متعصب به امام و رهبری

متعصب به امام و رهبری


مرحوم آیت‌ا... رسولی، از قدیمی‌ترین اعضای دفتر امام و در مواردی صاحب سر ایشان بودند. با این همه هیچگاه از این مساله استفاده تبلیغی نكردند و بر خلاف عده‌ای كه نسبت به ایشان در ارتباط با امام، جزء صفحه سیزده هم حساب نمی‌شدند، این رابطه را دستاویز شهرت و نفوذ خود نمی‌كردند. علت این امر را از فرزند ایشان پرسیده‌ایم و این‌كه چرا ایشان از ارتباط با امام در معرفی خود استفاده نمی‌كردند؟
محمدحسین رسولی محلاتی در این باره می‌گوید: پدر یك اصل ثابت در زندگی خود داشتند و بارها هم آن را به ما گوشزد می‌كردند كه در زندگی، همواره دستتان را به زانوی خود بگیرید و از چیز دیگری استفاده نكنید! خودشان هیچ‌وقت ارتباط با حضرت امام و حضرت آقا را سكوی پیشرفت یا دكان نكردند و همیشه هم به ما توصیه می‌كردند كه دنبال این‌جور مسائل نباشیم. با این‌كه خودشان، هم در ارتباط با حضرت امام و حضرت آقا، انقیاد كامل داشتند. انقلاب ما در طول 40 سال، به هرحال فراز و نشیب‌های فراوانی داشته و امكان داشت افرادی در حضور حاج‌آقا حرفی درباره امام یا آقا بزنند كه نقد تلقی بشود! باور كنید كه در اینگونه مواقع، رگ گردن حاج‌آقا برجسته می‌شد و می‌گفتند: من راضی نیستم كه در حضور من، این حرف‌ها را بزنید! به مسجد ایشان همه نوع آدمی می‌آید، حتی كسانی كه ممكن است نسبت به انقلاب دید مثبتی نداشته باشند اما كسی جرأت نمی‌كرد در حضور ایشان نسبت به نظام یا انقلاب سخنی بگوید. با گوشت و پوست و استخوانشان نسبت به نظام و انقلاب باور داشتند و در راستای این باور، هر كاری كه از دستشان بر می‌آمد، انجام می‌دادند. از مصادیق این پایبندی و تعصب‌شان، خدمت در دفتر حضرت آقا بود. ایشان بعد از عمل جراحی سنگینی كه كردند خیلی نحیف شده بودند. قبل از آن در هفته سه یا چهار روز به دفتر می‌رفتند، ولی در روزهای پایانی عمرشان، هفته‌ای چهار تا پنج روز می‌رفتند! در این روزهای آخر، ضعفشان زیاد شده بود و باید كسی ایشان را همراهی می‌كرد. در یكی از جلساتی كه خدمت آقا رفتند، من هم همراهشان رفتم. آقا مرا دیدند و گفتند: پدر شما اشتیاق زیادی به پركاری دارند، من می‌ترسم كه این برای شرایط جسمی ایشان خوب نباشد. ایشان نباید خسته بشوند. آقا خیلی نسبت به حاج‌آقا محبت داشتند و دقیقا همین تعبیر را به من فرمودند: مراقب باشید ایشان خسته نشوند، برای من مطلوب نیست كه ایشان خسته بشوند، اگر خود ایشان را رها كنید، بسیار علاقه به پركاری دارند.

در آخرین جلسه‌ای كه حاج‌آقا به دیدن حضرت آقا رفته بودند، به ایشان گفته بودند: من تا موقعی كه زنده هستم، در اینجا با عشق و ارادت خدمت می‌كنم. واقعا این‌گونه بود. به شدت به انقلاب و نظام و این دو بزرگمردی كه واقعا حكیم و تیزبین بودند و هستند، تعصب داشتند.
بین جراحی و فوت حاج‌آقا 120 روز فاصله بود. جناب آقای سیدحسن نصرا... (حفظه‌ا...) خیلی به حاج‌آقا علاقمند بودند و زحمت كشیدند و نماینده‌ای را برای عیادت از حاج‌آقا، به منزل ما فرستادند. ایشان آمد و پیام آقای سیدحسن نصرا... را رساند. لحظه‌ای كه آن آقا خواست خداحافظی كند، حاج‌آقا گفتند: سلام مرا به ایشان برسانید و بگوئید كه آرزوی فلانی این است كه جَعَلْنا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَینَ یدَیه! یعنی خداوند مرا از نصرت دهندگان و یاران ایشان (یعنی سید حسن نصرا...) و شهیدان این راه قرار دهد. خیلی عجیب است در حالی كه اجازه نامه و حكم آقای سیدحسن نصرا... از سوی امام را، خود حاج‌آقا نوشتند، می‌فرمودند: ایشان بیرق مقاومت را بلند كرده است. منظورم این است كه حضرت آقا كه سهل است، حتی در مورد آقای سیدحسن نصرا... هم اینگونه ابراز ارادت می‌كردند.