ایستادن پای انتخاب
حسام آبنوس دبیر قفسه
«بهنام خدای رحمان، کتابخانه شخصیام را میفروشم زیرا من هم به نکبت کتاب گرفتار شدم. مجموعه گرانقدری از کتاب دارم که آن را در طول پنجاه سال زندگی علمیام فراهم آوردهام. اینک بنا به عللی که نتوان گفت عزم فروش آن را دارم.» این پیامی بود به نقل از دکتر نصرا... حکمت، استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی، که در شبکههای اجتماعی دست به دست میشد.
همین که پیام را دیدم افسوس خوردم. پنجاه سال خیلی زیاد است. نیمقرن مطالعه و نیمقرن با عشق لابهلای کتابها زندگیکردن و حالا فروش تمام چیزی که با عشق گردآورده بودی؛ واقعا کار سختی است! تصورش هم دشوار است ولی احتمالا همین روزها خود را به محل میرسانند و کار قربانی را میسازند.
نمیخواهم برای کتابها و کتابخانه پنجاه ساله مرثیهسرایی کنم بلکه یک عبارت در این پیام توجهم را به خودش جلب کرد. اصلا انگار این پیام برای همین یک جمله نوشته شده بود. داخل گیومه بودن آن هم مزید بر علت بود و انگار صادرکننده پیام، عمدی برای بهکار بردن آن داشته است. وقتی پیام را خواندم همین تکه برایم برجسته شد. با خودم گفتم او از یک مسیر طی شده و راه رفته حرف میزند؛ راهی که بسیاری از ما در ابتدای آن قرار داریم.
«من هم به نکبت کتاب گرفتار شدم»؛ به واقع نیز همینطور است. کتاب حجاب میشود. از جایی به بعد دیگر کارکرد کتاب برایمان مهم نیست بلکه کتاب به خودی خود برایمان اهمیت پیدا میکند. احتمالا دکتر حکمت جهاد بزرگی کرده و پا روی چیزی گذاشته که پنجاه سال برایش زحمت کشیده؛ مانند پدری که از پسرش میگذرد. رستمی که پیش چشمان خویش سهرابش پر میزند و حتی بالاتر از آن! کتابباز شدن و عشق کتاب بودن سبب میشود اصل را گم کنیم و این همان نکبتی است که این استاد فلسفه از آن یاد کرده است.
رستم شاید اگر میدانست چه کسی روبهرویش ایستاده دست به دشنه نمیبرد. حالا استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی دست به دشنه شده و آگاهانه سهراب خویش را به قربانگاه فرستاده است؛ این پیام و اتفاق را تفسیرهای گوناگونی میتوان کرد. هرکسی از زاویهای، ولی رهایی از نکبت کتاب اتفاقی است که شدنی نیست و باید دید این استاد فلسفه میتواند دست از رفقای پنجاه سالهاش بشوید و آزاد شود.
دوستی میگفت مبادا دست فرزندت کتاب بدهی! اگر میخواهی سعادتمند شود کتاب دستش نده. از جهتی حرفش درست بود. همین که با خواندن آشنا شوی و آلوده به کتاب شوی، دیگر رهایی نداری. دیگر نمیتوانی آرام بگیری. آنوقتی است که سکوتکردن دشوار میشود. اصولا کتابها خواب و خوراک و زندگی آسوده را از خواننده میگیرند، اما ارزشش را دارد. هرکسی انتخابی دارد و کتابها و نکبتشان هم انتخاب ماست.
همین که پیام را دیدم افسوس خوردم. پنجاه سال خیلی زیاد است. نیمقرن مطالعه و نیمقرن با عشق لابهلای کتابها زندگیکردن و حالا فروش تمام چیزی که با عشق گردآورده بودی؛ واقعا کار سختی است! تصورش هم دشوار است ولی احتمالا همین روزها خود را به محل میرسانند و کار قربانی را میسازند.
نمیخواهم برای کتابها و کتابخانه پنجاه ساله مرثیهسرایی کنم بلکه یک عبارت در این پیام توجهم را به خودش جلب کرد. اصلا انگار این پیام برای همین یک جمله نوشته شده بود. داخل گیومه بودن آن هم مزید بر علت بود و انگار صادرکننده پیام، عمدی برای بهکار بردن آن داشته است. وقتی پیام را خواندم همین تکه برایم برجسته شد. با خودم گفتم او از یک مسیر طی شده و راه رفته حرف میزند؛ راهی که بسیاری از ما در ابتدای آن قرار داریم.
«من هم به نکبت کتاب گرفتار شدم»؛ به واقع نیز همینطور است. کتاب حجاب میشود. از جایی به بعد دیگر کارکرد کتاب برایمان مهم نیست بلکه کتاب به خودی خود برایمان اهمیت پیدا میکند. احتمالا دکتر حکمت جهاد بزرگی کرده و پا روی چیزی گذاشته که پنجاه سال برایش زحمت کشیده؛ مانند پدری که از پسرش میگذرد. رستمی که پیش چشمان خویش سهرابش پر میزند و حتی بالاتر از آن! کتابباز شدن و عشق کتاب بودن سبب میشود اصل را گم کنیم و این همان نکبتی است که این استاد فلسفه از آن یاد کرده است.
رستم شاید اگر میدانست چه کسی روبهرویش ایستاده دست به دشنه نمیبرد. حالا استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی دست به دشنه شده و آگاهانه سهراب خویش را به قربانگاه فرستاده است؛ این پیام و اتفاق را تفسیرهای گوناگونی میتوان کرد. هرکسی از زاویهای، ولی رهایی از نکبت کتاب اتفاقی است که شدنی نیست و باید دید این استاد فلسفه میتواند دست از رفقای پنجاه سالهاش بشوید و آزاد شود.
دوستی میگفت مبادا دست فرزندت کتاب بدهی! اگر میخواهی سعادتمند شود کتاب دستش نده. از جهتی حرفش درست بود. همین که با خواندن آشنا شوی و آلوده به کتاب شوی، دیگر رهایی نداری. دیگر نمیتوانی آرام بگیری. آنوقتی است که سکوتکردن دشوار میشود. اصولا کتابها خواب و خوراک و زندگی آسوده را از خواننده میگیرند، اما ارزشش را دارد. هرکسی انتخابی دارد و کتابها و نکبتشان هم انتخاب ماست.