نسخه Pdf

امان از مركزگرایی...

روایتی از تلاش بی‌سرانجام و سراسر شكست برای همرنگ جماعت شدن

امان از مركزگرایی...

یوسف هاشمی

تهران شهر مهاجرهاست. اكثر ما كسانی هستیم كه تا همین چندنسل قبل در تهران زندگی نمی‌كردیم، اما در عرض چند نسل طوری مركزگرا شده‌ایم كه انگار تهرانی اصیل هستیم. گویش‌ها و لهجه‌هایمان را به كلی فراموش كردیم و دیگر خبری از لباس‌های محلی، غذاهای محلی و... نیست. این مركز‌گرایی پدر همه‌مان را درآورده و مهم‌تر از این، باعث شده سنت‌ و فرهنگ‌های جذابمان را كه گستردگی و جذابیت‌هایش در تمام جهان كمیاب است كمرنگ شود و در زندگی روزمره خودمان خبری از آن نباشد. یكی از تجربه‌های جالبی كه در این باره به دست آوردم مقایسه عكس‌های دوره دانشجویی‌ام بود. 
وقتی سال اول و آخر را كنار هم قرار دادم متوجه شدم اكثر بچه‌های دانشگاه كه از شهرستان‌های مختلف به تهران آمده بودند در هفته‌های اول لباس‌هایی به تن داشتند كه تركیب‌بندی‌شان شاید با عرف تهران همخوانی نداشت، اما تناسبش به زادگاه آنها بازمی‌گشت. چنین نكته‌ای در عكس سال آخر وجود نداشت، چون بچه‌ها طی چهار پنج سال همرنگ جماعت شده بودند و همگی با كمی تفاوت یك شكل لباس می‌پوشیدند. حتی آرایش ریش‌ها و موهایشان هم ربطی به چندسال قبل نداشت و با مد وقت تهران تنظیم شده بود.
تغییر سبك زندگی و فراموش كردن سنت‌ها مشكلی است كه مركزگرایی در میان ایرانی‌ها به وجود آورده و متاسفانه گستره‌اش فقط به تهران محدود نمی‌شود. اگر به مهاجران ایرانی در كشورهای غربی توجه كنید متوجه می‌شوید این هموطنان ما خیلی زود سعی می‌كنند همرنگ جماعت شوند و هویت و ملیت‌شان را خیلی سریع تغییر دهند. چنین چیزی فقط به مدارك شناسایی نیست و اتفاقا در سبك زندگی نمود بیشتری دارد، چرا كه گرفتن گذرنامه جدید و روال اقامت و... مدت قابل توجهی طول می‌كشد اما تغییر سبك زندگی مانند مثالی كه در مورد دوستان دوره دانشگاهم گفتم فقط چند ماه یا در نهایت چندسال به طول می‌انجامد. ممكن است تصور كنید كه چنین رفتاری بسیار فراگیر است و احتمالا مهاجران سایر كشورها هم خیلی زود همرنگ جماعت می‌شوند. برهمین اساس خیال كنید كه چنین نكته‌ای ایراد به حساب نمی‌آید.
اگر شما هم چنین فكری می‌كنید باید بگویم كه چنین حرفی درست نیست. مهاجران كشورهای مختلف حتی همین اهالی خاورمیانه و همسایه‌هایمان نیز اینچنین نیستند و چه بسا در نسبت با این پدیده بسیار مخالف ما عمل می‌كنند. 
كلونی‌های مهاجران ترك زبان یا عرب كشورهای مختلف در اروپا یا محله‌های مختلف‌شان یا پاتوق‌هایی مانند رستوران‌ها و... مواردی هستند كه نشان می‌دهد هویت ملی و سنتی اهالی این كشورها حتی در دوره مهاجرت هم بروز جدی دارد. از طرفی لباس‌های سنتی یا مراسم‌ مختلف این مهاجران حتی در كشور جدیدشان هم به همان پرشوری قبل برگزار می‌شود و خیلی‌هایشان به شكل عمدی لباس‌هایی به تن می‌كنند كه نشان دهد اهل كجا هستند. به این موارد رنگ پوست و یكسری ویژگی‌های فیزیكی را هم اضافه كنید و فیلم‌های سینمایی خارجی را به یاد بیاورید كه به شكل پرتعداد كلونی‌های مختلف كشورهای مبدا را در اروپا نشان می‌دهد. مثلا تعداد قابل توجهی فیلم در مورد هندی‌های مقیم انگلیس وجود دارد یا اعراب ساكن اروپا و آمریكا و...
همرنگ جماعت شدن به لحاظ ماهوی بد نیست و بستگی به این دارد كه شما چه چیزی را برای این‌كه با جمع همسو شوید تغییر می‌دهید. گاهی اوقات از یك نظر غلط صرف‌نظر می‌كنید و در راه درست قرار می‌گیرید و گاهی دیگر فقط به خاطر كاهش فشار از حرف درست خود می‌گذرید و غلط دیگران را تكرار می‌كنید. مساله مركزگرایی شبیه مورد دوم است. شما از مساله‌ای كه ریشه در هویت‌تان دارد صرف نظر می‌كنید تا شبیه دیگران شوید. شبیه همان ضرب‌المثلی كه كلاغ می‌خواست راه رفتن كبك یاد بگیرد، اما راه رفتن خودش را هم فراموش كرد. 
مركزگرایی دقیقا همین است. باعث می‌شود فرهنگ و هویت خودمان را فراموش كنیم و شبیه چیزی شویم كه نیستیم. در حالت خوشبینانه ممكن است كه هویت ثانویه‌ای به دست بیاوریم، اما باز هم از آن ما نیست و شبیه افراد تقلیدكاری هستیم كه هویت خود را فروخته‌اند. 
در حالت بدبینانه هم تبدیل به هیچ می‌شویم. نه تنها هویتی به دست نمی‌آوریم، بلكه هویت خود را از دست می‌دهیم. چه بسا چیزی كه برای آن تلاش می‌كنیم هویتی در ذات خود نداشته باشد. درست مانند همان دوستان من كه در گذر زمان شبیه تهرانی‌ها شده‌ بودند، اما در حقیقت تهران و پوشش تهران معنا و هویت خاصی ندارد و خودش ملغمه‌ای از چند سبك زندگی و مدل پوشش است. در واقع این تلاشی است برای تغییر یا تقلید هویت دیگران؛ یك‌ بازی دوسر باخت. بازی‌ای كه ما هویت و سنت خود را از بین می‌بریم، اما نتیجه هر چه باشد خیلی فرق نمی‌كند و ما بازنده 
می‌شویم.
ضمیمه چار دیواری