این برادران تنی

سفرنامه حج

این برادران تنی

    سمت مسجد شیعیان، یكپارچه آبادی است. باغی آباد و سرسبز كه می‌گویند خیلی از نخل‌هایش را امام علی(ع) كاشته است. نخل‌های رشید از پشت دیوار زلف بیرون ریخته‌اند. تنگ چشمان نظر به میوه كنند ما تماشاكنان بستانیم. سمفونی باشكوه جیرجیرك‌ها با زیر صدای نهرهای روان قبل از تماشا كرشمه می‌ریزند. وارد می‌شوم یك خیابان سرسبز كه دو طرفش نهر جاری است. از گرمای مدینه فرار می‌كنم و ساق به یكی از نهرها می‌سپارم. چیزی به نماز نمانده وضو می‌گیرم. بیرق و پرچم‌های یافاطمه یا اباصالح المهدی یا حسین یا علی چه‌ها كه نمی‌كنند با دل، جلوتر یك بساطی علم كرده‌اند عین موكب‌های اربعین در مسیر نجف كربلا. خستگی آخر روز كاروان‌ها را چه از جان به در می‌كند؛ جز چایی صلواتی، دو جور نوشیدنی دارند، چای عراقی و چای لیمو، هر دو شیرین شده، دست و بالشان تمیز است. چای لیموهمان شربت آبلیموست كه با آب‌جوش درست كرده‌اند و گلو و ریه را آیینه می‌كند، نام زیبای حسین‌(ع) را هم دیگر نگویم برایتان كه چه با دل شیعیان می‌كند.
مرد موكب‌دار می‌گوید هر روز این بساط پذیرایی و موكب‌داری هست. ظهر‌ها هم بساط روضه به راه است و بعدش هم ناهار همه مهمان سفره امام حسن مجتبی هستند. چقدر دلم می‌خواهد یك روزم را كامل اینجا بنشینم و نفس بكشم. فقط نفس بكشم. در خیابان‌كشی‌های باغ قدم می‌زنم. یك جایی خوانده‌ام در غربت علی كه شب‌ها می‌رفت توی باغ‌های اطراف چاله می‌كند و از بی‌كسی برای خاك حرف می‌زد و بعد كلمه‌هایش را خاك می‌كرد، دفن می‌كرد، می‌كاشت. یعنی این باغ چقدر از كلمه‌های مولا را در خود یادگار دارد؛ یعنی كجای این باغ چه حرف‌هایی برای كجای تاریخ زده، یعنی قوی‌ترین طلایاب‌های جهان كاری از دستشان بر نمی‌آید بین این نخل‌ها بگردند كلمه‌های ابوتراب را كشف و استخراج كنیم؟ بعد به خودم می‌گویم نیست حالا حرف‌هایی كه از ابوتراب مانده را خیلی تحویل می‌گیری كه دنبال ناگفته‌هایش هستی؟ پلكی بعد، اذان می‌گویند، می‌روم داخل. آخ چه لذتی دارد شنیدن نام مولا در اذانی رفیع. صلوات می‌فرستم برای روح همه آنها که در اعتلای نام علی قدمی و قلمی زده‌اند. نماز را در كنار برادران تنی می‌خوانم و از فروشنده‌های دم در باغ مقداری انجیر می‌خرم و به سمت هتل
راه می‌افتم.