حاشیه و متن ورود رهبر كبیر انقلاب اسلامی به ایران را در گفت و شنود با دكتر اسدا... بادامچیان مرور کردهایم
همه بهجز منافقین
روایتی كه پیش رو دارید، تقریبا جزء به جزء تشكیل كمیته استقبال از امام تا استقرار رهبر كبیر انقلاب در مدرسه علوی تهران را روایت كرده است. دكتر بادامچیان در این گفتوگو درباره اقداماتی كه كمیته استقبال از امام(ره) انجام داده بود، صحبت كرده و پشت پرده استقبال باشكوه 12 بهمن 1357 را برایمان تشریح كرده است. آنچه در ادامه میخوانید در واقع اتفاقات مهم و نیز حواشی مدیریت استقبال از امام را شامل میشود و جزئیاتی كه شاید در مواجهه با حضور پرشور مردم در آن روز، كمتر به ذهن متبادر شود، اما خاطرات دبیرکل موتلفه نكات و موضوعاتی را در بر دارد كه دشواریها و ظرافتهای برگزاری و مدیریت مراسم استقبال را تشریح میكند. امید آنكه این خاطرات، دستمایه پژوهشگران تاریخ انقلاب قرار گرفته و ساحت بحث درباره موضوع خود را شفاف دارد.
محمدرضا كایینی تاریخ
در ایجاد كمیته استقبال و برنامهریزیهای دقیق آن، بیتردید شهید آیتا... مطهری نقش اساسی داشتند. هنگامی كه حضرت امام(ره) تصمیم گرفتند به ایران برگردند، یك شب حدود ساعت 12 بود كه شهید مطهری زنگ زدند و گفتند كه من و شهید اسلامی هنگام سحر به منزل ایشان برویم. ما هم اطاعت امر كردیم و رفتیم و ایشان گفتند كه امام میخواهند تشریف بیاورند و ما و عدهای از دوستان، قرار است كمیته استقبال از ایشان را تشكیل دهیم. امام فرموده بودند: در شمال شهر یا ساختمان دولتی یا جایی كه متعلق به افراد ثروتمند باشد، سكونت نخواهند كرد، لذا نخستین اقدامی كه باید انجام میدادیم، پیدا كردن محل مناسب برای اقامت حضرت امام بود.
در آن جلسه چه كسانی حضور داشتند؟
شهید آیتا... محلاتی، شهید حسن اجارهدار، حاج محسن لبانی، مرحوم شفیق، شهید درخشان، شهید اسلامی و بنده. مرحوم شفیق برای اقامت حضرت امام(ره)، مدرسه رفاه را پیشنهاد دادند كه مؤلفههای مورد نظر امام را داشت و سرمایه آن متعلق به مراجع و خود حضرت امام بود و توسط هیاتهای مؤتلفه اسلامی كه حضرت امام اعضای آن را خوب میشناختند، تأسیس و راهاندازی شده بود.
در كمیته استقبال چه كسانی حضور داشتند؟
شهید مطهری معتقد بودند كه نمایندگانی از همه اقشار باید در این كمیته حضور داشته باشند، از جمله جبهه ملیها و نهضت آزادی، اما به هیچ وجه از مجاهدین خلق دعوت نشود، چون آنها اساسا امام را قبول نداشتند. آنها موقعی كه دیدند امام دارند پیروز میشوند، به دروغ خود را پیرو انقلاب و خط امام نشان دادند كه البته امام با هوش و فراست بینظیری كه داشتند، هرگز حرف آنها را باور نكردند.
به جبهه ملیها و نهضت آزادیها اعتماد داشتید؟
ما قبلا در بعضی از موارد، از جمله انتشار خبرنامه، با آنها همكاری كرده بودیم. قرار شد در كمیته استقبال از آنها استفاده كنیم، اما ششدانگ حواسمان هم جمع باشد كه اختیار كار بهدست آنها نیفتد!
از تركیب نهایی كمیته استقبال هم یادی كنید.
بله، چهار نفر از ما بودند، یعنی شهید مطهری كه رئیس كمیته استقبال بود، شهید محلاتی، شهید مفتح و بنده، سه نفر هم از نهضت آزادیها، از جمله آقای تهرانچی و آقای صباغیان بودند. دو نفر هم عضو علیالبدل بودند كه دكتر عالی و آقای دانش منفرد بودند. یكی هم آقای شاهحسینی از جبهه ملی بود. پشتیبانی مالی كمیته استقبال را مرحوم آقای شفیق و برنامهریزی و تداركات را آقای سید رضا نیری به عهده گرفتند. مسؤول تبلیغات آقای سیدمحمدی و مسؤول انتظامات و تجهیز نیروهای انتظامی هم شهید اسلامی بودند. ایشان تهران را به مناطق مختلف تقسیم و برای هر منطقهای مسؤولی را انتخاب كرد.
در هر حال تقسیم وظایف انجام شد و همگی دنبال انجام كارهایمان رفتیم. مقر ما هم مدرسه رفاه بود. مرحوم شفیق و آقای سعید محمدی مدرسه را آماده كردند. ما هم مشغول نوشتن بیانیهها شدیم و اولین بیانیه كمیته استقبال از امام را نوشتیم.
چه كسی بیانیهها را مینوشت؟
اغلب خود من مینوشتم و بعد شهید مطهری یا شهید بهشتی مطالعه و تصحیح میكردند و نسخه نهایی در جمع خوانده میشد.
از فعالیتهای كمیته استقبال برایمان بگویید؛ مدرسه رفاه به چه شكل آماده پذیرایی از امام شد؟
پس از استقرار در مدرسه رفاه، اولین كاری كه كردیم تماس با ارتش و نیروی هوایی بود كه این كار را خود شهید مطهری انجام دادند. انجام امور در مدرسه رفاه، نیاز به اطلاعات و اخبار دقیق و ارتباطات گسترده داشت. مرحوم آقای میرزایی كه مسؤول تلفنها بود، به منزل سه چهار نفر از همسایهها سر زد و از آنها خواست كه خط تلفنشان را موقتا دراختیار كمیته استقبال قرار بدهند. آنها هم با طیب خاطر این كار را كردند. با تدبیر ایشان صاحب چند خط تلفن شدیم، ولی این خطوط كفاف ارتباطات وسیع ما را نمیدادند. وقتی اعلام شد كه امام تشریف میآورند، عده زیادی از شهرستانها برای دیدار امام آمدند.
این جمعیت زیاد را چگونه تغذیه میكردید؟
برای كارهای مختلف مثل امداد به مجروحان، اخبار و اطلاعات، برنامههای راهپیمایی و... گروههایی تشكیل شده بودند. در كنار آنها، برای تهیه میوه و غذا و نان هم گروهی تشكیل شد، اما بسیاری از افراد خودشان نان و پنیر و سیبزمینی آبپز و تخممرغ میآوردند. حال و هوای همه طوری بود كه كسی به فكر غذا خوردن نبود! بعد هم كسی چیزی را از دیگری دریغ نداشت. سفره و حتی جیب همه یكی شده بود! روزگاری كه تكرارش را، مگر دوباره در خواب ببینیم! همدلی و یكرنگی و همكاری در تمام كارها موج میزد. اوایل آقای نیری و بعضی از دوستان این كار را میكردند. بعدها كه شهید عراقی همراه امام آمد، چون در این كار و كلا اجرایی تخصص ویژهای داشت، مسؤولیت تهیه غذا را به عهده گرفت.
با توجه به عنایت ویژه امام به سادگی و گریز از تشریفات، مراسم استقبال از ایشان هم ساده بود. این برنامهریزیها را چه كسی انجام میداد؟
عرض كردم كه همه این كارها، زیرنظر شهید مطهری انجام میشدند. امام اكیدا ممنوع كرده بودند كه طاق نصرتی زده شود یا گاو و گوسفند قربانی كنند. یادم هست من در طبقه بالای مدرسه رفاه كه محل استقرار شورای مركزی كمیته استقبال بود، نشسته بودم كه دیدم عدهای موتورسوار با لباس و دستكشهای سفید و تشریفات دوره شاه دارند در حیاط مدرسه دور میزنند! شهید اجارهدار آمد بالا و با ناراحتی گفت: «این چه بساطی است؟ امام اسكورت طاغوتی نمیخواهند. چه كسی این كار را كرده؟» كمی پرس و جو كردیم و دیدیم كار آقایان محمد توسلی و هاشم صباغیان است. من موضوع را در كمیته مركزی مطرح كردم و آقای توسلی با ناراحتی گفت: این تشریفات اسكورت، در همه جای دنیا مرسوم است. من گفتم: چطور است بگویید كالسكه سلطنتی را هم بیاورند؟ یك نفر گفت: به هر حال به موتورسیكلتسوارانی برای حفظ امنیت امام نیاز داریم.
نهایتا قرار شد لباسهای معمولی بپوشند و فقط امنیت را به عهده بگیرند. از اینجور چالشها زیاد داشتیم. مردم ظاهر قضیه را میدیدند كه آن استقبال بینظیر چگونه بدون خطر برگزار شد و خبر ندارند كه پشت صحنه، چه مشكلاتی داشتیم و چه زجرهایی كشیدیم! همه گروهها و گروهكها میخواستند در این قضیه شركت داشته باشند تا بتوانند در آینده بهرهبرداری كنند!
چه شد كه امام مستقیما از فرودگاه به بهشتزهرا رفتند و در دانشگاه تهران توقف نكردند؟
خود امام فرموده بودند مستقیم سر قطعه شهدا در بهشت زهرا میرود! نهضت آزادیها اصرار داشتند كه امام جلوی دانشگاه هم صحبت و ارتباطشان را با دانشگاهیها محكم كنند و به ما گفتند: اگر شما هم برای امام برنامه سخنرانی در دانشگاه نگذارید، خود ما این برنامه را برای ایشان تعیین میكنیم! وقتی موضوع را به اطلاع شهید مطهری و شهید بهشتی رساندیم، گفتند: ابدا زیر بار چنین چیزی نمیرویم! استدلالشان هم این بود كه اگر امام پس از انجام مراسم فرودگاه به دانشگاه میرفتند، دیگر امكان اینكه به بهشت زهرا برسند وجود نداشت، چون فشار جمعیت و آن شرایط دشوار اصلا این امكان را برای ما به وجود نمیآورد كه بتوانیم امام را از دانشگاه بیرون ببریم! تنها جایی كه ما توانسته بودیم تدابیر امنیتی را رعایت كنیم، فرودگاه بود و در دانشگاه و بهشت زهرا نتوانستیم و امكان ترور امام با یك تفنگ دوربرد، به آسانی میسر بود! در بهشت زهرا یك كانتینر را روی تختههای كامیون گذاشته بودیم كه وقتی امام میرسند در آنجا استراحت كنند. برای پذیرایی از ایشان هم چند تا خرما، كمی نان و پنیر و یك فلاسك چای داشتیم!
ظاهرا در انتخاب فردی هم كه باید خیرمقدم میگفته، دچار مشكل شدید. اینطور نیست؟
بله، مجاهدین خلق به شدت فعالیت میكردند كه یكی از خودشان یا مادر رضاییها خیرمقدم بگوید. موضوعی كه ظاهرا اینقدر ساده به نظر میرسد، تبدیل به معضل عجیبی شده بود! نهضت آزادیها میگفتند: مجاهدین خلق را قبول نداریم، اما همه تلاششان را كردند كه فرزند یكی از آنها بیاید و متن خیرمقدم را بخواند! من متن را نوشتم و قرار شد ابتدا پسر آقای مطهری یا آقای شاهنوش یا دو سه نفر دیگر بخوانند و نهایتا، یكی از آنها كه بهتر میخواند، انتخاب شود. آقای توسلی افراد دیگری را پیشنهاد میكرد. من گفتم: اینها بعدا، همین را دست میگیرند و سوءاستفاده میكنند! شهید محلاتی هم گفت درست است، اینها نباید بیایند. بالاخره من پیشنهاد دادم پسر شهید صادق امانی كه امام نسبت به پدرش محبت خاصی داشتند و خودش هم فردی بود كه شاه او را اعدام كرده بود، مطلب را بخواند. خوشبختانه پسر شهیدامانی صدای رسا و بیان خوبی داشت. شهیدمطهری از این پیشنهاد خیلی استقبال كردند و گفتند كه بهترین گزینه است.
از آن فضای عجیب برایمان بیشتر بگویید.
بعضیها خیال میكنند كار سادهای بود. از یكطرف امام داشتند میآمدند، از طرف دیگر شاه و دار و دستهاش هنوز بر سر كار بودند. ژنرال هایزر هنوز از ایران نرفته بود. قرهباغی تحت حمایت آمریكا، هنوز رئیس ارتش بود. بختیار هنوز رئیس حكومت بود. خلاصه هریك از این مسائل كافی بود كه خواب را از انسان بگیرد! حالا امام میخواستند در چنین شرایطی بیایند و احتمال هزار جور خطر وجود داشت. ممكن بود هواپیمای امام را با موشك یا هواپیمای جنگی بزنند یا ممكن بود هواپیما كه در فرودگاه به زمین نشست، امام را دستگیر كنند و ببرند! خدا میدانست كه در صورت وقوع هریك از این احتمالات، چه وضعیت غیرقابل كنترلی پیش میآمد و رژیم چه مصائبی را بر سر مردم میآورد. در چنین شرایط حادی و در شب ورود امام، شهید مطهری در كمال آرامش وضو گرفتند و ایستادند به نماز شب خواندن! من هم كه چند شبانهروز یكسره كار كرده بودم، دیگر نتوانستم بیدار بمانم و سرم را كنار سجاده ایشان گذاشتم و خوابیدم! ساعت 4 صبح، ایشان مرا برای نماز بیدار كردند. با هم نماز خواندیم. ایشان به فرودگاه رفتند و من یكسره به بهشت زهرا رفتم تا به اوضاع آنجا سر و سامان بدهم.
چرا شما به فرودگاه نرفتید؟
مسؤولیت اصلی حفاظت از فرودگاه با آقای محسن رفیقدوست بود. شهید مطهری به من گفتند: فرودگاه محدود است و میتوانیم یكجوری امنیت آنجا را تأمین كنیم، اما در بهشتزهرا دو میلیون نفر جمعیت جمع شده و اداره كردن آنجا كار خودت است و بس، من نمیتوانم آنجا را به دست كس دیگری بسپارم. به همین خاطر من مستقیما از مدرسه رفاه رفتم بهشت زهرا.
امام از بهشت زهرا به بیمارستان امامخمینی (هزار تختخوابی سابق) رفتند. اینطور نیست؟
بله، ایشان به خلبان بالگرد گفته بودند كه میخواهند برای دیدار با مجروحین انقلاب به بیمارستان بروند. بعدها به ما گفتند در آنجا پزشكان و پرستاران باورشان نمیشد كه امام تشریف آوردهاند و از خوشحالی سراز پا نمیشناختند! امام پس از عیادت از مجروحین، به منزل یكی از اقوامشان رفتند تا استراحت كنند و شب به مدرسه رفاه آمدند. البته مرا برای انجام كاری به جایی فرستاده بودند و موقعی كه امام تشریف آوردند، در مدرسه رفاه نبودم.
چرا تصمیم گرفته شد تا امام به مدرسهعلوی منتقل شوند؟
گویا منافقین در مدرسه رفاه به بهانه حفظ جان امام جا خوش كرده بودند! من تا فردا صبحش، شهید مطهری را ندیدم. فردا صبح با ایشان مطرح كردیم كه با این شیوه منافقین، نگه داشتن امام در مدرسه رفاه صلاح نیست. آنها میخواستند به هر نحو ممكن خود را به امام نزدیك و مقاصد خودشان را دنبال كنند. بالاخره قرار شد شهید مطهری و آقای منتظری مطلب را با امام در میان بگذارند و ایشان را به مدرسه علوی ببرند و همین كار را هم كردند. صبح كه شد شهید عراقی آمد و وقتی دید امام در مدرسه رفاه نیستند، عصبانی شد و پرسید: چه كسی امام را برده؟ من گفتم آقای مطهری. پرسید: چرا كسی به من حرفی نزد؟ شما كه همه زحمات ما را به باد دادید! گفتم: چرا دادش را سر من میزنی؟ من این وسط كارهای نیستم، برو از آقای مطهری بپرس كه چرا این تصمیم را گرفته، ما این قضیه را حتی به آقای بهشتی هم نگفتهایم! شهید عراقی رفت و قضیه را به دكتر بهشتی گفت و قرار شد عصر جلسهای با حضور شهید مطهری، شهید بهشتی، آقای توكلیبینا و چند نفر دیگر در مدرسه علوی برگزار شود. دكتر بهشتی گفت: توقع بود كه قبلا درباره این موضوع با همه صحبت شود که چرا ناگهانی این تصمیم را گرفتند؟ شهید مطهری هم خیلی صریح گفت كه مدرسه رفاه به دلیل حضور منافقین، برای اقامت امام جای مناسبی نیست. بعد هم با حالتی عتابآلود به شهید بهشتی گفت: بالاخره تكلیف ما را روشن كنید، شما با آنها هستید یا با ما؟ صورت شهید بهشتی قرمز شد، سرش را پایین انداخت و گفت: ما كه همیشه در خدمت شما بودهایم! آقای منتظری میانه را گرفت و با لهجه اصفهانی گفت: چی چی میگویید؟ اصلا من امام را به اینجا آوردهام، هر حرفی هست به من بگویید. طبیعتا آن موقع هر حرفی را نمیشد به ایشان گفت و بحث ختم شد!
ماجرای گمشدن عبای شهید مفتح
مراسم استقبال از امام خمینی(ره)، در دقایق پایانی با كمی آشفتگی روبهرو شد. اسدا... بادامچیان میگوید ماجرا به مادر رضاییها مربوط بود و توضیح داد: او از تونلی كه برای بردن امام توسط محافظان ایجاد كرده بودیم، خودش را به زور به امام رسانده بود و بچهها هم كه به خاطر زن بودنش نتوانسته بودند با او برخورد سختی بكنند، در نتیجه او توانست خودش را به امام برساند و بگوید كه من مادر شهید هستم و این كارها را كردهایم و حالا با ما اینطور برخورد میكنند و خلاصه شلوغش كرده بود! قرار هم گذاشته كه از او فیلم بگیرند و به شیوه خودشان، هوچیگری راه بیندازند كه به خاطر فشار جمعیت، نشده بود این كار را بكنند.
البته قبلا هم به من گفته بود كه خانواده شهدای ویژه است كه من گفته بودم شهید ویژه و غیر ویژه نداریم.
بادامچیان در ادامه توضیح میدهد: امام به مادر رضاییها فرمودند كه خدا انشاءا... شهدایی را كه مردم دادهاند قبول كند، ما هم باید كاری كنیم كه خون شهدا در این كشور هدر نرود... و نكاتی از این دست. به هر حال برنامهریزی ما بههم خورد و واقعا با شرایط بحرانی و بدی روبهرو شدیم. خدا به همه رحم كرد كه آن روز حال امام زود جا آمد، وگرنه در آن فشردگی جمعیت و گرد و غبار، واقعا از دست كسی كاری برنمیآمد! بنده خدا خلبان بالگرد هم كه ترسیده بود مردم خودشان را به بالگرد آویزان كنند، مجبور شد بلند شود! به هر حال ما امام را داخل یكی از آمبولانسها فرستادیم، بعد هم وسایل را جمع كردیم و همراه با شهید مفتح با كمی آب وضو گرفتیم و نماز ظهر و عصرمان را خواندیم. شهید مفتح بنده خدا وسط آن معركه عبایش را گم كرده بود! ساعت حدود 5 بعدازظهر بود كه همراه با شهید مفتح سوار وانت شدیم و خودمان را به مدرسه رفاه رساندیم، منتها تا برسیم، ساعت 10 شب شده بود!