نسخه Pdf

مخاطب این کتاب تنبل‌ها نیستند

مروری بر یک کتاب نوجوانانه و معمایی

مخاطب این کتاب تنبل‌ها نیستند

مسافر حکیم‌‌آباد نویسنده: محمود برآبادی تصویرگر: وحید خاتمی انتشارات: به‌نشر 174 صفحه 20000 تومان

نجمه نیلی‌پور / روزنامه‌نگار

«بابا مراد آنقدر سنگین نبود كه تعادل دوچرخه را به هم بزند. بیشتر از آن‌كه نشان می‌داد، سبك بود. با ریش و مو و لباس و گیوه سفید، مثل یك بغل پشم گوسفند بود كه ترك دوچرخه گذاشته باشند.»
این گوشه‌ای از روایت روایتگر «مسافر حكیم‌آباد» است. مسافری كه از راهی دور به «حكیم‌آباد» می‌آید، اما كلید همه سؤالاتش در «گل تپه» پیدا می‌شود. مسافر حكیم‌آباد كتابی است پرشور با داستانی ساده همراه با فواصل داستانی معماگونه كه مخاطب نوجوان را با خودش همراه می‌كند و اجازه تنبلی در خواندن به او نمی‌دهد.
مسافر حكیم‌آباد روایتی است از یك معلم كه در ظاهر برای معلمی و در باطن برای رسیدن به جواب سؤالات و پیدا شدن گمشده‌اش به حكیم‌آباد سفر می‌كند. او با همراه داشتن یك عكس از دوران كودكی‌اش از اهالی روستا پرسان پرسان می‌گردد تا بالاخره به وسیله بابا مراد گمشده‌اش را پیدا می‌كند. جریان اصلی داستان حول چهار شخصیت نوجوان به نام‌های ابراهیم، صادق، حبیب و مسعود پیش می‌رود و مركز این داستان هم آقای نامور معلم جدید روستاست.
كتاب در دو فصل «باغ متروك» و «درمانگاه» با 14 قسمت در هر فصل طراحی شده، با دو داستان جداگانه اما كاملا مرتبط به هم، به شكلی كه خواننده اگر به تیتر بالای صفحات توجهی نداشته باشد متوجه عوض شدن فصل‌ها نمی‌شود.
در مسافر حكیم‌آباد مخاطب نوجوان با چهار نوجوان همراه می‌شود كه شیطنت‌هایشان را دارند، پاكی و سادگی‌شان سر جایش است و در عین حال گاهی آنچنان صفات و رفتاری از خودشان بروز می‌دهند كه همه بزرگ‌ترها را شگفت‌زده می‌كنند. به دلیل وجود این چهار نوجوان در داستان، مخاطب به‌خوبی به‌وسیله همذات‌پنداری روایت داستان را دنبال می‌كند و در پایان مدعی خواهد شد كه كتاب خوب پیش می‌رود. البته با توجه به سن مخاطب به نظر می‌رسد انتشارات به نشر از جذابیت‌هایی مثل تصویرگری و طراحی صفحه مناسب این سن، بهره بیشتری - می‌توانست ببرد كه این ضعف در طراحی جلد بسیار مشهود‌تر می‌شود. عكس جلد - كه مربوط به قسمتی از داستان است ـ می‌توانست از جای دیگری از داستان انتخاب شود یا حداقلش این بود كه در تصویرگری از رنگ‌های جذاب‌تری برای جلب مخاطب استفاده می‌كرد. به هر ترتیب كسی كه، شانس بیاورد و در این بازار گیج كتاب و به سبب نام انتشارات در انتخاب‌هایش این كتاب قرار بگیرد، قطعا می‌توان نام او را در زمره برندگان انتخاب بهترین كتاب به لحاظ پرداخت داستانی و اطمینان درباره محتوای كتاب قرار داد. محمود برآبادی، نویسنده این كتاب 174 صفحه‌ای با انتخاب درست مكان وقوع داستان و شخصیت‌های اصلی داستان توانسته مخاطب نوجوان را از خود راضی كند. برآبادی در عین سادگی و روانی متن از كلماتی جدید استفاده كرده و معانی آنها را نیز همان‌جا در پای همان صفحه ذكر كرده كه به دو جهت این كار قابل ستایش است؛ اول آن‌كه بر گنجینه لغات مخاطب می‌افزاید و دوم آن‌كه با آوردن معنا و مفهوم كردن كلمه برای مخاطب، جای استفاده كلمه جدید را در جمله به صورت عملی به او نشان می‌دهد. نویسنده با آوردن شخصیت «بابامراد» در داستانش به شیوه‌ای غیر‌مستقیم به مخاطب نوجوان می‌فهماند كه «دود از كنده بلند می‌شود». بابامراد همان پیرمرد ریش سفیدی است كه در ابتدا به او اشاره كردیم؛ پیرمردی كه به واسطه او بسیاری از مشكلات آقای نامور در روستای حكیم‌آباد حل می‌شود. بابامراد كه مرض قند دارد و خودش را مدیون پدر بزرگ آقای نامور ـ معلم جدید روستا ـ می‌داند، تمام تلاشش را برای حل و فصل كارهای آقای نامور می‌كند. طالب هم نخاله داستان است كه با شیطنت‌ها و حسادت‌های جوانی‌اش، هم خودش را از داشتن یك زندگی بی دردسر محروم می‌كند و هم مانع دیگران برای رسیدن به اهدافشان می‌شود. هر چند كه آقای نامور حواسش به همه چیز هست و با درایت خاص معلمی نمی‌گذارد كه شاگردان مدرسه‌اش در دام شیطنت‌های طالب بیفتند. مخاطب در باغ متروك یعنی فصل اول كتاب با شایعه‌ای كه مردم روستا درباره وجود گنج در باغ متروك درست كرده‌اند همراه می‌شود كه در پایان و پس از گذراندن پیچ‌و‌خم‌های داستان پای آقای نامور، طالب و چهار نوجوان به این باغ باز می‌شود و صحت شایعه در پایان فصل دوم به نتیجه می‌رسد. آقای نامور كه اول داستان تنها با یك كیف و یك عكس یادگاری وارد روستای حكیم‌آباد می‌شود حالا صاحب یك كوزه با 110 سكه طلا و یك باغ به وسعت 2000 متر‌مكعب شده است. روستای حكیم‌آباد كه از داشتن درمانگاه محروم است حالا دیگر با آمدن آقای نامور و تصمیمش برای این‌كه باغ متروك را به درمانگاه تبدیل كند، واقعا آباد می‌شود. «‌ولوله‌ای توی حكیم‌آباد افتاده بود. در روستایی كه سال تا سال، آب از آب تكان نمی‌خورد، حالا موضوع جالبی برای گفت‌و‌گو پیدا شده بود. همه درباره گنج و دفینه باغ حكیم صحبت می‌كردند.» برای دنبال كردن ادامه داستان با قلم محمود برآبادی همراه شوید.