داستان آهوی زیبا و شوهرِ خر  و فرشته مهربان

داستان آهوی زیبا و شوهرِ خر و فرشته مهربان

امید مهدی‌نژاد / طنزنویس

 در روزگاران قدیم در یكی از دشت‌های ناحیه مركزی، آهوی زیبایی زندگی می‌كرد كه مركز توجه رهگذران و شاعران و ادبای بسیار بود. روزی فرشته مهربان ‌سراغ او رفت و پس از سلام و احوالپرسی گفت: ای آهو، چه آرزویی داری؟ بگو تا برآورده كنم. آهو گفت: وقت ازدواجم فرا رسیده است، اما همسر دلخواه خود را پیدا نمی‌كنم. فرشته گفت: دوست داری همسرت چه‌جور جانوری باشد؟ آهو عرق شرم را كه بر پیشانی‌اش نشسته بود پاك كرد و گفت: دوست دارم همسرم مردی تنومند و خشن و خونسرد و فنی و زحمتكش باشد.
 فرشته به‌سرعت به جست‌وجو پرداخت و جانوری را كه طبق معیارهای آهو بود و خر نام داشت پیدا كرد و با عصای جادویی پیوند زوجیت را میان آن دو جاری نمود. چند ماه بعد فرشته كه برای مأموریتی دیگر به دشت ناحیه مركزی آمده بود، نزد آهو رفت تا احوال وی را جویا شود و از وضع زندگی‌اش مطلع گردد. وقتی به خانه آهو رسید او را مشاهده كرد كه در حال گریه كردن است. وارد خانه شد و از وی پرسید: ای آهوی زیبا چه شده است؟ چرا گریه می‌كنی؟
 آهو گفت: از دست شوهری كه برایم پیدا كرده‌ای به تنگ آمده‌ام. فرشته گفت: وا، او كه كاملاً بر طبق معیارهای تو بود. آهو گفت: من خیلی خوب بودم، اما او هم خیلی خر است. فرشته پرسید: یعنی چی؟ آهو گفت: هر وقت برایش عشوه و غمزه می‌آیم، جفتك می‌اندازد. فرشته پرسید:‌ دیگر چی؟ آهو گفت: همه می‌گویند شوهرت حمال است. فرشته پرسید: دیگر چی؟ آهو گفت: خانه‌ام عین طویله شده است. فرشته پرسید: دیگر چی؟ آهو گفت: هرچی با او حرف می‌زنم فقط عین خر نگاه می‌كند. فرشته پرسید: دیگر چی؟ آهو گفت: تا عصبانی می‌شود عرعرش به هوا بلند می‌شود. فرشته پرسید: دیگر چی؟ آهو گفت: همین‌ها بس نیست؟ فرشته گفت: چرا. وی سپس افزود: حالا چه آرزویی داری؟ آهو گفت: مرا از دست این خر خلاص كن. فرشته گفت: شاید او تو را دوست داشته باشد. آهو گفت: دوست‌داشتنی كه از روی خریت باشد، دوست داشتن نیست، طغیان غریزه و فوران هورمون است. فرشته گفت: با اجازه این جمله زیبا را كپی می‌كنم. وی سپس آن جمله زیبا را كپی كرد و با عصای جادویی آهو را از دست خر خلاص نمود و به ادامه مأموریتش پرداخت.