قیل و قال
بسیاری هراسیده پس میدوند؛ شبلی به میدان میرسد و خود را به سکو میرساند و علم سبز را به دست میگیرد؛کنجکاوان پیش میدوند و گردش را میگیرند. راحله دوان دوان در گذر به سوی میدان میدود؛ از سه برادرش میگذرد که پیشتر از او رسیدهاند، و از پدرش میگذرد که پیشتر از برادران رسیده است؛ به جمع مبهوت میرسد که رنگ باخته خبری را شنیده است و باور نکرده است. به پای سکو میرسد و سرانجام به شبلی که روی سکو از تجسم آنچه دیده زبانش بند آمده و صداهایی چون ضجههای بریده بریده درمیآورد.
شبلی :او ،به بالاترین جائی رسید که بشری رسیده. او را در نینوا به صلیب کشیدند. (راحله را میبیند و اشکش میغلتد ) او بامن حرف زد !
راحله : ( رنگ پریده ) کجا رفتی و چه دیدی؟ بگو شبلی، حقیقت را چگونه یافتی؟ تصویر به سوی شبلی می رود؛ هنوز ضربه خورده از آنچه دیده؛ به سختی در تقلا، و ناتوان از یافتن واژههایی در خور.
شبلی: من حقیقت را در زنجیر دیدهام . من حقیقت را پاره پاره بر خاک دیدهام . من حقیقت را بر سر نیزه دیدهام...
نویسنده: بهرام بیضایی كارگردان: شهرام اسدی محصول:۱۳۷۳
روز واقعه
تیتر خبرها