پای حرفهای «محمدرضا علیمردانی» مجری این روزهای «چهلتیکه»
آقای همه فن حریف
هروقت میخواهیم كسی را در دوبله پویانمایی مثال بزنیم اولین نفری كه در ذهنمان جرقه میزند محمدرضا علیمردانی و «دیرین، دیرین» است. كسی كه از گرافیك شروع كرده و درگیر خوانندگی، بازیگری و دوبله هم بوده است و چهره او را در «چهلتیكه» بیشتر میبینیم.
حسین واشقانی فرهانی
خودتان را چطور تعریف میكنید؟
من همیشه امیدوار هستم و با امید زندهام.
اینكه بتوانم امیدواری را به دیگران یاد بدهم دلگرم و دلخوشم میكند. خودم را كسی میبینم كه دغدغه فرهنگی دارد و دستبردار هم نیست. من به اندازه تمام پروژههایی كه كار نكردم كمتجربهام. قطعا یك استاد اینگونه نیست. برای همین هنوزم هنرجو بودن را دوست دارم.
محمدرضا علیمردانی میتواند بیخود و بیجهت تو را دوست داشته باشد. این ظرفیت در من هست كه بیخود و بیجهت محبت بورزم. فكر میكنم این حس در همه هست؛ حالا یا كاشفش هستیم و استفاده میكنیم یا نمیكنیم.
با توجه به دوران سخت نوجوانی، فكر میكردید محمدرضا علیمردانی، یكی از بهترین و محبوبترین صداپیشگان و هنرمند ایران بشود؟
بله فكر میكردم اما بین خودمان باشد خیلی امیدوار نبودم كه تا این اندازه مطرح شوم. البته هنوز هم جای كار زیادی دارم. من رسالتی بر دوشم است كه بهواسطه لطف خدا در محبوبیتم انجام میشود.
شما اول رفتید سراغ گرافیك. چرا آن را ادامه ندادید؟
چون اصلا به گرافیك علاقه نداشتم. گرافیك را ترجیح دادم به رشتههای دیگر. خانوادهام به خاطر جو جامعه، تفکرشان و مشكل صدایم نپذیرفتند كه من وارد رشته هنر بشوم. میگفتند پزشكی بخوان یا مهندسی. در واقع با كمك و وساطت دوست و آشنا و بزرگترها به گرافیك راضی شدند. من در كنار گرافیك و هنرستان توانستم به وسیله مجید آقاكریمی وارد كانون حر بشوم و تئاتر را شروع كنم. با وجود مشكل صدایی كه داشتم باز هم هنرستان مسیرم نبود، تئاتر مسیر اصلی من بود و درس را در كنار بازیگری میدیدم.
از چه زمانی وارد كار حرفهای هنری شدید؟
بازیگری را از سال 74 با كار «درج مشكین» شروع كردم كه در سالن چهارسوی تئاتر شهر روی صحنه میرفت. همان سال در شبكه دو در«جُنگ آفتاب» به كارگردانی حمید فرخنژاد و دستیاری رامبد جوان همكاری داشتم. یك روز آقای فرخنژاد آمدند كانون «حر» تست گرفتند و من را انتخاب كردند. آنزمان ایشان بازی نمیكردند و یك كارگردان جدی، شوخطبع و پر لهجه بودند.
حالا جالب اینجاست كه این برنامه 15 قسمت بود ولی چهار قسمتش پخش شد كه من درهیچكدام از قسمتها نبودم. ولی من تجربه جلوی دوربین رفتن را چشیدم.
زمستان 75 بود كه پیش داریوش كاردان تستدادم. برای مجموعه «نوروز 76» قبول هم شدم و بالاخره فروردین 76 در تلویزیون دیده شدم. ناگفته نماند از اوایل سال 80 هم وارد صداپیشگی شدم.
حالا برایمان بگویید چه شد خوانندگی به مجموعه هنرهای شما اضافه شد؟
از كودكی به خوانندگی و ساز زدن علاقه داشتم و اگر شایسته موسیقی باشم آن را هر روز بیشتر و بهتر و حرفهایتر ادامه میدهم. البته نظر مردم هم برایم مهم است.
اگر یك روز بتوانید چیزی را تغییر بدهید، آن چیست؟
دیدگاه آدمها را تغییر میدادم. اگر چوب جادویی داشتم و قدرت داشتم پس از مرگ را به آنها نشان میدادم.
در مورد نوجوانان امروز نظرتان چیست؟
نوجوان امروز خیلی متفاوتتر از گذشته است. آگاهتر، داناتر و باید بگویم جهش یافته است. (یاد گودزیلاهای فیلما افتادم كه با لوله آزمایشگاهی درست میشن.)
نمیشود گفت ما چطوری بودیم اینها چطوری هستند. این مسخره است. نوجوان امروز یك نوع دیگر است. باید دركش كرد و گرنه از نسل ما فاصله میگیرد. نوجوانان امروز ثروت ما هستند. چون نسبت به ما آگاهترند. خیلیها این را بد میدانند ولی به نظر من باید افتخار كرد به دانایی نوجوانها.
به نظر من نوجوان امروز گناه دارد. در بازار برایش لباس نیست، جدی گرفته نمیشود، دیده نمیشود، من مخالف تفكر نسل خودم و بزرگترها هستم. نوجوان هنوز به مرحله پختگی نرسیده و باید آزمون و خطا داشته باشد. اینكه من از تو زودتر به دنیا وارد شدم دلیل برتری من نیست.
دوست دارید به نوجوانهایها چه بگویید؟
شما نوجوانها برای من ارزش دارید و ثروت من هستید. نوجوان ما امروز تنها و بیپشتیبان است. او متهم است به اینكه در رفاه بیشتری نسبت به زمان ما زندگی میكند. من بیتعارف نگران نوجوان این نسلم؛ مخصوصا نگران آیندهاش. بعضی از قدیمیها فكر میكنند چون سختی كشیدهاند باید نوجوان امروز هم باید به همان اندازه سختی بكشد. چون تفریح خاصی نداشتهاند پس نسل امروز هم اهل تفریح باشد اما زمانه عوض شده. متاسفانه از همان زمان ما تا الان كار فرهنگی و تربیتی برای نوجوان انجام نشده و حتی فكر نكردهایم او در این سن چه چیز باید بپوشد، چه برسد به محل تفریح و شادی و فضای آزمایش و كشف. من یادم نمیرود اما شما هم به یادداشته باشید كه فردا باید شما آینده مملكت را به دست بگیرید.
من همیشه امیدوار هستم و با امید زندهام.
اینكه بتوانم امیدواری را به دیگران یاد بدهم دلگرم و دلخوشم میكند. خودم را كسی میبینم كه دغدغه فرهنگی دارد و دستبردار هم نیست. من به اندازه تمام پروژههایی كه كار نكردم كمتجربهام. قطعا یك استاد اینگونه نیست. برای همین هنوزم هنرجو بودن را دوست دارم.
محمدرضا علیمردانی میتواند بیخود و بیجهت تو را دوست داشته باشد. این ظرفیت در من هست كه بیخود و بیجهت محبت بورزم. فكر میكنم این حس در همه هست؛ حالا یا كاشفش هستیم و استفاده میكنیم یا نمیكنیم.
با توجه به دوران سخت نوجوانی، فكر میكردید محمدرضا علیمردانی، یكی از بهترین و محبوبترین صداپیشگان و هنرمند ایران بشود؟
بله فكر میكردم اما بین خودمان باشد خیلی امیدوار نبودم كه تا این اندازه مطرح شوم. البته هنوز هم جای كار زیادی دارم. من رسالتی بر دوشم است كه بهواسطه لطف خدا در محبوبیتم انجام میشود.
شما اول رفتید سراغ گرافیك. چرا آن را ادامه ندادید؟
چون اصلا به گرافیك علاقه نداشتم. گرافیك را ترجیح دادم به رشتههای دیگر. خانوادهام به خاطر جو جامعه، تفکرشان و مشكل صدایم نپذیرفتند كه من وارد رشته هنر بشوم. میگفتند پزشكی بخوان یا مهندسی. در واقع با كمك و وساطت دوست و آشنا و بزرگترها به گرافیك راضی شدند. من در كنار گرافیك و هنرستان توانستم به وسیله مجید آقاكریمی وارد كانون حر بشوم و تئاتر را شروع كنم. با وجود مشكل صدایی كه داشتم باز هم هنرستان مسیرم نبود، تئاتر مسیر اصلی من بود و درس را در كنار بازیگری میدیدم.
از چه زمانی وارد كار حرفهای هنری شدید؟
بازیگری را از سال 74 با كار «درج مشكین» شروع كردم كه در سالن چهارسوی تئاتر شهر روی صحنه میرفت. همان سال در شبكه دو در«جُنگ آفتاب» به كارگردانی حمید فرخنژاد و دستیاری رامبد جوان همكاری داشتم. یك روز آقای فرخنژاد آمدند كانون «حر» تست گرفتند و من را انتخاب كردند. آنزمان ایشان بازی نمیكردند و یك كارگردان جدی، شوخطبع و پر لهجه بودند.
حالا جالب اینجاست كه این برنامه 15 قسمت بود ولی چهار قسمتش پخش شد كه من درهیچكدام از قسمتها نبودم. ولی من تجربه جلوی دوربین رفتن را چشیدم.
زمستان 75 بود كه پیش داریوش كاردان تستدادم. برای مجموعه «نوروز 76» قبول هم شدم و بالاخره فروردین 76 در تلویزیون دیده شدم. ناگفته نماند از اوایل سال 80 هم وارد صداپیشگی شدم.
حالا برایمان بگویید چه شد خوانندگی به مجموعه هنرهای شما اضافه شد؟
از كودكی به خوانندگی و ساز زدن علاقه داشتم و اگر شایسته موسیقی باشم آن را هر روز بیشتر و بهتر و حرفهایتر ادامه میدهم. البته نظر مردم هم برایم مهم است.
اگر یك روز بتوانید چیزی را تغییر بدهید، آن چیست؟
دیدگاه آدمها را تغییر میدادم. اگر چوب جادویی داشتم و قدرت داشتم پس از مرگ را به آنها نشان میدادم.
در مورد نوجوانان امروز نظرتان چیست؟
نوجوان امروز خیلی متفاوتتر از گذشته است. آگاهتر، داناتر و باید بگویم جهش یافته است. (یاد گودزیلاهای فیلما افتادم كه با لوله آزمایشگاهی درست میشن.)
نمیشود گفت ما چطوری بودیم اینها چطوری هستند. این مسخره است. نوجوان امروز یك نوع دیگر است. باید دركش كرد و گرنه از نسل ما فاصله میگیرد. نوجوانان امروز ثروت ما هستند. چون نسبت به ما آگاهترند. خیلیها این را بد میدانند ولی به نظر من باید افتخار كرد به دانایی نوجوانها.
به نظر من نوجوان امروز گناه دارد. در بازار برایش لباس نیست، جدی گرفته نمیشود، دیده نمیشود، من مخالف تفكر نسل خودم و بزرگترها هستم. نوجوان هنوز به مرحله پختگی نرسیده و باید آزمون و خطا داشته باشد. اینكه من از تو زودتر به دنیا وارد شدم دلیل برتری من نیست.
دوست دارید به نوجوانهایها چه بگویید؟
شما نوجوانها برای من ارزش دارید و ثروت من هستید. نوجوان ما امروز تنها و بیپشتیبان است. او متهم است به اینكه در رفاه بیشتری نسبت به زمان ما زندگی میكند. من بیتعارف نگران نوجوان این نسلم؛ مخصوصا نگران آیندهاش. بعضی از قدیمیها فكر میكنند چون سختی كشیدهاند باید نوجوان امروز هم باید به همان اندازه سختی بكشد. چون تفریح خاصی نداشتهاند پس نسل امروز هم اهل تفریح باشد اما زمانه عوض شده. متاسفانه از همان زمان ما تا الان كار فرهنگی و تربیتی برای نوجوان انجام نشده و حتی فكر نكردهایم او در این سن چه چیز باید بپوشد، چه برسد به محل تفریح و شادی و فضای آزمایش و كشف. من یادم نمیرود اما شما هم به یادداشته باشید كه فردا باید شما آینده مملكت را به دست بگیرید.