بررسی پرونده پسر جوانی كه پس از دستگیری متوجه مرگ مقتول شد
جنایت در شب پر التهاب شهربازی
پرونده درگیری و نزاع منجر به قتل در پارك ارم از شش سال قبل تاكنون در حالی در جریان بود كه پلیس ردی از عامل جنایت در دست نداشت. سرانجام بعد از گذشت چهار سال از وقوع قتل متهم پرونده دستگیر و پرونده برای رسیدگی راهی دادگاه كیفری یك استان تهران شد. این هفته در «پشت صحنه یك جنایت» به بررسی این پرونده پرداختیم. متهم از روز درگیری گفت و یك آسیبشناس به بررسی ابعاد وقوع آن پرداخت. دوازدهم مهر 92 بود كه گزارش یك درگیری منجر به ضرب و جرح در پارك ارم به دست ماموران نیروی انتظامی و امدادگران اورژانس رسید. در این درگیری جوانی به نام حسام مجروح شده بود كه دقایقی بعد از انتقال به بیمارستان جان خود را از دست داد و رسیدگی به پرونده قتل آن جوان در دستور كار پلیس قرار گرفت. اظهارات شاهدان حاضر در صحنه درگیری حاكی از آن بود كه جر و بحث میان چند جوان، بر سر رعایت نكردن نوبت برای سوار شدن به بازی اسكیت هوایی شروع شده بود. چهار سال از وقوع جرم میگذشت و هنوز متهم پرونده دستگیر نشده بود. اولیای دم با توجه به عدم شناسایی قاتل اقدام به تقاضای دیه از بیتالمال كرده بودند تا اینكه نقطهزنی گوشیهای تلفن همراه حاضرین در محل لحظه به لحظه پلیس را به متهم پرونده نزدیكتر كرد و بالاخره متهم دستگیر شد و به شركت در نزاع و ایراد صدمه عمدی با چاقو اعتراف كرد. متهم كه خشایار نام دارد، در برخورد اولیه با پلیس گفت: «چند سال قبل در پی یك درگیری در پارك ارم به یك جوان چاقو زدم. اما فكرش را هم نمیكردم باعث مرگ او شده باشم. من آن جوان را نمیشناختم و هیچ خصومتی با هم نداشتیم.» به این ترتیب پرونده قتل حسام با اعتراف خشایار و شكایت اولیایدم برای رسیدگی به شعبه دهم دادگاه كیفری ارسال شد.
قدرت و آزادی را بشناسیم
یكی از تصورات غیرواقعی در افرادی كه از شهرهای كوچكتر به تهران میآیند این است كه امنیت در تهران به اندازه شهر خودشان نیست و تهران را شهر بیقانونی تصور میكنند. عدهای دیگر هم تصور میكنند كه امكانات و آزادی در تهران بهتر از شهرهای كوچكتر است و باید زمان سفر به تهران از این امكانات و آزادی استفاده كنند. به هر حال هر دوی این تفكرات میتواند موجب بروز رفتارهای ناهنجار در افراد شود. نمونه بروز نزاع بیاساس را در همین پرونده هم مشاهده میكنیم.
در مقابل با فردی روبهرو هستیم كه برای دفاع از خود طرف مقابل دعوا را خلعسلاح كرده، اما به همین بسنده نكرده و خشمش باعث بروز جنایتی آنی شده است؛ در حالی كه اگر سطح خشونت در فرهنگ جامعه كم شود، آن فرد میتوانست بدون اینكه مهر قتل در پرونده قضاییاش بنشیند، با عنوان فداكاری برای جلوگیری از بروز خشونت در جامعه شناخته شود؛ چرا كه در این پرونده چه بسا ممكن بود طرف مقابل دعوی مرتكب جرم شود.
پس كسی كه برای جلوگیری از بروز خشونت اقدام كرده و حتی دستش هم زخمی شده، اگر در مجرای صحیح كنترل نفس قرار میگرفت؛ تبعات سنگینی متحمل نمیشد.
قد کشیدن دخترم را ندیدم
برای تعیین وكیل به دادگاه آمده است. حالا بعد از نزدیك به دو سال میتواند اینجا در راهروی عریض و طویل دادگاه كیفری، چند ثانیهای فرصت را برای در آغوش كشیدن دختر سه سالهاش مغتنم بشمارد. یك حادثه، چند سالی قبل از دنیا آمدن فرزندش، او را از این آغوش محروم كرده و حالا باید روزهایش را در زندان برای تعیین مجازات سپری كند.
چند سال داری؟
متولد 68 هستم.
درس خواندهای؟
نه . وضع مالی پدر و مادرم خوب نبود و من نمیخواستم سربار آنها باشم برای همین از بچگی كار میكردم. مدتی در تعمیرگاه ماشین و بعد هم چند سالی در كولر سازی كار كردم.
بعد از این همه سال كار كردن وضع مالی ات خوب شد؟
سرمایه نداشتم و نتوانستم مغازه راه بیندازم، اما پول پیش خانه و هزینه ازدواجم را مهیا كردم. چند سالی با موتور كار میكردم. بعد از دستگیریام، همسرم پول پیش خانه را هم خرج دستمزد
وكیل كرد.
حالا هم در خانه پدریاش زندگی میكند. البته پدرش فوت كرده است. روز حادثه، تازه پدرش را از دست داده بود و برای اینكه حال و هوایش عوض شود، او را به پارك برده بودم.
حال و هوایش در پارك عوض شد؟
آن روز با ترس و دلهره به خانه برگشتیم. حال همسرم خیلی بد شده بود. از درگیری ای كه اتفاق افتاده بود خیلی ترسیده بود. همین ترس او هم باعث شد كه من خیلی سریع از محل درگیری دور شوم.
اما تو یك نفر را مجروح كرده بودی. مهم نبود چه اتفاقی برایش میافتد؟
من قصد درگیری نداشتم. در صف بازی ایستاده بودیم كه یكدفعه حسام و دوستانش وارد صف شدند.
من و چند نفر دیگر به آنها اعتراض كردیم و گفتیم بدون نوبت جلوی صف نروید، اما آنها داد و بیداد راه انداختند. بعد از آنجا رفتند و چند دقیقه بعد دیدیم با چوب و چماق و چاقو به ما نزدیك میشوند. من و چند نفر دیگر با آنها درگیر شدیم اما عدهای فرار كردند.
تو چرا قبل از درگیری فرار نكردی؟
حسام و دوستانش به ما ناسزا میگفتند. سمتش رفتم كه بگویم این الفاظ را با صدای بلند جلوی خانمها نگوید، اما یكدفعه چاقو در آورد. سعی كردم چاقو را از او بگیرم كه كف دست خودم هم زخمی شد و هنوز هم جای زخمش مانده است. دوست حسام هم شیشه شكسته در دست داشت. نفهمیدم چه شد كه برای رها كردن خودم از آن مهلكه یك ضربه به پهلوی حسام زدم.
هیچ وقت فكر نكردی شاید بلایی سرش آمده باشد؟
من فكرش را هم نمیكردم او فوت كرده باشد. وقتی دست همسرم را گرفتم و داشتیم از آنجا دور میشدیم، دیدم كه سر پا ایستاده بود. حتی اظهارات شهود در پرونده هم حاكی از آن است كه ده دقیقه بعد از ضربهخوردن روی زمین نشسته و حالش بد شده است.
چطور دستگیر شدی؟
یك خودروی تیبا داشتم كه قبل از حادثه ضبط و باند آن را دزد برده بود و من شكایت كرده بودم. البته بعد مجبور شدم ماشین را برای تهیه پول پیش خانه بفروشم. اما روز دستگیری با من تماس گرفته و گفتند، به اداره آگاهی مراجعه كنم. فكر كردم از ضبط و باند خبری شده است. با موتور به اداره آگاهی رفتم. ظرف غذای ناهارم هم همراهم بود. به تنها چیزی كه فكر نمیكردم این بود كه دیگر از آنجا به خانه برنگردم. آنجا بود كه فهمیدم حسام، جان خودش را از دست داده است.
در این سالهای بعد از حادثه چه میكردی؟
كار میكردم تا زندگیام را بگذرانم. بعد از آن روز چندبار به پارك ارم رفتیم. تصور هم نمیكردم در آن نقطه باعث فوت كسی شده باشم. همیشه از خدا میخواستم یك دختر به من بدهد. آرزویم برآورده شد اما حتی راه رفتن دخترم را هم ندیدم. فقط 9 ماه داشت كه دستگیر شدم.
برای رضایت گرفتن هم كاری كردهای؟
چند باری از زندان با برادر حسام تماس گرفتم، میگوید باید منتظر روز دادگاه باشی. یك بار هم همسرم و پدر و مادرم به ارومیه رفتند تا در خانه حسام، با پدر و مادرش حرف بزنند. اما آنها داغدار بودند و خانوادهام را نپذیرفتند. همسرم از ظهر تا اذان مغرب جلوی در خانهشان صبر كرده بود تا بالاخره مادر و خواهرهای حسام حرفهای او را گوش داده بودند. اما راضی به گذشت نشدهاند.
به اینكه شاید رضایت ندهند هم فكر كردهای؟
هر روز در زندان به این موضوع فكر میكنم. اینجا در زندان روزها در جدال امید و ناامیدی سپری میشود. بعضی دوستانم را میبینم كه بعد از چند سال هنوز بلاتكلیفند. اما بعضیها هم رضایت میگیرند و آزاد میشوند. من از مرگ نمیترسم. فقط نگران همسر و فرزندم هستم. میدانم كه هیچ حامیای ندارند. پدرم هنوز مستاجر است و او هم با موتور كار میكند. گذران زندگی برای خودش هم سخت است. همسرم یك خواهر معلول دارد كه مادرش باید به او رسیدگی كند. زندگی بدون من، برای زن و بچهام خیلی سخت شده است. اما امیدم به خداست.