داستان مرد بیمار و پزشك متخصص و سایر بستگان
امید مهدینژاد طنزنویس
پزشك متخصص عفونی كه در یكی از بیمارستانهای پایتخت فعالیت میكرد، پس از دو شبانهروز كار مداوم، در ساعت یك بعد از نیمهشب به خانه رسید تا چند ساعتی استراحت كند و صبح زود برای ادامه فعالیت به بیمارستان بازگردد. پزشك متخصص بعد از استحمام و ضدعفونیكردن وسایل شخصی و لباسهای خود به رختخواب رفت تا بخوابد، اما هنوز ساعتی نگذشته بود كه زنگ در خانه وی به صدا درآمد. پزشك از جا برخاست و در را باز كرد و زنی دستپاچه را پشت در دید كه گریه میكرد و زبانش بند آمده بود. پزشك گفت: آرام باشید، چه اتفاقی افتاده؟ زن گفت: من همسایه واحد۲۴ هستم. به دادمان برسید، شوهرم به بیماری كرونا مبتلا شده است. پزشك بهسرعت به داخل خانه برگشت و كیف حاوی وسایل خود را برداشت و همراه زن به واحد ۲۴ رفتند. زن، همسر خود را كه در گوشهای از خانه نشسته و مشغول سرفه كردن بود به پزشك نشان داد. پزشك بهسرعت مشغول معاینه مرد شد و كلیه علائم حیاتی و غیرحیاتی وی را كنترل كرد. سپس دقایقی فكر كرد و بعد به همسر مرد گفت: بهسرعت همه اقوام و دوستان و نزدیكان خود را خبر كنید. زن گفت: اوا یعنی حالش اینقدر بد است؟ پزشك گفت: كاری را كه گفتم انجام دهید. مرد سرفهای كرد و گفت: اگر حالم اینقدر بد است، بهتر نیست اورژانس خبر كنید؟ پزشك گفت: حرف زدن برای شما خوب نیست. ساكت! ساعتی بعد همه اقوام و دوستان و آشنایان مرد بیمار درحالیكه ماسك و دستكش پوشیده بودند در خانه مرد جمع شدند و با رعایت فاصله 5/1متر و سایر پروتكلهای بهداشتی در كنار هم ایستادند. پزشك وقتی اقوام و آشنایان مرد را دید، وسایلش را جمع كرد تا بیرون برود. شخصی از اقوام پرسید: چی شد دكتر، قطع امید كردید؟ پزشك گفت: خیر، ایشان چیزیش نیست. شخص گفت: وا. هیچیش نیست؟ پزشك گفت: ممكن است سرما خورده باشد كه آن هم بعید است. شخص گفت: پس ما را چرا خبر كردید؟ پزشك گفت: چرا؟ برای اینكه خواستم من، پزشك متخصص عفونی كه دو روز است در بیمارستان مشغول درمان بیماران ریوی مشكوك به كرونا و آنفلوآنزا هستم، تنها فلكزدهای نباشم كه بهخاطر دوتا سرفه الكی این آقا از خواب پریده باشم. متوجه شدید؟ وی سپس علائم كرونا و آنفلوآنزا را برای حاضران تشریح كرد و سپس در را بهطور محكم بست و به واحد خود رفت تا بلكه یكی دو ساعت باقیمانده را به استراحت بپردازد.