روایتی از خراشهایی که بر جسم خودروها و روح مردم میافتد
دومینوی امنیت اجتماعی
احسان حسینینسب / نویسنده و روزنامهنگار
با آقاعزت ـ همسایه روبهرویی ـ مدتهاست توافق كردهایم یكشب در میان ماشینهایمان را بگذاریم جلوی در خانه. روزهای زوج ـ كه او میتواند ماشینش را ببرد ـ جای پارك جلوی در خانه برای من و روزهای فرد ـ كه من میتوانم سوار ماشینم شوم ـ جای پارك مال اوست. با اینحال، چند روزی است آقاعزت بیمار شده و در خانه خوابیده است. طبیعتا روزهای زوج و فرد، ماشینش هم جلوی در خانه است. من روزهای زوج كه نمیتوانم از وسیله نقلیهام استفاده كنم، ماشین را میگذارم جای دیگری از خیابانمان. در این چند روز عزاداری، بهخاطر شلوغیهای خیابان، مجبور شدم ماشین را دورتر از خانه، در خیابانی فرعی، جایی كه هیچ مزاحمتی برای هیچكسی نداشت پارك كنم. جایی كه جلوی در خانه كسی نیست؛ مزاحم پاركینگ كسی نیست، جایی كه برای كسی نیست، جایی كه برای همه است.
یكی از شرق به غرب؛ دیگری از غرب به شرق. یك مسیر رفت و برگشت مثلا. دو خط موازی كه البته صاف كشیده نشده بودند و در میان راه، جایی از روی همدیگر میگذشتند و دوباره از هم دور میشدند. كجا؟ روی دیواره ماشینم. به نشانه اعتراض به پارك در بخشی از خیابان كه لابد جای پارك ماشین من نبوده. خطوطی بیرحمانه، نشانهای از خشم آنكه این خطوط را روی تن ماشین من انداخته است. لای این دو خط موازی ناهمگون، حرفهای زیادی پنهان بود: سطرهایی از ناهنجاری، روایتهایی از بداخلاقی، صدای بلند اعتراض آنكه این خطوط را روی تن ماشین من انداخته بود. خطهای بلندی كه رنگ تن ماشین من را دریده بود، چند خط بلند ظلم بود به من. چند خط تجاوز به حقوق آدمی دیگر كه من باشم. خطوط موازی، زخمهایی چرك بود كه از لای دودههای ماسیده روی تن چروكیده ماشینم، با نوك تیز كلید رفته و برگشته بود. معنیاش چه بود؟ «ماشینات را اینجا پارك نكن» و احتمالا: «اینجا جای پارك ماشین ماست»؛ پیاده از سر فرعیای كه ماشینم را پارك كرده بودم میگذشتم و از سر كنجكاوی، نگاهی هم به ماشین انداختم. به محض دیدن آن دو خط موازی، اعتراض آنكه این خطوط را روی ماشین نقاشی كرده بود، فهمیدم. پس ماشین را، بیهیچ حرف دیگری جابهجا كردم: «عاقلان را اشارتی كافی است.»
صدای خراش توی خلوت ساعت نه و نیم شب طنین انداخت و دلم را چلاند؛ چیزی ته دلم فروریخت. انگار كسی با ناخن، روی تختهای پنجه میدواند. پی صدا رو گرداندم و دیدم میانهسال مردی، دارد با نوك كلید، روی ماشینی مشكی، با تن سالم و بیخط و خش كه كنار دیوار خانهاش پارك شده، خط میاندازد. یك دور رفت، یك دور برگشت. اول فكر كردم اشتباه دیدهام. متعجب چشم دواندم تا ببینم راننده، ماشین را چطور پارك كرده كه اسباب زحمت مرد شده و مجبورش كرده روی ماشین خط بیندازد. هرچه كاویدم، نشانهای ندیدم. ماشین بیچاره كه خاموش، در این مسلخ افتاده بود، هیچ زحمتی برای كسی نداشت. نه جلوی در خانهای بود، نه مزاحم رفت و آمد كسی بود، نه بدشكل و بدهیبت پارك شده بود. نه سر كوچهای بنبست در پسكوچهای توقف كرده بود، نه هیچ چیز دیگری! قربانی چه بود؟ نمیدانم. صدای خراش قطع نشد. مرد میانهسال كارش را كه كرد، نگاهی به كوچه انداخت. سایه من را ندید كه دورتر، در پناه قرنیز دیوار خانهای ایستادهام و نگاهش میكنم. خطش را كه روی ماشین مردم كشید، پرید در خانه. بیآنكه مرا توی تاریكی ببیند كه دقیق شدهام در او، دستهكلیدش و بازتاب نور تیرچراغ برق كه از روی ماشین زخمی به من میتابید. معنای كار روشن بود این كه احتمالا: «اینجا جای پارك ماشین من است»، اینكه «الان دو تا خط انداختم روی ماشینت، اما دفعه دیگر لاستیكت را پنچر میكنم» و اینكه «دیگر ماشینت را اینجا پارك نكن.»
اینكه جای پارك در تهران معضل است، اینكه در هر كوچه، خانوادههایی هستند كه با این بحران دست و پنجه نرم میكنند، اینكه باید هر خانهای پاركینگ هم برای خودش داشته باشد مساله من در نوشتن این یادداشت نیست. مساله درنگی است كه آدمها ندارند. صبری كه نمیتوانند بكنند. حقی كه توی رنگهای ریخته ماشینها پایمال میشود. تجاوزی كه به حریم صاحبانشان میشود؛ مساله، امنیتی است كه مخدوش میشود. امنیتی كه اگر ما برای دیگران رعایتش نكنیم، حتما دیگران هم برای ما آن را رعایت نخواهند كرد.
یكی از شرق به غرب؛ دیگری از غرب به شرق. یك مسیر رفت و برگشت مثلا. دو خط موازی كه البته صاف كشیده نشده بودند و در میان راه، جایی از روی همدیگر میگذشتند و دوباره از هم دور میشدند. كجا؟ روی دیواره ماشینم. به نشانه اعتراض به پارك در بخشی از خیابان كه لابد جای پارك ماشین من نبوده. خطوطی بیرحمانه، نشانهای از خشم آنكه این خطوط را روی تن ماشین من انداخته است. لای این دو خط موازی ناهمگون، حرفهای زیادی پنهان بود: سطرهایی از ناهنجاری، روایتهایی از بداخلاقی، صدای بلند اعتراض آنكه این خطوط را روی تن ماشین من انداخته بود. خطهای بلندی كه رنگ تن ماشین من را دریده بود، چند خط بلند ظلم بود به من. چند خط تجاوز به حقوق آدمی دیگر كه من باشم. خطوط موازی، زخمهایی چرك بود كه از لای دودههای ماسیده روی تن چروكیده ماشینم، با نوك تیز كلید رفته و برگشته بود. معنیاش چه بود؟ «ماشینات را اینجا پارك نكن» و احتمالا: «اینجا جای پارك ماشین ماست»؛ پیاده از سر فرعیای كه ماشینم را پارك كرده بودم میگذشتم و از سر كنجكاوی، نگاهی هم به ماشین انداختم. به محض دیدن آن دو خط موازی، اعتراض آنكه این خطوط را روی ماشین نقاشی كرده بود، فهمیدم. پس ماشین را، بیهیچ حرف دیگری جابهجا كردم: «عاقلان را اشارتی كافی است.»
صدای خراش توی خلوت ساعت نه و نیم شب طنین انداخت و دلم را چلاند؛ چیزی ته دلم فروریخت. انگار كسی با ناخن، روی تختهای پنجه میدواند. پی صدا رو گرداندم و دیدم میانهسال مردی، دارد با نوك كلید، روی ماشینی مشكی، با تن سالم و بیخط و خش كه كنار دیوار خانهاش پارك شده، خط میاندازد. یك دور رفت، یك دور برگشت. اول فكر كردم اشتباه دیدهام. متعجب چشم دواندم تا ببینم راننده، ماشین را چطور پارك كرده كه اسباب زحمت مرد شده و مجبورش كرده روی ماشین خط بیندازد. هرچه كاویدم، نشانهای ندیدم. ماشین بیچاره كه خاموش، در این مسلخ افتاده بود، هیچ زحمتی برای كسی نداشت. نه جلوی در خانهای بود، نه مزاحم رفت و آمد كسی بود، نه بدشكل و بدهیبت پارك شده بود. نه سر كوچهای بنبست در پسكوچهای توقف كرده بود، نه هیچ چیز دیگری! قربانی چه بود؟ نمیدانم. صدای خراش قطع نشد. مرد میانهسال كارش را كه كرد، نگاهی به كوچه انداخت. سایه من را ندید كه دورتر، در پناه قرنیز دیوار خانهای ایستادهام و نگاهش میكنم. خطش را كه روی ماشین مردم كشید، پرید در خانه. بیآنكه مرا توی تاریكی ببیند كه دقیق شدهام در او، دستهكلیدش و بازتاب نور تیرچراغ برق كه از روی ماشین زخمی به من میتابید. معنای كار روشن بود این كه احتمالا: «اینجا جای پارك ماشین من است»، اینكه «الان دو تا خط انداختم روی ماشینت، اما دفعه دیگر لاستیكت را پنچر میكنم» و اینكه «دیگر ماشینت را اینجا پارك نكن.»
اینكه جای پارك در تهران معضل است، اینكه در هر كوچه، خانوادههایی هستند كه با این بحران دست و پنجه نرم میكنند، اینكه باید هر خانهای پاركینگ هم برای خودش داشته باشد مساله من در نوشتن این یادداشت نیست. مساله درنگی است كه آدمها ندارند. صبری كه نمیتوانند بكنند. حقی كه توی رنگهای ریخته ماشینها پایمال میشود. تجاوزی كه به حریم صاحبانشان میشود؛ مساله، امنیتی است كه مخدوش میشود. امنیتی كه اگر ما برای دیگران رعایتش نكنیم، حتما دیگران هم برای ما آن را رعایت نخواهند كرد.