نسخه Pdf

امیر لشکر علی، آه...

روایتی از تشییع مرد بزرگی که مردم او را به نام کوچکش می‌شناسند؛ حاج‌قاسم

امیر لشکر علی، آه...

حرم فرق دارد. این را همه فهمیده‌اند. چه مجاورها که حس و حال حرم را خوب بلدند، چه زائرها که از صحنی به صحن دیگر می‌روند و از رواقی به رواق دیگر و انگار هیچ‌جا دلشان مثل زیارت‌های پیش از این، سبک نمی‌شود. امروز، هوای حرم ابری‌ است. آسمان گرفته است؛ بی‌حوصله و دمق. آفتاب کم‌جان می‌تابد. حرم از دل‌های داغدیده سنگین است. پاهایم را بی‌رمق روی سنگ‌های مرمر خنک می‌کشم و چشم می‌گردانم میان صحن. سه‌روز است چراغانی‌های تولد حضرت زینب سلام ا... علیها، خاموش‌اند. سه‌روز است پرچم‌های رنگی عید، جایشان را داده‌اند به پرچم‌های مشکی عزا. سه‌روز است که از هرطرف چشم می‌چرخانیم پی‌گنبد، پرچم مشکی عزا بر فراز آن، دلمان را چروک می‌کند. سه‌روز است پیش از نام سردار حاج‌قاسم سلیمانی، عنوان دیگری اضافه شده: شهید.

این‌زیارت، نه وداع، که سلامی دیگر است
صحن جامع، شلوغ‌تر از همیشه است. مردم، فوج‌فوج از همه‌جای حرم به این‌صحن اضافه می‌شوند. از صبح زود، خیابان‌های منتهی به حرم بسته شده‌اند. مسیر تشییع پیکر سردار، از میدان 15 خرداد که میان مشهدی‌ها به «فلکه ضد» معروف است، تا خود حرم است. بازگشت خادم امام رضا علیه السلام برای آخرین‌زیارت؛ زیارت وداع. هرچند از صبح مدام با خودم فکر می‌کنم درست مثل همان نقاشی آسمانی که روح‌الامین کشید، بی‌شک علی‌بن موسی‌الرضا علیه‌السلام هم برای خادم مجاهدش آغوش باز کرده و این‌زیارت، نه وداع، که سلامی دیگر است به امام رئوفی که در کنار جدش، میزبان حاج‌قاسم است.
ستون‌های طلایی آشنای صحن جامع، تصویر دو برادر را در دست گرفته‌اند: حاج‌قاسم و ابومهدی المهندس، معاون فرمانده حشدالشعبی عراق که همواره فروتنانه خود را سرباز و شاگرد حاج‌قاسم می‌نامید و این را افتخاری برای خودش می‌دانست. جایگاه استقبال از شهدا را هم از شب قبل آماده کرده‌اند، با تصویری بزرگ از حاج‌قاسم که سربند سرخ «یازهرا» بالای آن نصب شده.
اهوازی‌ها سنگ تمام گذاشتند
اعلام شده بود که مراسم مشهد ساعت ۱۲و 30 دقیقه شروع می‌شود، اما استقبال مردم اهواز از مراسم بدرقه حاج‌قاسم آن‌قدر پرشور بود که بلندگوهای حرم خبر می‌دهند مراسم با تأخیری دو ساعته شروع می‌شود. عکس‌های مراسم تشییع را در اهواز روی صفحه خبرگزاری‌ها می‌بینم. از صبح، دوستان اهوازی‌ام صدها پست از مراسم گذاشته‌اند. به عکس‌هایشان نگاه می‌کنم؛ به هزاران‌نفری که مثل پروانه دور تابوت سردار دل‌ها می‌چرخند.حق هم دارند. حق بزرگی دارد حاج‌قاسم بر گردن خاک اهواز. میانسال‌های اهوازی حتما خوب یادشان هست لشکر ۴۱ ثارا... کرمان که از همان‌سال اول جنگ شکل گرفت و تا آخرین‌روز جنگ تحت فرماندهی حاج‌قاسم بود، چه مردانه برای این‌سرزمین جنگید. اهوازی‌ها امروز مثل همه ایران، عزادار شهادت فرمانده‌ای هستند که در تمام عمرش جنگید. حاج‌قاسم هرکجا که پا گذاشت برایش حکم جبهه داشت. کل ارض کربلا را حاج‌قاسم فهمیده بود؛ سردار مظلوم این‌ملت که خونش بر خاکی ریخت که سال‌ها برایش جهاد کرده بود.
منم باید برم، آره برم سرم بره
صفحه‌های نمایش بزرگ حرم، کلیپی از حاج‌قاسم را در جبهه‌های سوریه نشان می‌دهند. آه جمعیت بلند می‌شود. جوانی که کنارم ایستاده، با دیدن تصویر سردار، مشتش را در هم می‌فشارد و همراه با جمعیت، یک‌سره خشم و خروش، فریاد می‌کشد «مرگ بر آمریکا». هوا سرد است، اما به هر گوشه صحن که نگاه می‌کنم، زائرانی را می‌بینم که رد گرم اشک بر‌گونه‌هایشان پیداست. حرارتی به جان این‌جمعیت افتاده که لحظه‌به‌لحظه بالا می‌گیرد و نمی‌گذارد سرما در جان‌ها نفوذ کند. صدای سیدرضا نریمانی که روی تصویر حاج‌قاسم شنیده می‌شود که می‌خواند «منم باید برم، آره برم سرم بره» ناله جمعیت به آسمان می‌رود. من یقین دارم فرشته‌هایی که در این‌ حرم مقیم‌اند، این‌ناله‌ها را از سینه‌های سوخته می‌گیرند و به خود خدا می‌رسانند. پیرزن مشهدی کنار دستی‌ام چفیه انداخته و نوه‌اش نشان حاج‌قاسم را برایش به چفیه سنجاق می‌کند؛ همین‌طور فکر می‌کند که می‌گوید: «وا... انتقامش رو خدا می‌گیره از دشمن».
جوانی با لباس سپاه، پرچم بزرگ ایران را بر چوب بلندی دست گرفته و جلوی باب‌الجواد ایستاده. پرچم را با تمام قوا بر فراز سر جمعیت موج می‌دهد. مردم حلقه‌اش می‌کنند. غیرت در دل‌ها می‌جوشد. تصویر حاج‌قاسم از پشت موج پرچم در چشمم می‌نشیند. این‌اشک‌ها سه‌روز است که ما را امان نداده‌اند.
مجری در جایگاه قرار می‌گیرد. جمعیتی که گوشه‌گوشه صحن از حاج‌قاسم حرف می‌زنند و برایش قرآن و زیارت‌نامه می‌خوانند، جمع آماده شروع مراسم می‌شود. مجری از جمعیت، «لبیک یا حسین» می‌گیرد. حرم یکپارچه ارادتش را به سیدالشهدا فریاد می‌زند. بر صفحه نمایش، «انتقام سخت» نقش می‌بندد. یکی از چندجوان خادمی که کنار هم ایستاده‌اند، خطاب به دوستش می‌گوید: «یعنی فقط منتظرم آقا فرمان بده. مثل صاعقه فرود میایم روی سر آمریکا». دوست خادمش دندان روی هم می‌فشرد، به عکس حاج‌قاسم اشاره می‌کند و می‌گوید: «به نامردی زدن، ولی ما مردونه انتقام می‌گیریم».
حاج‌میثم مطیعی آماده مداحی است. مجری می‌گوید: «کسی اینجاست که حاج‌قاسم بارها پای روضه‌های فاطمیه‌اش اشک توسل ریخته» و یادم می‌افتد به فاطمیه‌ای که شهادت سردار با آن مقارن شده. جمعیت با نوحه‌های او، با تمام وجود خشم و بغض و اندوهش را سینه می‌زند و دم می‌گیرد. این‌جمعیت، اگرچه عزادار و خونین‌جگر است، اما آتشی در سینه دارد که تا دامن دشمن را نگیرد، خاموش نخواهد شد. میان روضه، ناگهان دوستی کلیپ صحبت‌های زینب، دختر حاج‌قاسم را برایم می‌فرستد که محکم خطاب به سید حسن نصرا... می‌گوید: «عموی ما! می‌دونم که انتقام خون پدرم رو می‌گیرید» و از همه محورهای مقاومت، ایستادگی و انتقام‌گرفتن از دشمن را می‌خواهد.
ای اهل حرم، میر و علمدار نیامد...
آسمان رو به سرخی رفته. مجری از جمعیت می‌خواهد قیام کنند و می‌گوید «مهمان داریم». گمانمان حاج‌قاسم را می‌گوید و یاران شهیدش را. جمعیت به ولوله می‌افتد. همه از هم می‌پرسند: «رسیدن حرم؟». زنی می‌گوید: «ماشاءا... اهوازیا کولاک کردن. اصن نمی‌ذاشتن تابوت از پیششون بره». نمایشگرها تابوت‌ها را در خیابان امام رضا، در حلقه فشرده شیفتگان سردار نشان می‌دهند. همه پرسشگرانه به جایگاه نگاه می‌کنند که ناگهان خدّام، از جعبه‌ای سبز، پرچم مشکی بارگاه ابوالفضل عباس علیه‌السلام را درمی‌آورند و مقابل چشم جمعیت می‌گیرند. فریاد جمعیت با حاج‌میثم بلند می‌شود و حرم می‌خروشد: «ای اهل حرم، میر و علمدار نیامد...»
صدای اذان از گلدسته‌های حرم بلند می‌شود. صفوف متراکم و فشرده‌ای که با هر ا... اکبر، از خدا مدد می‌خواهند. نماز جماعت، پرشور و باشکوه، برگزار می‌شود.
امیر لشکر علی، آه/ مالک اشتر علی، آه...
نماز که تمام می‌شود، مردم زیارت امین ا... را به نیابت از حاج‌قاسم و ابومهدی، رو به گنبد می‌خوانند. بعد، کلیپی پخش می‌شود که حاج‌قاسم را در لباس خادمی امام رضا نشان می‌دهد. لرزش شانه‌های جمعیت. ضجه‌های مردانه و بغض‌های ترک‌خورده زنان که سر در گریبان چادرها، دلتنگی‌شان و شاید مثل من حسرتشان را می‌بارند‌. حاج‌میثم با حاج‌امیر عباسی دم می‌گیرند: «امیر لشکر علی، آه/ مالک اشتر علی، آه». آه...
قیامت شده انگار. تابوت به حرم رسیده. دیگر هیچ‌کس روی پا بند نیست. اقیانوس جمعیت، موج در موج، می‌خروشد و همه نفرت و خشمش از دولتمردان آمریکا را فریاد می‌کشد. اشک و فریاد و خشم و اندوه. حسرت و غیرت و نفرت. فریاد «لبیک یا حسین» آسمان را می‌لرزاند. کودکانی را می‌بینم که دست در دست پدران و مادران، با تمام قوا فریاد می‌کشند لبیک را. دوست نویسنده‌ام چه خوب می‌گفت آمریکا باید بترسد از فرزندانی که می‌پروریم.
جمعیت به سر و سینه می‌کوبد و زار می‌زند. وه که چه خاصیتی دارد این‌خون؛ خون فرمانده دلیر مقاومت، تجلی رحماء بینهم، اشداء علی‌الکفار، مرد بزرگی که مردم او را به نام کوچکش می‌شناسند؛ حاج‌قاسم.