داستان عبرتآموز حكیم و نفر آخر و نفر دیگر
حكیمی كه در یكی از شهرهای ناحیه شمالی چین مدرسهای دایر كرده بود و در آن به ارائه دروسی شامل تعلیمات معنوی، ترمهای مدیریت كلان، دكترین، مبانی اقتصاد بودایی، علوم اجتماعی و تربیتی و مطالعات سیاسی منطقهای میپرداخت، در پایان هر دوره یك امتحان جامع برگزار میكرد كه محصلان همه رشتهها ملزم بودند در آن شركت كنند. پس از پایان یكی از امتحانات جامع، یكی از شاگردان كه نتوانسته بود نمره قبولی به دست آورد و آخر شده بود، پس از اعلام نتایج، بسیار غمگین و ناراحت شد و به حیاط مدرسه رفت و به درختی در گوشه حیاط تكیه داد و به دیوار روبهرو خیره شد. حكیم كه ناراحتی شاگرد نفر آخر را دید، نزدیك وی رفت و گفت: از اینكه نفر آخر شدهای ناراحتی؟ شاگرد نفر آخر گفت: بلی ای حكیم. وی افزود: هیچگاه فكر نمیكردم آخر شدن اینقدر دردناك باشد. بهخصوص اینكه حق من آخر شدن نبود.
حكیم گفت: چطور؟ شاگرد نفر آخر گفت: من جزو شاگردان خوب كلاس بودم و دلیل آخر شدنم نفهمی و كودنی و خرفتی و بیاستعداد بودن نبود، بلكه حواسجمع نبودن در سر جلسه امتحان بود. اگر شب قبل از امتحان بهاندازه كافی استراحت میكردم و صبح امتحان نیز صبحانه مناسب میخوردم، آخر نمیشدم. حكیم دستی به شانه شاگرد نفر آخر زد و گفت: همیشه و در هر آزمونی یكنفر آخر میشود. آن یكنفر پس از اعلام نتایج غصهدار میشود و به درخت گوشه حیاط تكیه میدهد و به دیوار روبهرو خیره میشود. اما به این فكر كن كه تو با آخر شدنت باعث شدی یك نفر از غم و غصه ناشی از احساس شكست نجات پیدا كند. یكنفر بهخاطر نفهمی و كودنی و خرفتی و بیاستعدادی همواره آخر میشود، اما امروز برخلاف همه روزها شاد و خندان است و به آینده خود امیدوار شده است. شاگرد نفر آخر وقتی سخنان حكیم را شنید، شادمان شد و گفت: ای حكیم، با این سخنان درس بزرگی به من دادی و باعث شدی خودم را پیدا كنم و غم و غصه بر من غلبه نكند.
سپس از جا برخاست و به سرویس بهداشتی رفت تا دست و روی خود را بشوید. شاگرد نفهم و كودن و خرفت و بیاستعداد هم كه نفر یكیمانده به آخر شده بود، پس از آنروز امیدوارانه مراتب موفقیت را طی كرد و طی مدت كوتاهی از مدرسه فارغالتحصیل شد و بهرغم نفهمی و كودنی و خرفتی و بیاستعدادی، به یكی از مناصب بالای اداری در دولت چین شمالی دست یافت و در آن منطقه تحولات زیادی ایجاد كرد.
حكیم گفت: چطور؟ شاگرد نفر آخر گفت: من جزو شاگردان خوب كلاس بودم و دلیل آخر شدنم نفهمی و كودنی و خرفتی و بیاستعداد بودن نبود، بلكه حواسجمع نبودن در سر جلسه امتحان بود. اگر شب قبل از امتحان بهاندازه كافی استراحت میكردم و صبح امتحان نیز صبحانه مناسب میخوردم، آخر نمیشدم. حكیم دستی به شانه شاگرد نفر آخر زد و گفت: همیشه و در هر آزمونی یكنفر آخر میشود. آن یكنفر پس از اعلام نتایج غصهدار میشود و به درخت گوشه حیاط تكیه میدهد و به دیوار روبهرو خیره میشود. اما به این فكر كن كه تو با آخر شدنت باعث شدی یك نفر از غم و غصه ناشی از احساس شكست نجات پیدا كند. یكنفر بهخاطر نفهمی و كودنی و خرفتی و بیاستعدادی همواره آخر میشود، اما امروز برخلاف همه روزها شاد و خندان است و به آینده خود امیدوار شده است. شاگرد نفر آخر وقتی سخنان حكیم را شنید، شادمان شد و گفت: ای حكیم، با این سخنان درس بزرگی به من دادی و باعث شدی خودم را پیدا كنم و غم و غصه بر من غلبه نكند.
سپس از جا برخاست و به سرویس بهداشتی رفت تا دست و روی خود را بشوید. شاگرد نفهم و كودن و خرفت و بیاستعداد هم كه نفر یكیمانده به آخر شده بود، پس از آنروز امیدوارانه مراتب موفقیت را طی كرد و طی مدت كوتاهی از مدرسه فارغالتحصیل شد و بهرغم نفهمی و كودنی و خرفتی و بیاستعدادی، به یكی از مناصب بالای اداری در دولت چین شمالی دست یافت و در آن منطقه تحولات زیادی ایجاد كرد.