به همت مادران!
هدی برهانی / آموزگار
برای تحویل کارنامه به خانوادهها باید چند روز پشت سر هم سر کار میرفتیم و آنها را به مراجعین که در گروههای کوچک به مدرسه میآمدند، تحویل میدادیم. طبیعی بود که با آمدن مادرها گفتوگوهای کوتاهی هم شکل میگرفت. مثلا مامان لیلا که از سوالهای بیحدوحصر دخترش به ستوه آمده و خیلی جدی پیگیر بود که آیا مدارس بالاخره باز میشوند تا او یک نفس راحت بکشد یا نه! یا مادر پروانه که دیگر از دست تنبلیهای دخترش کلافه شده بود و میگفت «شما چطور مجبورش میکنین تکلیف بنویسه؟! این دختر اصلا حرف منو گوش نمیده!»
درددل خانوادهها واقعا شنیدنی بود؛ بعضیها از شیطنت بچهها خسته شده بودند و بعضی هم از اینکه قرنطینه باعث شده دخترانشان در کارهای هنری و کارهای خانه برای خودشان استاد شوند خوشحال بودند. مثل مادر مطهره که دستپخت دخترش شگفتزدهاش کرده بود یا مادر صبا که دخترش موفق شده بود نقاشی با آبرنگ را دقیق و کامل بیاموزد. خلاصه اینکه مادرها اگرچه گله و حرف زیاد داشتند، اما بودند کسانیکه از قرنطینه خیلی هم راضی بودند.
کارنامه دادن تمام شده بود و من با خودم فکر میکردم کاش یک واکمن کوچک توی جیبم گذاشته بودم و روایت مادرها را ضبط میکردم. روایتهای دستنخورده و نابی که گذران روزهای سخت قرنطینه را به خوبی شرح میدادند که بعضی خوشایند بودند و بعضی ناخوشایند. بعضی سراسر شادی و خنده بودند و الباقی دعوا و کشمکش. راستی آیا کسی به ذهنش رسیده است خاطرات اقشار مختلف از این روزها را بنویسد؟ اصلا چقدر به این وقایعنگاریها توجه کردهایم؟ حواسمان به این روایتهای جذاب و دستاول بوده یا نه؟
خیالپردازیهایم درباره نوشتن روایتها به همینجا ختم نشد. غرق در اندیشههای خودم بودم و به این فکر میکردم که اگر زمانی مورخان و نویسندگان دست از نوشتن میکشیدند اکنون چه بر سر بشر میآمد؟ آدمهای دوران گذشته رفتهرفته پیر میشدند، حافظهشان از دست میرفت و میمردند و در این صورت چه بر سر خاطرات و روایتهایشان میآمد؟ یا به کلی فراموش میشدند یا اینکه با گذر زمان چنان دستخوش تغییر میشدند که انگار هیچوقت شکل درستی نداشتهاند. با خودم ارزش نوشتن و روایتکردن را مرور میکردم و در همین حین تصمیم گرفتم از مادرها بخواهم تجربیاتشان از روزهای قرنطینه را مکتوب کنند. یک دعوتنامه دوستانه تنظیم کردم و در آن نوشتم چه خوب است اگر تجربههایمان از خانهنشینی اجباری با فرزندان قدونیمقد را یادداشت کنیم. از آنها دعوت کردم تا ضمن بیان خاطراتشان روشهای موثر برای گذراندن روزهایی خوب در قرنطینه را با دیگران به اشتراک بگذارند. شاید اینطور دیگر مامان حسنا ناراحت نباشد و مثل مامان یاسمن اوریگامی به بچهها یاد دهد. بهعلاوه، دیگر تجربههای ناب و خاطرات دستنخورده این روزها هم هدر نمیروند؛ البته به همت مامانهای قلم به دست.
درددل خانوادهها واقعا شنیدنی بود؛ بعضیها از شیطنت بچهها خسته شده بودند و بعضی هم از اینکه قرنطینه باعث شده دخترانشان در کارهای هنری و کارهای خانه برای خودشان استاد شوند خوشحال بودند. مثل مادر مطهره که دستپخت دخترش شگفتزدهاش کرده بود یا مادر صبا که دخترش موفق شده بود نقاشی با آبرنگ را دقیق و کامل بیاموزد. خلاصه اینکه مادرها اگرچه گله و حرف زیاد داشتند، اما بودند کسانیکه از قرنطینه خیلی هم راضی بودند.
کارنامه دادن تمام شده بود و من با خودم فکر میکردم کاش یک واکمن کوچک توی جیبم گذاشته بودم و روایت مادرها را ضبط میکردم. روایتهای دستنخورده و نابی که گذران روزهای سخت قرنطینه را به خوبی شرح میدادند که بعضی خوشایند بودند و بعضی ناخوشایند. بعضی سراسر شادی و خنده بودند و الباقی دعوا و کشمکش. راستی آیا کسی به ذهنش رسیده است خاطرات اقشار مختلف از این روزها را بنویسد؟ اصلا چقدر به این وقایعنگاریها توجه کردهایم؟ حواسمان به این روایتهای جذاب و دستاول بوده یا نه؟
خیالپردازیهایم درباره نوشتن روایتها به همینجا ختم نشد. غرق در اندیشههای خودم بودم و به این فکر میکردم که اگر زمانی مورخان و نویسندگان دست از نوشتن میکشیدند اکنون چه بر سر بشر میآمد؟ آدمهای دوران گذشته رفتهرفته پیر میشدند، حافظهشان از دست میرفت و میمردند و در این صورت چه بر سر خاطرات و روایتهایشان میآمد؟ یا به کلی فراموش میشدند یا اینکه با گذر زمان چنان دستخوش تغییر میشدند که انگار هیچوقت شکل درستی نداشتهاند. با خودم ارزش نوشتن و روایتکردن را مرور میکردم و در همین حین تصمیم گرفتم از مادرها بخواهم تجربیاتشان از روزهای قرنطینه را مکتوب کنند. یک دعوتنامه دوستانه تنظیم کردم و در آن نوشتم چه خوب است اگر تجربههایمان از خانهنشینی اجباری با فرزندان قدونیمقد را یادداشت کنیم. از آنها دعوت کردم تا ضمن بیان خاطراتشان روشهای موثر برای گذراندن روزهایی خوب در قرنطینه را با دیگران به اشتراک بگذارند. شاید اینطور دیگر مامان حسنا ناراحت نباشد و مثل مامان یاسمن اوریگامی به بچهها یاد دهد. بهعلاوه، دیگر تجربههای ناب و خاطرات دستنخورده این روزها هم هدر نمیروند؛ البته به همت مامانهای قلم به دست.