گفتوگو با محمد حنیف که این روزها رمان «جادوی گوبتا» را منتشر کرده است
زندگیم جادویی بود همانند داستانهایم
دکتر محمد حنیف، نویسنده و پژوهشگر ادبی معاصر است. از وی در زمینه ادبیات داستانی آثار چون «کلاه جادویی و مجسمه مسی»، «جادویگوبتا»، « این مرد از همان موقع بوی مرگ میداد»، «با اعمال شاقه» و... منتشر شده است و در حوزه نقد ادبی نیز کتاب« بومیسازی رئالیسم جادویی در ايران» که همراهی محسن حنیف آن را تالیف کرده است در سال 1398 برگزیده جایزه ادبی جلال آلاحمد شد. حنیف همچنین در جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، شهید غنیپور و قلم زرین نیز پیش از این تجلیل شده است. گفتوگو با وی به بهانه موفقیت اخیر رمان جادوی گوبتا در جشنواره قلم زرین انجام شد. رمانی که او آن را با وام گرفتن از داستانهای هزار و یکشب و در سبک رئالیسم جادویی تالیف کرده است.
اغلب کارهای داستانی من پیرامون شیوه نوشتاری رئالیسم جادویی است. این کتاب هم از این دست بود و البته داستان هزار و یک شب نیز داستانی است که بسیاری از بزرگان داستاننویسی به سبک رئالیسم جادویی از آن بهره گرفتهاند. وقتی یکنفر در بستر کار قدرتمندی مانند هزار و یکشب میرود و اثری برپایه آن مینویسد بر دانش و فرهنگ و تجربه نسلهای گذشتهای که این اثر را نوشتهاند، تکیه میدهد؛ دانش و فرهنگ و تجربهای که هنوز زنده است. میدانید که کتابهای بسیاری در تاریخ ادبیات ایران نوشته شده است اما همه مانند این کتابها نتوانستهاند جهانی و ماندگار شوند آن هم به شکلی که آثار زیادی از آنها اقتباس میشود. من هم در جادوی گوبتا به خاطر لذتی که خوانش هزار و یکشب داشت و قدرتی که آن داستان دارد خواستم اثری خلق کنم که نگاهی به هزار و یکشب دارد. پیش از این هم نویسندگان زیادی از جمله نجیب محفوظ هم چنین کاری را کرده بودند.
شما در زمره داستاننویسانی هستید که محتوای داستانی و تعلیق روایت برایتان بیش از تکنیک اهمیت دارد. در جادوی گوبتا نیز این را میتوان بهخوبی دید.
حرف شما صحیح است. من دوست دارم اینگونه به داستان نگاه کنم و امیدوارم که مخاطبانم هم از این اتفاق راضی باشند. به باور من رمان تا قصه و تعلیق و برخورد شخصیتهای همسنگ را در خود نداشته باشد، اتفاق و کشمکش جانداری در آن شکل نمیگیرد.
و در این میان گویا رئالیسم جادویی و سبک و سیاق آن برای شما اهمیت بیشتری دارد. درست است؟ شما چه دینی درباره این سبک روایت بر خود حس میکنید که چنین به آن وفادارید؟
در سالهای اخیر رمانهای متعددی از من منتشر شد که همه آنها در سبک و سیاق رئالیسم جادویی نوشته شده است. همه این داستانها به شکلی است که در آن شخصیتی سرگردان وجود دارد. خودم هم زیاد به این فکر کردهام که چرا چنین اتفاقی برای من و کار داستاننویسیام رخ داده است. بهنظرم بخش زیادی از آن به ساختار و تجربه زیستی من برمیگردد. بخش زیادی از زندگی من در محیطی گذشت که شکل و سیاقی جادویی و رویایی داشت. ما در محله دودانگه قدیم بروجرد که محل زندگی نوجوانی و کودکی من است، زندگی میکردیم. مادربزرگم در خانه بزرگی زندگی میکرد که آدمهای زیادی در آن رفت و آمد داشتند. خاطرم هست که در آن خانه حیوانات خانگی زیادی داشتند و قصههای زیادی درباره آنها و نیز درباره مردمان آنجا تعریف میکردند؛ قصههایی درباره جن و پری یا آل. پدر من برایمان درباره موجودی به اسم نسناس میگفت که بعدها فهمیدم نیمهانسان نیمهحیوان تصور میشدهاست. مردمان آن خانه در آن مقطع پر بودند از قصهها و افسانههای عجیب اینچنینی که ذهن ما را ساخت. اما در کنار این بخش تاریخی من باور دارم که مکتب نوشتاری رئالیسم جادویی مدافع انسان کمتوان معاصر است.
مدافع در مقابل چه؟
در مقابل ناتوانیهایی که انسان دارد. بشر تا چندی قبل فکر نمیکرد از نظر پزشکی اینقدر ضعیف باشد که یک ویروس بتواند چنین خلع سلاحش کند. در تمامی زوایای زندگی، انسان هر روز شکستهای روحی و فیزیکی زیادی دارد و رئالیسمجادویی ابزاری است که انسان به کمک آن میتواند در مقابل این شکستها و تهدیدها اتفاقات و موجوداتی افسانهای را برای حمایت از خود و پیرامونش به کار ببندد.
همچنین رئالیسم جادویی به نویسندهای که میخواهد فراتر از واقعیت بنویسد، کمک زیادی میکند. این سبک همچنین در زمره معدود سبکهای نوشتاری غیرایرانی است که در کشور ما به صورت بومی شده در آمدهاست و میتوان با کمک آن حرفهایی را که در عالم واقعیت نمیتوان نوشت، زد.
شما معتقدید رئالیسم جادویی بومی شده در ایران پدیده ادبی مورد اقبال و جا افتادهای است؟
در یک دوره زمانی این نوشتار مورد توجه بیشتری بود. مثلا غلامحسین ساعدی در عزاداران بیل آن را طبعآزمایی کرد یا در داستان ملکوت بهرام صادقی یا در داستان کوتاه گرگ هوشنگ گلشیری و نیز در برخی کارهای رضا براهنی مثل رازهای سرزمین من یا طوبی و معنای شب شهرنوش پارسی پور یا روزگار سپری شده مردم سالخورده محمود دولتآبادی هم میشد از آن سراغ گرفت. با این همه برای من داستان «اهل غرق» منیرو روانیپور نمونهای تام و تمام از این طبعآزمایی به شمار میرود. این داستان عالیترین نوع روایت ایرانی رئالیسم جادویی است و نویسنده همه عناصر و شاخصههای ساختاری و مبنایی آن را رعایت کردهاست. شخصیت اصلی این رمان ناگهان پیدایش میشود بیآنکه مشخص شود کیست و از کجا آمده. او نیروهای نظامی دولتی را به راحتی مقهور خود میکند. زمان را به راحتی در هم میشکند و قانون روایت رازگونه را رعایت میکند و البته قانون علیت را هم بر هم میزند. شاعرانگی، نوستالژی، رجوع به تاریخ و خیلی دیگر از مشخصات یک داستان در این سبک را دارد و با این همه شما میتوانید او را نپذیرید.
با این همه، بسیاری نیز بر این باورند که با تغییر سبک و فرم زندگی انسان این روزها دیگر نمیشود با این شیوه نگارشی دست به تالیف قصه زد و مخاطب از داستان چیز دیگری طلب میکند.
پاسخ به این پرسش برای من به راحتی امکان ندارد چون مطالعه عمیق و دقیقی از کارهای چند سال اخیر ندارم. با این همه سوال خوبی طرح کردید. کسانی که این ادعا را مطرح میکنند باید برای مدعای خود دلایل قابل توجهی داشتهباشند. با این همه به نظرم با کلی گویی نمیشود در این زمینه حرفی زد و حکمی صادر کرد.
از مارکز جادو آموختم
محمد حنیف درباره اینکه از کدام نویسندههای صاحب سبک در رئالیسم جادویی تاثیر پذیرفته میگوید:من از هر اثری که خواندم استفاده کردم و یاد گرفتم. برای من مارکز همیشه جالب بوده یا نجیب محفوظ که البته همه آثارش را نخواندهام. اما به نظرم قویتر از مارکز در این زمینه در ادبیات داستانی جهان هم هست. مثلا برخی آثار ساراماگو و تونی مورسیون نیز طبعآزمایی تاثیرگذاری در این زمینه در ادبیات جهان داشتهاند.میخواهم بدون تعارف بگویم که همه ما وامدار تمام آثاری هستیم که میخوانیم. الهام گرفتن این نیست که از عالم ناخودآگاه به شما چیزی برسد بلکه همواره ما در حال بهرهبرداری مدام از تجربههای زیستی خود و آثاری هستیم که خواندهایم. چه از نظر واژگان باشد و چه تناسب در نوشتن. الهام یعنی درس گرفتن. گاهی این اتفاق خیلی رو شکل میگیرد و گاهی غیرمستقیم. من خودم را وامدار همه آثاری میدانم که خوانده و از همه آنها الهام گرفتهام تا با نگاه خودم داستان بنویسم.