فاطمیه در خانه حاج قاسم

خیمه سوگواری حضرت فاطمه (س) از دیشب در بیت‌الزهرای کرمان برپا شده است

فاطمیه در خانه حاج قاسم

حالا کوچه خورشید، شب هایش هم آ​فتابی است. همین شب‌ها که نام درخشان بانوی دو عالم زهرای مرضیه، دقیقه ای یکبار روی زبان روضه خوانان و مداحان بیت الزهرا می نشیند و درهم می آمیزد با نام سرداری که روزگاری اینجا می زیسته و حالا پرواز سرخ و آسمانی‌اش، بار دیگر این خانه را شهره شهر کرده است، شهر کرمانی ها... «ارادت بی حد و حصر سردار قاسم سلیمانی به ساحت مقدس اهل بیت به‌ویژه بانوی دو عالم صدیقه کبری، انگیزه اصلی پا گرفتن بیت الزهرای کرمانی هاست» این را یکی از خادمان بیت الزهرا به ما می گوید. حاج مهدی صدفی که روزگاری همرزم سردار سلیمانی در دفاع مقدس بوده و یادش می آید که سردار همیشه در هنگامه های سخت نبرد به رزمنده ها سفارش می کرده هر جا مشکلی پیش آمد، به حضرت زهرا (س) متوسل شوند. این ارادت، اواخر و پس از جنگ هم کنج دل حاج قاسم خانه می کند، آن‌قدر که در خانه محقر خودش در خیابان ابوذر برای جمع دوستان و فامیل و ​آشنا روضه حضرت زهرا برگزار کند؛ روضه ای که چند سال بعد به خانه بزرگ‌تری در خیابان کار می رسد و دست آخر راهی بیت الزهرای کنونی می شود؛ خانه ای بزرگ‌تر (در دو طبقه و یک زیرزمین) در خیابان شهید رجایی یا همان خورشید سابق. قصه خانه خورشید، به 20 سال پیش برمی گردد؛ خانه ای که به گفته حاج مهدی صدفی، ابتدا حیاتش محل برپایی مراسم فاطمیه می شود و حدود ده سال بعد سردار سلیمانی خانه کوچک کنار آن را می‌خرد و سر حیاط خانه اصلی می اندازد تا فضای بیشتری (معادل 1200مترمربع) برای عزادارانی مهیا شود که سال به سال بر جمعیتشان اضافه می شود. سردار سلیمانی، همان زمان نام بیت الزهرا را برای محوطه و بنای جدید انتخاب می کند و کار ساخت و ساز و زیباسازی بیت الزهرا از همان زمان آغاز می شود. حاج قاسم سلیمانی از سال 76 که به سپاه قدس می پیوندد و همراه خانواده در تهران ساکن می شود،​ برای همیشه بیت الزهرا را ترک و آن را وقف سوگواران اهل بیت می کند. بیت الزهرا برای سردار البته فقط خانه سوگ نیست و او به دوستانش می گوید تصمیم دارد آنجا را به یک مرکز فرهنگی برای ترویج معارف قرآنی و الهی و عترت تبدیل کند؛ طوری که در آن حیاط در تمام ایام سال باز باشد. برای همین بهترین معماران و هنرمندان هنرهای اصیل سنتی را نشان می کند و به خانه می آورد تا بیت زهرایش را به زیباترین شکل ممکن بسازند و بیارایند که خانه به خانه زهرای یگانه است و باید بهترین باشد. راستی بیت الزهرا مدفن یک شهید گمنام هم هست و خانه شهدای کرمان که سردار خواسته نام و عکسشان روی تمام دیوارهای بیت بنشیند.

درست یكی از همان روزهای شلوغ كرمان، همان روزهای پرجمعیت و سرخ و سیاه كرمان كه جمعیتی میلیونی به مشایعت سردار شهیدشان آمده بودند، اقبالی نصیبمان شد تا مسافر كوچه خورشید شویم؛ مهمان بیت‌الزهرا... خورشید آسمان غروب كرده  و سكوتی سنگین روی بیت الزهرا سایه انداخته بود.
گذرمان به زیرزمین خانه افتاد، همان‌جا كه چند ردیف به نماز جماعت ایستاده بودند و بعد از نماز همكلام ما شدند، از ارادتشان به هم‌ولایتی و سردار شهیدشان گفتند و این‌كه دلشان یك‌سر سلیمانی شده و دیگر مثل او جز به شهادت فكر نمی‌كنند. آنها جوانان و نوجوانان خانوكی بودند، جایی كه روزی سردار گفته بود با وضو باید وارد آن شوید...همه سردار را دیده بودند، بارها، هرسال، شاید حتی بوسه‌ای روی گونه اش كاشته بودند؛ همان زمان كه ایام فاطمیه بود و بعد از مراسم تا پاسی از شب در میان جمع و مردم كوچه و بازار می‌ماند و به درددلشان گوش می‌داد...
خاطرات حاج آقای اسدی، امام جماعت جوان بیت الزهرا شاید پررنگ تر از بقیه بود، اما فرقی نمی‌كرد و حالا هم سلیمانی شده بودند، عاشق سلیمانی و خونخواهش؛ حس خونخواهی سردار حتی در دل امیرمحمد 12 ساله هم نشسته بود، آن‌قدر كه به ما بگوید عاشق شهادت است و می‌خواهد انتقامی سخت از آمریكا بگیریم و آن انتقام چیزی نیست جز نابودی كامل این دشمن خونخوار...
 اینجا عشق، سركارگر است
بعد از گپ و گفت با نوجوانان خانوكی محله خورشید،  به طبقه اول می‌رویم؛ همانجا كه چند كارگر هنرمند، شبانه روز عشق روی در و دیوار بیت الزهرا می‌كارند؛ عشقی كه گاه توی آیینه كاری‌های زیبا و گاه در كاشی‌های معرق و مقرنس و آیه نگاری‌ها متبلور شده و حاصل مهر و محبتی است كه سردار در دل هنرمندانی چون محمدرضا شیخی و حسن حاجی زاده و ناصر خانیغما كاشته تا با جان و دل برای خانه سردارشان، وقت بگذارند و شبانه روزشان بشود كار و عرق ریزی برای جایی كه سردار می‌خواست تا ایام فاطمیه درهایش به روی عزاداران باز شود و با زیبایی و روحانیتش محلی باشد هم برای جلای دل و هم جلای چشم و روح.


شیخی کجایی...
صحبت از صحن و سرای بیت‌الزهراست. صحن و سرای كوچكی كه زیبایی و اصالت و تاریخ یك سرزمین روی سقف و دیوارهای شبستان‌اش نقش بسته و همه این زیبایی را مدیون صحن حضرت زهرا در حرم مولاامیرالمومنین است؛ همانجا كه مقرنس‌ها و آیینه كاری‌های زیبایش چشم سردارمان را گرفت تا بخواهد بركه‌ای از آن دریای نور و صفا را به بیت الزهرای كرمان بیاورد. همان هم شد كه دلش بخواهد پیمانكار صحن حضرت زهرا در نجف اشرف، جلوه‌ای از آن زیبایی بی‌كران را در فضای بیت الزاهرایش بپاشد و اینجا را هم ملكوتی كند. محمد رضا شیخی، همان پیمانكاری است كه ما در بدو ورودمان به شبستان بیت الزهرا او را در لباس كار و همرنگ با چند كارگر دیگر دیدیم، آن‌قدر كه تشخیص‌شان غیرممكن بود‌ . 
حالا كار بازسازی و زیباسازی بیت الزهرا تقریبا تمام شده و از دیشب شبستان مفروش و محل رفت و آمد عزاداران شده، اما حدود دو هفته پیش كه ما پایمان به آنجا رسید، گروه هنرمند و همكار استاد شیخی در فضایی شلوغ و پرخاك و گچ مشغول كار بودند، آیینه‌كاری‌ها نصف و نیمه بود و هنوز ماه‌ها زمان لازم بود تا بیت الزهرا، بیت الزهرای دلخواه سردار شود، شیخی اما می‌دانست سردارعجله دارد و تاكید كرده تا شروع ایام فاطمیه آیینه كاری و مقرنس كاری‌ها به سرانجام برسد، و البته آن‌قدر وجودش عزیز و ارزشمند بود كه پیمانكار دست در دست همكارانش شبانه روز و صرف دو هفته كار را به پایان برسانند. در همان فضا كه كنار خاك و غبار بنایی، گرد غم فراق سردار هم در آسمانش پاشیده شده با شیخی گپ و گفتی زدیم. شیخی، هنرمند هنرهای اصیل و سنتی چون مقرنس و معرق و آیینه كاری و اهل خراسان است. 

 از چه وقت و چند نفر اینجا مشغول به كار هستید؟
یك تیم 15 نفره از حدود 9 ماه پیش، شبانه روز اینجا مشغول ساخت نمای داخلی و تزئینات شبستان هستیم. البته شروع كارمان برمی‌گردد به سال 96 كه برای سقف و شبستان گنبد ساختیم. تقریبا در تمام دو سال گذشته مشغول كار بودیم، غیر از ایام عزاداری و دهه فاطمیه كه كار به‌خاطر حضور مردم تعطیل می‌شد.
 دقیقا اینجا چه می‌كنید؟
وقتی این خانه به ما سپرده شد، گنبد نداشت. ما كارمان را با ساخت یك گنبد برای شبستان آن شروع كردیم. بعد هم یك مرمت و بازسازی مجدد و اجرای آیینه كاری و مقرنس و معرق كاری روی دیوارها و سطوح داخلی گنبد. از آنجا كه سردار تاكید داشتند تصاویر تمام شهدای استان كرمان در بیت الزهرا نصب شود، به تعداد تمام این شهدا جانمایی‌هایی هم روی تمام دیوارها برای نصب تصویر و قاب شهدا تعبیه كردیم.
 آیات و عبارات زیادی روی سطح داخلی گنبد و دیوارها و محراب حكاكی شده، درباره اینها هم توضیح می‌دهید؟
این هم خواست سردار بود كه این خانه به سوره‌ها و آیاتی از قرآن درباره حضرت زهرا مثل سوره كوثر و همچنین آیاتی درباره جهاد و مقاومت و شهادت مزین شود، مثل آیه 169 سوره آل عمران یعنی؛ وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ كه دورتادور سطوح داخلی گنبد همراه با ترجمه فارسی نگاشته شده است.
 برای ساخت و تزئین بیت الزهرا از جایی الگو گرفتید؟
طراحی و تزئینات بیت الزهرا الگو گرفته از مسجد زیبا و بزرگ الزهرای رفسنجان است كه خودمان آن‌را ساخته‌ایم و هنوز افتتاح نشده. سردار عكس‌های آن مسجد را دیده بود و از ما خواست بیت الزهرا را هم همان‌گونه بسازیم و تزئین كنیم. اصلا ایشان دوست داشت هر مسجد یا مكانی كه به نام حضرت زهرا ساخته می‌شود بسیار تمیز و زیبا و اصولی ساخته شود و عقیده داشت وقتی پای جوانان به مسجدی تر و تمیز و زیبا باز شود دیگر به‌راحتی آن را ترك نمی‌كنند.
 و چه خاطره‌ای از سردار دارید؟
همه رفتار و سلوك ایشان برای ما خاطره بود. مثلا یكهو و بی‌خبر و بی‌محافظ وارد خانه و شبستان می‌شدند و با یكایك ما دست می‌دادند و احوالپرسی و روبوسی می‌كردند؛ بدون استثنا با همه،​ با همین سروصورت‌های پرخاك و كثیف ما را در آغوش می‌گرفتند و می‌بوسیدند.
یكی از همكاران ما سیگاری است و همیشه بدجور بوی سیگار می‌دهد، طوری كه خودمان هم به او نزدیك نمی‌شویم، اما سردار حتی با او هم روبوسی می‌كرد. با ما می‌نشست و صحبت می‌كرد و چای می‌خورد، بعد هم بی‌سرو صدا خارج می‌شد و تازه آن موقع بود كه مردم كوچه و خیابان او را می‌دیدند و پس از كلی شك و تعجب و تردید به‌خاطر بی‌محافظ بودنش به سراغش می‌رفتند و دوره‌اش می‌كردند.
 همكاران شما سردار را می‌شناختند و از جایگاهش اطلاع داشتند؟
بله، حتی وقتی می‌آمد آن‌قدر جذبه و ابهت داشت كه هول توی دلمان می‌افتاد، ولی آن‌قدر صمیمی با ما برخورد می‌كرد كه این جو سنگین را خیلی زود با خنده‌ها و شوخی هایش می‌شكست. ما را با اسم و فامیل صدا می‌زد و طوری برخورد می‌كرد كه حتی بچه‌ها صمیمانه با او درددل كنند و از مشكلاتشان بگویند.
 می توانید لحظه ورودشان به شبستان را توصیف كنید؟
 صدایش زودتر از خودش می‌آمد: «شیخی كجایی؟ خوابی یا داری صبحانه می‌خوری؟....»
و این جملات را آن‌قدر راحت و بی‌ریا می‌گفت كه حالا برای هركسی تعریف می‌كنم، باورش نمی‌شود.
 اولین بار سردار را كجا ملاقات كردید؟
در بیت الزهرا، درحال ساخت گنبد شبستان بودیم. یك روز صبح سرزده آمد و یكهو برگشتم دیدم فردی تك و تنها جلوی در ایستاده و دارد ما را نگاه می‌كند. 30 روز از شروع كارمان در بیت می‌گذشت، فكر كنم مهر سال 96 بود.
 و دیدارهای بعدی؟
جدا از دیدارهای مختصر در مكان‌های متفاوت، دو بار دیگر و هربار چند ساعت پیش ما آمد و در همین‌جا ساعت‌ها نشستیم و درباره روند و چگونگی كار صحبت كردیم، پیشنهاد می‌دادیم و نظر می‌دادند. یك‌بار برج چهار و پنج و دفعه دوم، مهر یا آبان همین امسال بود كه بار دوم از 6 صبح پیش ما بود تا حدود ساعت 10.
 باورتان می‌شود كه دیگر سردار را نخواهید دید؟
هرگز، نه شهادتش باورمان شده و نه این‌كه دیگر ایشان را نخواهیم دید و همیشه منتظریم ایشان دوباره از در شبستان وارد شود و بگوید شیخی كجایی؟...