ناشران از اسحاق جهانگیری خواستهاند نگذارد نمایشگاه بینالمللی كتاب تهران به شهر آفتاب بازگردد حالا سوال ما این است که اصلا مگر قرار است برگردد؟!
خرسوسط با اهالی كلمه در پایتخت
درباره افسانه سیزیف چه میدانید؟ همان شوربختی كه سنگی را تا چكاد كوه بالا میكشید، سنگ هم كه لابد میدانید اگر گرد باشد بر قله نمیماند، قل میخورد و پایین میآمد و استاد دوباره روزش از نو بود و روزیاش از نو. پت و مت را چطور؟ اینها را حتما میشناسید. عجالتا موسیقی متن پت و مت را در ذهن خود مرور كنید و بهآرامی از ذهن به زبان بیاورید... شد؟ اگر حالا دارید همزبان با ما میگویید دید دید دیری دی دی دید دید دید دید، وقتش است خواندن این گزارش را شروع كنید.
تا حالا خرسوسط بازی كردهاید؟
«در بازی دستش ده [به اشتباه دسترشتهاش گویند] كه هر چه تعداد نفرات بیشتر باشد، لذتی كه حاصل گردد دوچندان است، طفلی خرس وسط باشد. وی، میبایست حین پاسكاری توپ (با دست) بین طفلان دیگر، توپ را از آنان بگیرد یا در هوا بقاپد. طفلی كه توپ از كف دهد، جای طفل قاپزن را بگیرد. وقت كه این بازی به جای دست با پا انجام شود، به خرسوسط موسوم گردد». این، توصیف بازی خرسوسط است كه ما تلاش كردهایم به زبان قرون گذشته برش گردانیم. نمیدانیم چرا، اما ما هر وقت به ماجراهای تغییر محل برگزاری نمایشگاه بینالمللی كتاب تهران میاندیشیم، یاد مناسبات برقرار در این بازی میافتیم. میدانیم كه توپ گرد است، میدانیم كه سنگ سیزیف هم گرد بود و نهایتا میدانیم كه البته هر گردی گردو نیست! چرا نمایشگاه كتاب تهران ما را یاد شئای گرد دست بچهها میاندازد؟ عرض میكنم.
شنیدهها حاكی است از اینكه...
در خبرها دنبالش نگردید... یعنی جایی پیدا نمیكنید كه برداشته باشند نوشته باشند كه قرار است نمایشگاه كتاب بعدی تهران، دوباره به محل برگزاری چند سال پیشش برگردد. منظورمان از محل پیشین برگزاری نمایشگاه كتاب البته «نمایشگاه بینالمللی» در سئول نیست؛ آن توپ دست خرس دیگری بود! منظورمان «شهر آفتاب» است كه دوره بیستونهم و سیام در آن برپا شد و دوباره به «مصلی» بازگشت. حالا برخی زمزمهها حاكی است كه خرس عوض شده این بار شاید شهر آفتاب روی هوا توپ را از مصلی بقاپد. عجالتا این را
400 ناشر عضو اتحادیه ناشران گفتهاند و خبرش جایی درج نشده است. آنها طی نامهای كه به رئیس اتحادیهشان نوشتهاند و او هم نه گذاشته نه برداشته و پیش از وقوع، علاج واقعه كرده و نامه را پیوست كرده به درخواستی برای اسحاق جهانگیری كه معاون رئیسجمهور است و گفته كه به دادمان برسید كه این اتفاق برای دومینبار نیفتد.
طوماری كه برای اتحادیه ناشران و كتابفروشان تهران ارسال شده با این جملات آغاز میشود: «اخیرا زمزمههایی درباره احتمال انتقال نمایشگاه بینالمللی كتاب تهران به شهر آفتاب به گوش میرسد كه اگرچه یك هزینه ـ فایده گذرا حتی میتواند امكان تحقق این اقدام را منتفی كند، ولی به هر حال موجب نگرانی قاطبه اهالی فرهنگ مطالعه در كشور شده است.»
آنها یعنی ناشران با اشاره به آنچه «اوضاع نامطلوب اقتصادی ناشی از تحریمها» نامیدهاند كه «منجر به نابهسامانی بسیار در عرضه و تقاضای كتاب شده»، معتقدند جابهجایی نمایشگاه از مصلی به شهر آفتاب میتواند ضربه مهلكی بر پیكر صنعت نشر كشور باشد.
هنوز نه جماعت فرهنگ و ارشادی واكنشی به این شایعه و در پیامد آن به این نامه اعتراضی نشان دادهاند و نه اسحاق جهانگیری نامه را پاسخ داده است.
نامه درز كرد، ناشران هم پرنفوذند!
با هومان حسنپور كه رئیس اتحادیه ناشران و كتابفروشان تهران است تماس میگیریم تا بگوید از كجا شنیدهاند شاید نمایشگاه به شهر آفتاب بازگردد. با همان جمله اولش متوجه میشویم چرا هیچ خبری، هیچ اظهار نظری در این باره كه ممكن است نمایشگاه به شهر آفتاب بازگردد نیست؛ او به جامجم میگوید اساسا قرار نبوده متن این طومار منتشر شود: «ناشران، درخواستی را برای ما فرستادند و ما هم آن را به معاون رئیسجمهور ارجاع دادیم.»
او میگوید این نامه درز كرده و دوستان هنوز سوراخش را هم پیدا نكردهاند! وقتی از هومانپور میپرسیم ناشران از كجا شنیدهاند كه ممكن است محل برگزاری نمایشگاه تغییر كند؟ میگوید آنها آدمهای پرنفوذی هستند!
عمر شما را نمیدانم اما ما چند سال آخر كتاببازیمان را اردیبهشتها در انتهای بزرگراه چمران به سوی شمال طی میكردیم، وقتی نمایشگاه كتاب تهران در محل برگزاری نمایشگاههای بینالملل برپا میشد. آن وقتها غر میزدیم به جان زمین و آسمان كه این هم شد لوكیشن؟! سال یكهزاروسیصدوهشتادوشش، یعنی دقیقا در میانه آن دهه عجیب برای اهالی كلمه، نمایشگاه را در مصلای تهران برپا كردند انگار كه مستجابالدعوه بوده باشیم و غرهایمان رسیده باشد به گوش آنها كه باید برسد. در مصلی هم كم غر نزدیم كه اینجا چه جاست برای میتینگ اهالی عطف و گالینگور؟ شوربختانه دوباره رسید به گوش آنها كه باید یا نباید و سودای كلمه را در پایتخت بردند جایی بیرون پایتخت به شهر آفتاب. آنجا دیگر نیازی به غرولندهای ما نبود، از آسمان و زمین برایش میبارید و آبگرفتگی، گفتمان حاكم بر آن جغرافیا بود وسط بهار.
اینگونه بود كه بازگشت نمایشگاه به مصلی، امیدوارمان كرد. حالا زمزمهها حاكی از بازگشتی دوباره به شهر آفتاب است؛ چه خواهد شد؟
«در بازی دستش ده [به اشتباه دسترشتهاش گویند] كه هر چه تعداد نفرات بیشتر باشد، لذتی كه حاصل گردد دوچندان است، طفلی خرس وسط باشد. وی، میبایست حین پاسكاری توپ (با دست) بین طفلان دیگر، توپ را از آنان بگیرد یا در هوا بقاپد. طفلی كه توپ از كف دهد، جای طفل قاپزن را بگیرد. وقت كه این بازی به جای دست با پا انجام شود، به خرسوسط موسوم گردد». این، توصیف بازی خرسوسط است كه ما تلاش كردهایم به زبان قرون گذشته برش گردانیم. نمیدانیم چرا، اما ما هر وقت به ماجراهای تغییر محل برگزاری نمایشگاه بینالمللی كتاب تهران میاندیشیم، یاد مناسبات برقرار در این بازی میافتیم. میدانیم كه توپ گرد است، میدانیم كه سنگ سیزیف هم گرد بود و نهایتا میدانیم كه البته هر گردی گردو نیست! چرا نمایشگاه كتاب تهران ما را یاد شئای گرد دست بچهها میاندازد؟ عرض میكنم.
شنیدهها حاكی است از اینكه...
در خبرها دنبالش نگردید... یعنی جایی پیدا نمیكنید كه برداشته باشند نوشته باشند كه قرار است نمایشگاه كتاب بعدی تهران، دوباره به محل برگزاری چند سال پیشش برگردد. منظورمان از محل پیشین برگزاری نمایشگاه كتاب البته «نمایشگاه بینالمللی» در سئول نیست؛ آن توپ دست خرس دیگری بود! منظورمان «شهر آفتاب» است كه دوره بیستونهم و سیام در آن برپا شد و دوباره به «مصلی» بازگشت. حالا برخی زمزمهها حاكی است كه خرس عوض شده این بار شاید شهر آفتاب روی هوا توپ را از مصلی بقاپد. عجالتا این را
400 ناشر عضو اتحادیه ناشران گفتهاند و خبرش جایی درج نشده است. آنها طی نامهای كه به رئیس اتحادیهشان نوشتهاند و او هم نه گذاشته نه برداشته و پیش از وقوع، علاج واقعه كرده و نامه را پیوست كرده به درخواستی برای اسحاق جهانگیری كه معاون رئیسجمهور است و گفته كه به دادمان برسید كه این اتفاق برای دومینبار نیفتد.
طوماری كه برای اتحادیه ناشران و كتابفروشان تهران ارسال شده با این جملات آغاز میشود: «اخیرا زمزمههایی درباره احتمال انتقال نمایشگاه بینالمللی كتاب تهران به شهر آفتاب به گوش میرسد كه اگرچه یك هزینه ـ فایده گذرا حتی میتواند امكان تحقق این اقدام را منتفی كند، ولی به هر حال موجب نگرانی قاطبه اهالی فرهنگ مطالعه در كشور شده است.»
آنها یعنی ناشران با اشاره به آنچه «اوضاع نامطلوب اقتصادی ناشی از تحریمها» نامیدهاند كه «منجر به نابهسامانی بسیار در عرضه و تقاضای كتاب شده»، معتقدند جابهجایی نمایشگاه از مصلی به شهر آفتاب میتواند ضربه مهلكی بر پیكر صنعت نشر كشور باشد.
هنوز نه جماعت فرهنگ و ارشادی واكنشی به این شایعه و در پیامد آن به این نامه اعتراضی نشان دادهاند و نه اسحاق جهانگیری نامه را پاسخ داده است.
نامه درز كرد، ناشران هم پرنفوذند!
با هومان حسنپور كه رئیس اتحادیه ناشران و كتابفروشان تهران است تماس میگیریم تا بگوید از كجا شنیدهاند شاید نمایشگاه به شهر آفتاب بازگردد. با همان جمله اولش متوجه میشویم چرا هیچ خبری، هیچ اظهار نظری در این باره كه ممكن است نمایشگاه به شهر آفتاب بازگردد نیست؛ او به جامجم میگوید اساسا قرار نبوده متن این طومار منتشر شود: «ناشران، درخواستی را برای ما فرستادند و ما هم آن را به معاون رئیسجمهور ارجاع دادیم.»
او میگوید این نامه درز كرده و دوستان هنوز سوراخش را هم پیدا نكردهاند! وقتی از هومانپور میپرسیم ناشران از كجا شنیدهاند كه ممكن است محل برگزاری نمایشگاه تغییر كند؟ میگوید آنها آدمهای پرنفوذی هستند!
عمر شما را نمیدانم اما ما چند سال آخر كتاببازیمان را اردیبهشتها در انتهای بزرگراه چمران به سوی شمال طی میكردیم، وقتی نمایشگاه كتاب تهران در محل برگزاری نمایشگاههای بینالملل برپا میشد. آن وقتها غر میزدیم به جان زمین و آسمان كه این هم شد لوكیشن؟! سال یكهزاروسیصدوهشتادوشش، یعنی دقیقا در میانه آن دهه عجیب برای اهالی كلمه، نمایشگاه را در مصلای تهران برپا كردند انگار كه مستجابالدعوه بوده باشیم و غرهایمان رسیده باشد به گوش آنها كه باید برسد. در مصلی هم كم غر نزدیم كه اینجا چه جاست برای میتینگ اهالی عطف و گالینگور؟ شوربختانه دوباره رسید به گوش آنها كه باید یا نباید و سودای كلمه را در پایتخت بردند جایی بیرون پایتخت به شهر آفتاب. آنجا دیگر نیازی به غرولندهای ما نبود، از آسمان و زمین برایش میبارید و آبگرفتگی، گفتمان حاكم بر آن جغرافیا بود وسط بهار.
اینگونه بود كه بازگشت نمایشگاه به مصلی، امیدوارمان كرد. حالا زمزمهها حاكی از بازگشتی دوباره به شهر آفتاب است؛ چه خواهد شد؟
تیتر خبرها