و رقیه كمی بعدتر می‌فهمد بسیاری از زنان و مادران آواره، همچنان كلید خانه‌های خود را نگه داشته‌اند آنها آواره هستند اما پناهنده نیستند.
من پناهنده نیستم به قلم رضوی عاشور و با ترجمه بسیار خوب اسما خواجه‌زاده، توسط انتشارات شهرستان ادب در سال 1397 منتشر شده است. خواندن این رمان احساس‌برانگیز را كه با قلمی توانا روایت بخشی از تاریخ دردناك منطقه غرب آسیاست، از دست ندهید.