مکالمه جالب حکیم و خانم درباره فرزندان خانم

مکالمه جالب حکیم و خانم درباره فرزندان خانم

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 حکیمی در یکی از مهمانی‌های خانوادگی، خانمی از اقوام دور را دید که سال‌ها پیش در سلسله ‌جلسات حکمت و موفقیت عملی و زندگی شیرین در شش جلسه و روش‌های تربیتی بر اساس دیدگاه‌های بزرگان که در مؤسسه حکمت و موفقیت برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد و همواره از بهترین شاگردان وی بود. حکیم نزد خانم رفت و پس از سلام و احوالپرسی به وی گفت: شنیده‌ام پسرت و دخترت هردو ازدواج کرده و به خانه بخت رفته‌اند. آیا آموزه‌های مرا در مورد موفقیت عملی و زندگی شیرین در شش جلسه به خوبی به آنها منتقل کردی؟ آیا آنها اکنون از زندگی خود رضایت دارند؟ خانم گفت:‌ بلی ای حکیم. دخترم همان‌طور که برایش آرزو می‌کردم، زندگی بسیار خوب و شیرینی دارد،‌ اما پسرم نه. حکیم گفت: چطور؟ خانم گفت: زندگی دخترم همچون بهشت است. دست به سیاه و سفید نمی‌زند. صبحانه را در رختخواب صرف می‌کند و بعد در رختخواب به مطالعه شبکه‌های اجتماعی می‌پردازد. بعد از ناهار بار دیگر استراحت می‌کند و عصر با دوستانش به گردش، تفریح، رفتن به سینما، تئاتر، کنسرت موسیقی و مراکز خرید می‌پردازد و شب‌ها نیز به ادامه مطالعه شبکه‌های اجتماعی یا دیدن برنامه‌های تلویزیون مشغول است. یقین دارم شوهرش نیز از داشتن چنین همسر شاد و مفرحی، شاد و مفرح است. حکیم پرسید: اوه چه جالب. پسرت چطور؟ 
خانم گفت: زندگی پسرم همچون جهنم است. زنی شل و ول و تنبل دارد که دست به سیاه و سفید نمی‌زند و همواره خواب است و توی رختخواب است. صبحانه را هم در رختخواب می‌خورد و مدام سرش توی گوشی‌اش است. بعد از ناهار هم دوباره می‌خوابد و عصرها هم و تا بوق سگ با دوستان بدتر از خودش به ولگردی در سطح شهر می‌پردازد و وقتی هم به خانه بازمی‌گردد، مشغول تلفن همراه و تلویزیون می‌شود. یقین دارم با داشتن چنین زن تنبل و بی‌عاری، پسرم بدبخت و بیچاره است. حکیم گفت: اوه چه جالب. وی افزود: فکر نمی‌کنی این وسط... خانم حرف حکیم را قطع کرد و گفت: نه. حکیم که نمی‌دانست چه بگوید خاموش شد و توجه خود را به ادامه مهمانی جلب کرد.