سهمیهبندی بنزین، بر بسیاری از مشاغل تاثیر گذاشته است؛ دستفروشان از تاثیرات آن میگویند
همه چیز از «صبح جمعه» شروع شد!
روزی كه بنزین سهمیهبندی شد و نرخها تغییر كرد، مسؤولان از تغییر نكردن هزینهها گفتند، از این كه قیمت هیچكدام از مایحتاج مردم تغییر نخواهد كرد، این كه همه چیز همان طور مانند قبل خواهد بود و گرانی بنزین حتی روی هیچ شغلی تاثیر نخواهد داشت. پای حرف مردم كه بنشینید اما چیز دیگری میشنوید. شرایط شغلی امسال، برای همه به قبل و بعد از سهمیهبندی بنزین تقسیم شده است. تاثیر سهمیهبندی بنزین و آلودگی هوا، روی كار دستفروشان اما عجیب است. خیلیها فكر میكردند بعد از سهمیهبندی، هم تعداد دستفروشان بیشتر میشود و هم مشتریهایشان، اما آنهایی كه از این راه روزگار میگذرانند حقایق دیگری را بیان میكنند. طولانیترین خیابان خاورمیانه، خیابان حضرت ولیعصر(عج)، شلوغ است. بوق كشدار خودروها، هرازگاهی میپیچد توی خیابان. پیادهرو اما از خیابان ماشینرو، پرترافیكتر است. ترافیك انسانی درست در جایی كه بساط دستفروشی پهن است، شدیدتر میشود. همه نگاه میكنند، قیمتی میپرسند و بعد راهشان را میگیرند و میروند. در این خیابان، بساط دستفروشی داغ اما کم رونق است.
قیافهاش شبیه اهالی كشور همسایه نیست. خودش اما میگوید تبعه افغانستان است. دستفروشی شغل دومش است. روزها در ساختمان، كارگری میكند و شبها، بساط فروش شانه، گل سر و تل را پهن میكند. شغلی كه حالا دیگر برایش نه نان دارد و نه آب. دلیلش هم زیاد پیچیده نیست. «قدرت خرید مردم كاهش پیدا كرده است.» این را با افسوس میگوید. اگر مشتریهایش پارسال، شبی پنج گل سر از او میخریدند، حالا اما هفتهای یك گل سر هم فروش ندارد، هرچند شانه انگشتیهای قدیمی، هنوز طرفدار دارد؛ نوستالژی برای پیرمردها جواب میدهد. با شانه انگشتی 4000 تومانی كه گاه و بیگاه میفروشد اما نمیشود زندگی كرد؛ به خاطر همین است كه به فكر شغل دوم دیگری است. خودش كه میگوید بعد از سهمیهبندی، چند نفر از دستفروشانی كه با هم در همین راسته كار میكردند، بار و بنه را جمع كردند و رفتند دنبال كار دیگری. به راننده تاكسیهای اینترنتی شدن فكر كرده است، سهمیهبندی بنزین و كاهش مشتریها اما از همان اول باعث شده است كه دور این شغل را خط بكشد. كار در كارخانه هم برایش امكان ندارد. از چند سال پیش میگوید، از زمانی كه در خیابان گمرك كار میكرده است و همان زمان، ورود و خروج كالا خیلی زیاد بوده است. حالا اما به گفته او، حتی گمرك هم سوت و كور شده و شور و شوق سالهای قبل را ندارد. اینها اما باعث نشده است كه كورسوی امیدش خاموش شود و نخواهد دنبال كاری بگردد، هنوز دستفروشی میكند، اما نیمنگاهی هم به پیدا كردن یك شغل دیگر دارد.
از رشوه تا برخورد ماموران سدمعبر
جنسهایی كه میفروشد، عجیباند. دو ردیف كراوات و پاپیون با رنگها و طرحهای متنوع، چیده كنار هم. میپرسیم: «كسی هم از شما خرید میكند؟» پیرمرد خوش خندهای است، میخندد و جواب میدهد: «نه... برای دلخوشی خودم اینها را میفروشم.» میگوید جنسهایی كه به فروش میرساند، همه قاچاقاند. برای این كه این جنسها را هم بفروشد، باید پول اضافه، پول آزاد شدن جنس یا جریمه بدهد و به خاطر همین هم سود زیادی از فروش برایش نمیماند. به جز همه اینها البته او مشكلات دیگری هم دارد. این كه ماموران شهرداری یا همان ماموران سدمعبر، همیشه مزاحمش میشوند. میگوید: «روزانه فروشی ندارم اما رفتارهای ماموران سدمعبر تفریح من شده است.» این كه اجازه ندارد در خیابان بساط كند و خیلی وقتها مجبور است، آن را جمع كند و بعداز رفتن مامورها دوباره بساط را پهن میكند. این موش و گربه بازیها اما دغدغه او نیست. با همه مشكلاتی كه در شغلش وجود دارد، او باز كار خودش را میكند و ناراحتیاش از جای دیگری است. تعریف میكند كه از 5 بعدازظهر بساطش را پهن كرده و حالا كه ساعت 20و30 دقیقه است، حتی یك كراوات هم نفروخته است. حرفش كه به اینجا میرسد، یك پسر جوان 20 ــ 19 ساله، قیمت یكی از كراواتهایش را میپرسد. پیرمرد لبخند میزند و او را راهنمایی میكند. پسر جوان، بین انتخاب دو رنگ سرمهای و قرمز مانده است. سرآخر میپرسد: «خانم به كت و شلوار سرمهای تیره و یك پیراهن سفید، كدام رنگ بیشتر میآید؟» راهنماییاش را كه میگیرد، دست به جیب میشود و یك كراوات 20 هزار تومانی و پاپیون سه تكه، با دكمههای سردستی 15 هزار تومانی میخرد و میرود. حالا روز پیرمرد، بهتر شده است.
آلودگی هوا، فروشم را كم كرده است
دو نفرند. یك سینی بزرگ گذاشتهاند روی یك چهارپایه و پرتقال و انار چیدهاند روی آن. بعد از قد كوتاه، شكم بزرگ و سبیلهای بلندشان، این شلوارهای گشاد كردی است كه به چشم میآید. لهجه هم دارند. یك نفرشان، سبد بزرگ پرتقال در دست دارد و با وسواس، پرتقالهای درشت را میچیند در نیمه خالی سینی. حرف از كار و كاسبی كه میشود، یكیشان عصبانی میشود و سبیل میجود، نه از سهمیهبندی بنزین و تاثیری كه روی كسب و كاسبیاش گذاشته، از آلودگی هوا كه كارشان را از رونق انداخته است. میگوید: «روزهای عادی، حداقل 30 كیلو پرتقال میفروشم.» در روزهایی كه شاخص هوا ناسالم میشود و شهروندان هم كمتر بیرون میآیند، فروش به شكل عجیبی كاهش پیدا میكند. مرد جوان میگوید در روزهای آلوده كه تعطیل هم میشود، فقط ده كیلو پرتقال میفروشد؛ حتی اگر در روزهای سرد و آلوده، مردم بیشتر باید میوه بخورند، اینها اما باعث نشده فروش او بیشتر شود. فروش انار اما در روزهای آلوده از روزهای دیگر، كمتر میشود. در روزهای عادی، او 50 كیلو انار میفروشد، در روزهای خاكستری اما انار، خواهان كمتری دارد و فقط پنج تا هفت كیلو انار به فروش میرسد. درجه حرارت هوا هم روی كار او و هم روی كار دستفروشهای دیگر تاثیرگذار است. در روزهایی كه هوا سردتر است و مردم كمتر به خیابانها میآیند، دستفروشها فروش كمتری دارند.
فروش كمتر از 90 درصد
خیابان ولیعصر پر از رنگ و طرح است. اگر كسی سرش پایین و حواسش گرم شمردن سنگفرشها باشد، یك جایی به بعد، بعد از شمردن سنگفرشهای خاكستری، رنگها تغییر میكنند و این جورابهای رنگیرنگی است كه خودشان را نشان میدهد. جورابهایی كه ردیف، كنار هم نشستهاند و سنگفرشهای خاكستری را پوشاندهاند. روی بعضیهایشان هندوانههای قرمز و سبز و روی برخی دیگر، خرسها و میمونهای آویزان از درخت، لبخند میزنند. فروشنده جورابهای رنگارنگ نه جوان است و نه پیر. سنش را بهراحتی نمیتوان حدس زد. یك پتوی گلگلی پیچیده دور خودش و زل زده است به عابرانی كه بیاعتنا به او و جورابهایش عبور میكنند. از سهمیهبندی بنزین كه میپرسیم، داغ دلش تازه میشود و از روز اول بعد از سهمیهبندی میگوید، از این كه بعد از آن روز، نخ كیلویی 3000 تومان گران شد و حالا این افزایش قیمت حتی به 8000 تومان هم رسیده است. افزایش قیمتی كه روی قیمت جورابها هم تاثیرگذار بوده است. او حالا سه، چهار سالی میشود شغلش دستفروشی است و امسال، بدترین سال را میگذراند. مرد میانسال میگوید: «امسال تا90 درصد، فروشم كم شده است.» اگر در سال گذشته، او روزی 300 تا 400 هزار تومان فروش داشته، این روزها اما 30 تا 40 هزار تومان، بیشتر فروش ندارد. جورابهایی كه 70 درصدشان، قاچاق هستند و او از عمدهفروشهای بازار میخرد. بحث سر بیشترین مدل جورابی است كه میفروشد، سر ذوق میآید و جورابهای سهلنگهای را نشان میدهد كه هر كدام رنگ و طرح متفاوتی از هم دارند. دو لنگه زرد و بنفش، در كنار یك لنگه جوراب سبز، با هم توی بستهبندی قرار گرفتهاند. میگوید: «این جورابها را تولیدكنندهها مد كردهاند. حالا توی بازار، سه لنگهها زیادند.» جورابهایی كه با وجود گرانی، حداقل، كمی دخل این دستفروش را پر كرده است.
تولیدكننده و دستفروشم
كلاه بافتنی مشكی رنگش را گذاشته روی سرش و تند تند تخمه میشكند. در حین شكستن تخمه اما، حواسش به عابران پیاده هم است. هیچ كسی از او قیمتی نمیپرسد. از كسب و كارش كه میپرسم، از تخمه خوردن دست میكشد، نفسش را بیرون میدهد، خیره به ابری كه به خاطر سرما درست شده، نگاه میكند و پیراهنهای نخی را كه روی رگالی چیده، نشان میدهد. محصول كارگاه تولیدی خودش است. پیراهنهایی كه سال گذشته ۳۰ هزار تومان میفروخت و حالا ۷۰ هزار تومان قیمت دارد. تاكید میكند: «این قیمت البته برای قبل از گرانی بنزین است. بعد از سهمیهبندی بنزین، قیمت نخ بالا رفت.» و این یعنی گران شدن بیشتر پیراهنهایی كه او تولید میكند؛ چون حالا پیراهنهایی را میفروشد كه نخشان برای قبل از سهمیهبندی است. میگوید قدرت خرید مردم كاهش پیدا كرده است و اگر پارسال یك نفر سه پیراهن از او خرید میكرد، حالا اما همان یك نفر تنها یك پیراهن میخرد. سرما، آلودگی هوا و سهمیهبندی بنزین، هر سه باعث شده او وانتبار خود را پر از پیراهنهای تولید خود، كند و بزند به خیابان تا شاید كسی پیراهنی بخرد. هرچند به فروش یك پیراهن هم راضی است و رضایتش را با لبخندی بر لب نشان میدهد. خدایا شكری میگوید و بعد تعارف میكند: «غم نخور... تخمه بخور...»