حكایت از هر دست كه بدهی از همان دست میگیری
در سرزمین هندوستان، در یك ظهر پاییزی زن و شوهری مشغول خوردن ناهار بودند. ناگهان صدای در منزل برخاست. زن به داخل حیاط رفت و پرسید: كیه كیه اینوقت روز؟ صدایی از پشت در گفت: من مرد فقیری هستم، گرسنهام. آیا ممكن است به من مقداری غذا بدهید؟ زن به درون خانه بازگشت تا مقداری غذا بردارد و به مرد فقیر بدهد. شوهر گفت: ولش كن. زن گفت: مردی فقیر و گرسنه است. شوهر گفت: من زحمت میكشم و كار میكنم تا غذا برای خوردن داشته باشیم. آنوقت هركس در خانه را زد غذایمان را برداریم و به او بدهیم؟ زن گفت: برای یك لقمه غذا سر من منت میگذاری؟ مرد گفت: برو بابا ایكبیری. بهاینترتیب بگومگوی زن و شوهر بالا گرفت و كار به فحاشی به یكدیگر و خواهر و مادر یكدیگر و ضرب و شتم و قهر و دعوا و دادگاه و محضر كشید و پس از چند هفته زن و شوهر از یكدیگر جدا شدند. چند ماه بعد زن با مرد دیگری ازدواج كرد و مجدد راهی خانه بخت شد. در یك ظهر پاییزی كه زن و شوهر مشغول خوردن ناهار بودند، ناگهان صدای در منزل برخاست. مرد به داخل حیاط رفت و گفت: كیه كیه در میزنه؟ صدایی از پشت در گفت: مرد فقیری هستم. گرسنهام. آیا ممكن است به من مقداری غذا بدهید؟ مرد به درون خانه برگشت و به زن گفت تا مقداری غذا بردارد و به مرد فقیر بدهد. زن مقداری غذا در ظرفی ریخت و به دم در رفت تا به مرد فقیر بدهد. بعد از چند دقیقه به داخل خانه بازگشت درحالیكه چشمانش پر از اشك بود. شوهر از او پرسید: ای زن، چطور شده؟ زن گفت: میدانی این مرد فقیر كی بود؟ شوهر گفت: نه. زن گفت: شوهر سابقم بود كه به فقر و فلاكت و نداری افتاده بود. مرد گفت: حالا كه اینطور شد میدانی من كی هستم؟ زن گفت: نه. شوهر گفت: من همان مرد فقیری هستم كه به در خانه تو و شوهر سابقت آمدم و به من غذا ندادید. زن گفت: خیلی عجیب است. درست است كه نتیجه میگیریم از هر دست بدهیم از همان دست میگیریم. اما تو چطور طی چند ماه پولدار شدی؟ او چطور طی چند ماه فقیر شد؟ منطق روایت شبیه فیلمهای هندی نیست؟ شوهر گفت: طبیعی است. اینجا هند است. سپس خندیدند و به خوردن غذا مشغول شدند.