یک مجموعه برای آرام کردن بچههایی که آرامشتان را سلب میکنند!
معرکه کتابها
نویسنده: فرهاد حسنزاده انتشارات: افق 60000 تومان 272 صفحه (در 4جلد)
نجمه نیلیپور روزنامهنگار
مامان، بابا همیشه حواسشان به ما بود. اینکه میگویم بود به معنای این نیست که الان دیگر نیست، چرا، حالا هم هست اما نه بهشدت وقتیکه کوچک بودیم و پسربچهای غیرقابل کنترل! همیشه حواسشان بود چه غذایی برایمان مفیدتر است، قبل از غذا چیزی نخوریم که اشتهایمان گرفته شود، برای زمستان و تابستانمان پوشاک مناسب میخریدند، بهموقع برایمان دوچرخه خریدند و تا حالا که 20 ساله شدهام فکر میکنم بهترین مامان و بابای دنیا را دارم؛ چون خیلی زودتر از ما، اینکه میگویم ما، یعنی من و برادرم، نیازهایمان را تشخیص میدادند و بدون هیچ اجباری، به ما کمک میکردند تا از مسیر دلخواهمان نیازهایمان را برطرف کنیم.
راستش را بخواهید حالا که بزرگتر شدهام، میبینم بزرگترین لطفی که در حق ما کردهاند تشکیل گروه پنج بهعلاوه و منهای یک بود. زمانش را دقیقا یادم هست درست هفت ساله بودم که مامان و بابا تصمیم گرفتند با چهارتا از دوستان بابا که آنها هم مثل خودشانس صاحب فرزند بودند، ارتباطات خانوادگیشان را بیشتر کنند. برای چه؟ برای ما. برای اینکه فضایی را برای ما فراهم کنند تا بتوانیم با بچههایی که خانوادههایشان مورد تأیید پدر و مادر بودند رفیق شویم و دوستیمان را ادامهدار کنیم درست مثل مامان و باباهایمان. البته این به این معنا نبود که ما حق انتخاب دوست دیگری را نداشتیم نه! بلکه این کار باعث شد تا ما اوج دوران نوجوانیمان را با دوستانی بگذرانیم که از بچگی با هم رفاقت کرده بودیم و از زیر و بم همدیگر خبر داشتیم. اسم گروهمان را بابا گذاشته بود: پنجبهعلاوه و منهای یک. چرا؟ چون پنج خانواده بودیم ولی گاهی ممکن بود در بعضی از جلسات ماهانهمان یک خانواده دیگر هم به ما اضافه شود یا بعضی جلسات بود که یک خانواده نمیتوانست در جلسه شرکت کند، برای همین اسم گروهمان شد پنج بهعلاوه و منهای یک. از بین 11 بچه، هشتایمان پسر هستیم. من(محمد)، سبحان، امیرعلی دو عدد، امیرحسین دو عدد، صدرا و محمدمهدی. اسم دخترهایمان هم نورا، ریحانه و مبیناست. از زماني که بچهتر بودیم آتشی نبود که نسوزانیم. چون میدانستیم مامان و باباها به هم اعتماد دارند، پس هر کاری که میخواستیم بکنیم وقتی اسم بچههای گروه را میآوردیم، دهان مامان و باباها بسته میشد. البته نه اینکه تحت نظرمان نداشته باشند، نه! اما بر این باور بودند که غلیان هیجانات ما را در مسیر درست فروکش کنند. اما نقش من در گروه خفن پنج بهعلاوه و منهای یک از همان ابتدا «کتاب بیار معرکه» بود که هنوز هم ادامه دارد. مامان خیلی اهل کتاب است. برای همین همیشه سبد غذایی روحمان پر است از کتابهای جدید با چاشنیهای(موضوعات) مختلف. فردا شب، سیصد و شصت و هفتمین جلسه دورهمیمان است. به توصیه مامان، میروم کتابفروشی تا برای بچههای گروه کتاب بخرم. به چه مناسبت؟ ولادت امام رضا جانمان. وارد کتابفروشی میشوم و به سمت قفسههای کتاب نوجوان میروم. دارم چشم چشم میکنم که چشمم چند عدد را دنبال هم شروع به خواندن میکند. 5+1 جلد یک، 5+1 جلد دو، 5+1 جلد سه، 5+1 جلد چهار. دست میبرم جلدِ یکِ کتاب را برمیدارم. ای بابا! آقای فرهاد حسنزاده چه کرده است؟ چهار جلد کتاب طنز، کمحجم و مصور مخصوص بچههای کمحوصله امروزی نوشته است. صفحه اول را باز میکنم: «همه میدانند که 5+1 میشود 6 اما اینجا اینطور نیست. اینجا 5+1 مساوی است با توفان، ولوله، زلزله، قلقله، هلهله، فلفله و صد تا چیز دیگر...» خنده پهنای صورتم را میگیرد. کتاب را ورق میزنم.
«من که نویسنده این داستان هستم، خانهام طبقه اول است. هروقت میخواهم داستان بنویسم، نمیتوانم داستان بنویسم. چون گروه 5+1 یکی از کارهایش همین است:
برهم زدن آرامش. همه میدانند وقتی سکوت و آرامش نباشد، هیچ داستانی نوشته نمیشود. ولی من اگر لازم باشد، حتی نصفشبها هم بیدار میمانم و داستانم را مینویسم؛ مثل حالا که ساعت 2 و 15 دقیقه شب است و نشستهام پشت کامپیوتر.
خب، از کجا شروع کنیم؟ از معرفی اعضای گروه 5+ 1 شروع میکنیم. بچههای گروه از چپ به راست عبارتند از:
1. پارسا
2. درسا
3. خرسا
ببخشید! اشتباه کردم. خرسا مال یک داستان دیگر است. مال داستان «حسنی و خرسهای دریایی» است. اصلا چطور است برای معرفی و آشنایی با شخصیتهای اصلی، یک فیلم ببینید؟ یک روز از پارسا خواستم اعضای گروهش را معرفی کند و از او فیلم گرفتم.
کتاب همان است که دنبالش بودم. دست میبرم و هر چهار جلد کتاب آقای حسنزاده را که نشر افق منتشر کرده از قفسهها برمیدارم. امیرعلی، نورا، صدرا و سبحان چهار نفری هستند که این کتابها مخصوصشان است. هر یک جلد را به یکیشان که هدیه بدهم بقیه جلدها را با هم دستبه دست میکنند و میخوانند. حالا وقت خرید برای بقیه اعضای گروه رسیده است. کتابها را در دستم جابهجا میکنم. به طرف قفسه کتابهای داستانی میروم و به این فکر میکنم که اسمها چقدر میتوانند در سرنوشت آدمها یا حتی کتابها مؤثر باشند.
راستش را بخواهید حالا که بزرگتر شدهام، میبینم بزرگترین لطفی که در حق ما کردهاند تشکیل گروه پنج بهعلاوه و منهای یک بود. زمانش را دقیقا یادم هست درست هفت ساله بودم که مامان و بابا تصمیم گرفتند با چهارتا از دوستان بابا که آنها هم مثل خودشانس صاحب فرزند بودند، ارتباطات خانوادگیشان را بیشتر کنند. برای چه؟ برای ما. برای اینکه فضایی را برای ما فراهم کنند تا بتوانیم با بچههایی که خانوادههایشان مورد تأیید پدر و مادر بودند رفیق شویم و دوستیمان را ادامهدار کنیم درست مثل مامان و باباهایمان. البته این به این معنا نبود که ما حق انتخاب دوست دیگری را نداشتیم نه! بلکه این کار باعث شد تا ما اوج دوران نوجوانیمان را با دوستانی بگذرانیم که از بچگی با هم رفاقت کرده بودیم و از زیر و بم همدیگر خبر داشتیم. اسم گروهمان را بابا گذاشته بود: پنجبهعلاوه و منهای یک. چرا؟ چون پنج خانواده بودیم ولی گاهی ممکن بود در بعضی از جلسات ماهانهمان یک خانواده دیگر هم به ما اضافه شود یا بعضی جلسات بود که یک خانواده نمیتوانست در جلسه شرکت کند، برای همین اسم گروهمان شد پنج بهعلاوه و منهای یک. از بین 11 بچه، هشتایمان پسر هستیم. من(محمد)، سبحان، امیرعلی دو عدد، امیرحسین دو عدد، صدرا و محمدمهدی. اسم دخترهایمان هم نورا، ریحانه و مبیناست. از زماني که بچهتر بودیم آتشی نبود که نسوزانیم. چون میدانستیم مامان و باباها به هم اعتماد دارند، پس هر کاری که میخواستیم بکنیم وقتی اسم بچههای گروه را میآوردیم، دهان مامان و باباها بسته میشد. البته نه اینکه تحت نظرمان نداشته باشند، نه! اما بر این باور بودند که غلیان هیجانات ما را در مسیر درست فروکش کنند. اما نقش من در گروه خفن پنج بهعلاوه و منهای یک از همان ابتدا «کتاب بیار معرکه» بود که هنوز هم ادامه دارد. مامان خیلی اهل کتاب است. برای همین همیشه سبد غذایی روحمان پر است از کتابهای جدید با چاشنیهای(موضوعات) مختلف. فردا شب، سیصد و شصت و هفتمین جلسه دورهمیمان است. به توصیه مامان، میروم کتابفروشی تا برای بچههای گروه کتاب بخرم. به چه مناسبت؟ ولادت امام رضا جانمان. وارد کتابفروشی میشوم و به سمت قفسههای کتاب نوجوان میروم. دارم چشم چشم میکنم که چشمم چند عدد را دنبال هم شروع به خواندن میکند. 5+1 جلد یک، 5+1 جلد دو، 5+1 جلد سه، 5+1 جلد چهار. دست میبرم جلدِ یکِ کتاب را برمیدارم. ای بابا! آقای فرهاد حسنزاده چه کرده است؟ چهار جلد کتاب طنز، کمحجم و مصور مخصوص بچههای کمحوصله امروزی نوشته است. صفحه اول را باز میکنم: «همه میدانند که 5+1 میشود 6 اما اینجا اینطور نیست. اینجا 5+1 مساوی است با توفان، ولوله، زلزله، قلقله، هلهله، فلفله و صد تا چیز دیگر...» خنده پهنای صورتم را میگیرد. کتاب را ورق میزنم.
«من که نویسنده این داستان هستم، خانهام طبقه اول است. هروقت میخواهم داستان بنویسم، نمیتوانم داستان بنویسم. چون گروه 5+1 یکی از کارهایش همین است:
برهم زدن آرامش. همه میدانند وقتی سکوت و آرامش نباشد، هیچ داستانی نوشته نمیشود. ولی من اگر لازم باشد، حتی نصفشبها هم بیدار میمانم و داستانم را مینویسم؛ مثل حالا که ساعت 2 و 15 دقیقه شب است و نشستهام پشت کامپیوتر.
خب، از کجا شروع کنیم؟ از معرفی اعضای گروه 5+ 1 شروع میکنیم. بچههای گروه از چپ به راست عبارتند از:
1. پارسا
2. درسا
3. خرسا
ببخشید! اشتباه کردم. خرسا مال یک داستان دیگر است. مال داستان «حسنی و خرسهای دریایی» است. اصلا چطور است برای معرفی و آشنایی با شخصیتهای اصلی، یک فیلم ببینید؟ یک روز از پارسا خواستم اعضای گروهش را معرفی کند و از او فیلم گرفتم.
کتاب همان است که دنبالش بودم. دست میبرم و هر چهار جلد کتاب آقای حسنزاده را که نشر افق منتشر کرده از قفسهها برمیدارم. امیرعلی، نورا، صدرا و سبحان چهار نفری هستند که این کتابها مخصوصشان است. هر یک جلد را به یکیشان که هدیه بدهم بقیه جلدها را با هم دستبه دست میکنند و میخوانند. حالا وقت خرید برای بقیه اعضای گروه رسیده است. کتابها را در دستم جابهجا میکنم. به طرف قفسه کتابهای داستانی میروم و به این فکر میکنم که اسمها چقدر میتوانند در سرنوشت آدمها یا حتی کتابها مؤثر باشند.