نسخه Pdf

زبان بسته

داستان تعاملی

زبان بسته

حسین شکیب‌راد

اگر خاطرتان باشد مجیدی و احمدی دو دانش‌آموز فراری از مدرسه قرار گذاشتند سر این‌كه به من نزدیك شوند؛ اگر من فرار كردم بروند گیم‌نت و اگر سر جایم ماندم برگردند خانه. حالا ادامه ماجرا. 


من تصمیم گرفتم مصمم سرجایم بایستم. با خودم می‌گویم مانع فرارشان نشدی عیب ندارد، ولی لااقل گیم‌نت نروند. یعنی عجیب وجدان‌درد گرفتم، اما انگار این مجیدی چیزی از وجدان سرش نمی‌شود. به جان خودتان نباشد به جان خودم خیلی دوست داشتم حرف شماهایی كه گزینه یك را انتخاب كردید گوش كنم، ولی به نظرم شما سنگی را كه در دست مجیدی هست، نمی‌بینید. احمدی هم نمی‌بیند. فقط من زبان بسته‌ام كه می‌بینم. تو رو خدا فرار مرا نگذارید پای 
ترسو بودن. بالاخره جان است، شوخی كه ندارد. بزند چشم مرا كور كند شما جواب مادرم را می‌دهید؟ لابد می‌خواهید از آن به بعد همه صدایم كنند زبان بسته یك چشم!!
حالا مجیدی كه از فرار من تا پشت شمشادهای پیاده‌رو لبخند رضایتش باز شده، دارد به سمت رفیقش برمی‌گردد. معلوم است كه گیم‌نت مسیر بعدی آنهاست. ولی من قطعا یك جوری انتقامم را از این پسره شیطان خواهم گرفت. آهان یك فرصت خوب. عطر ماهی توی كیسه پیرزنی كه از روبه‌رو به این بچه‌ها نزدیك می‌شود ذهنم را درگیر كرده است. فكر می‌كنید چه كارهایی از چنگال تیز یك گربه عصبانی بر می‌آید؟ راه انتقام چیست؟

​​​​​​​خب این بار برایتان گزینه نمی‌گذاریم. فقط كافی است خودتان دست به كار شوید و در 150 كلمه یك قسمت از داستان زبان بسته را از همین جا كه ماجرا تمام شده، ادامه دهید و برایمان ایمیل كنید. بهترین نوشته به اسم خودتان در شماره بعدی چاپ می‌شود.