نسخه Pdf

آبان غیرفرمایشی

اول دفتر

آبان غیرفرمایشی

هدی برهانی / آموزگار

 آبان برای كلاس كوچك كتابخوانی ما، با یك برنامه فرمایشی در روز كتاب و كتابخوانی تمام نمی‌شود. در‌واقع آبان ماه كتابخوانی ماست. روزهای شوق بچه‌ها برای برپایی نمایشگاه كتاب درون‌مدرسه‌ای. درون مدرسه و نمایشگاه البته كلمات دهان‌پركنی هستند برای رویدادی كه ما در مدرسه داریم. رویدادی كه در واقع نه نمایشگاه است و نه درون‌مدرسه‌ای!
آبان فصل مهمانی كتاب‌های مستعمل بچه‌هاست. ضیافت حضور كتاب‌های ممنوعه داخل خانه. ممنوعه نه از این جهت كه حالا محتوای خاصی دارد یا مشكلی داشته باشد، نه. ممنوعه است چون بچه‌ها در طول سال اجازه ندارند كتابی از خارج مدرسه با خود به كلاس بیاورند، مگر در آبان‌ماه! ماه خوشی دانش‌آموزهای كتابخوان مدرسه ما.
بچه‌ها چندسالی‌است كه می‌دانند از اول مهر فرصت دارند كتاب‌هایی ــ غیر از آنچه در مدرسه موجود است ــ با خود به مدرسه بیاورند و اگر مورد تایید من قرار گرفت، آن كتاب‌ها وارد چرخه امانت یكماهه میان بچه‌ها خواهد شد. هركسی برای كتابش تبلیغ می‌كند، روزنامه‌دیواری می‌سازد و قول می‌دهد در ازای خلاصه خوب از كتاب به قید قرعه مثلا آب‌نبات‌چوبی هدیه خواهد داد! یك نوع پول‌پاشی و وعده كودكانه برای جلب مخاطب بیشتر. (بگذریم!)
گرچه روزهای منتهی به آبان برای من خیلی سخت است و باید تمام كتاب‌ها را یك‌بار بررسی كنم، اما باید بگویم كه روزهای آبان از آن هم سخت‌تر است؛ روزهایی كه در مدرسه گول وعده‌های بچه‌هایم را می‌خورم و روزی چند كتاب با خودم به خانه می‌برم و می‌خوانم! ایامی كه حق ندارم به كسی بگویم وقت ندارم یا نمی‌رسم و چوب‌خطم پر شده. البته روزهای ابتدایی نمایشگاه روزهای شلوغ من است. بعد رفته رفته به یك مرخصی چند روزه می‌روم تا نمایشگاه تمام شود و وارد پروژه دیوانه‌وار بعدی شویم. شاید علتش برایتان جالب باشد كه در این صورت باید بگویم چیز خاصی نیست! راستش همه اصرار دارند خانم اولین نفری باشد كه كتابشان را قرض گرفته. البته با میل و رغبت بسیار زیاد، یك وقت گمان نكنید قضیه طور دیگری باشد!
باید اعتراف كنم گرچه خواندن داستان‌هایی كه گاهی فرسنگ‌ها از دغدغه‌هایم دور است، سخت است؛ اما درباره بعضی كتاب‌ها چیزی فراتر از میل و رغبت سراغم می‌آید. مثلا شاید بیدار شدن حس‌های كودكانه‌ام. یا شور و شوقم برای خواندن «داستان‌های پپوچی» كه شیفته اسمش شده‌ام! «پپوچی» را از فاطمه قرض گرفته‌ام. یك موجود «یه سر و دو گوش» كه معلوم نیست موش است، سنجاب است یا موجود دیگری. از همان نقاشی‌های معروف «كلر ژوبرت» عزیز. پارسال در روزهای انتهایی رویداد كتاب وقتی برگه «كدام كتاب را بیشتر از همه دوست داشتم؟» را پر می‌كردم با اطمینان كامل نام داستان‌های پپوچی را نوشتم. نه فقط چون داستان آموزنده كودكانه‌اش برایم جذاب بود، نه؛ چون توانسته بود به بهانه كتاب خواندن، تمام حالات شیرین كودكی را در من زنده كند و رحمت به تمام كتاب‌هایی كه ما را از غرق شدن در دنیای بزرگ‌ترها نجات می‌دهند و كودكی را در ما زنده می‌كنند.
ضمیمه نوجوانه