معرفی چند کتاب درباره نسلکشی بزرگ سربرنیتسا به بهانه پیادهروی سالانه مارش میرا
چند روایت نزدیگ از نسلکشی بوسنی
باید متولد نیمه اول دهه 60 به قبل باشید كه وقتی نام بوسنی و هرزگوین میآید تصاویری در ذهنتان نقش ببندد. یعنی متولدین نیمه اول دهه 60 و قبل از آن بهتر یادشان میآید ماجراهای بوسنی را، ماجراهایی كه آن سالها تلویزیون تصاویری از آن نشان میداد. البته این حرف معنایش این نیست كه مثلا متولدین بعد از این تاریخ چیزی درباره بوسنی نمیدانند یا تصویری در ذهنشان نیست، ولی به عنوان شاهد اتفاقات طبیعتا لازم است چنین سن و سالی داشته باشید وگرنه بعد از آن اغلب اطلاعاتی كه داریم حاصل مطالعه و تحقیق است كه البته بد نیست. یعنی یا مستند دیدهایم یا كتاب خواندهایم یا پای حرفهای یكی از همان شاهدان عینی نشستهایم. بههرصورت ۲۵ سال پیش نسلكشی بزرگی در قاره سبز اتفاق افتاد و بیش از 8000 زن و مرد و كودك به دست صربها قتلعام شدند و صلحبانان سازمان ملل نیز كه مسؤول حفاظت از امنیت منطقه بودند واكنشی به این قتلعام تاریخی نشان نداند. حضور امدادی و مستشاری ایران به منظور حمایت از مظلوم، عاملی است كه احتمالا بسیاری از ایرانیها تصویری از این اتفاقات را در خاطر دارند. در غیر اینصورت شاید امروز بوسنی و كشتار سربرنیتسا برای بسیاری از ما صفحهای در ویكیپدیای فارسی بود و چیز بیشتری از این اتفاق نمیدانستیم. اما قرابتهای فرهنگی ازجمله مسلمان بودن قتلعامشوندگان عاملی است كه امروز بیشتر درباره آنها میخوانیم و میشنویم. حالا هر ساله برای یادبود قربانیان این جنایت مسیری صدكیلومتری در دل جنگل طی میشود تا جنایتها محكوم و پیام صلح به سراسر جهان ارسال شود. «مارش میرا» به معنای «راهپیمایی زندگی» مسیری عكس راهی كه قربانیان در سال ۹۵ میلادی طی كردهاند طی میشود، در واقع آنها جاده مرگ را برعكس طی میكنند تا پیام زندگی و صلح را به جهان مخابره كنند. در این گزارش مروری داشتهایم بر چند كتاب كه در آنها بوسنی و نسلكشی تاریخی این كشور موضوعیت دارد.
این كتاب را میتوان مؤثرترین كتاب در معرفی راهپیمایی صلح معرفی كرد. اثری كه بهتازگی در ایران ترجمه شده، ولی در میان مخاطبان جهانی اثری شناخته شده است. نویسنده در این كتاب با بیانی داستانی سعی كرده وحشت و اضطراب حاكم بر جاده مرگ را برای خواننده به تصویر بكشد. كتاب مارش میرا كه صادق سلیموویچ آن را نوشته و به زبانهای مختلفی ترجمه شده، حالا توسط نشر پرنده به ایران رسیده است. نویسنده تلاش كرده نشان دهد چگونه انسانها در مسیری كه انسانیت در آن دیده نمیشود قدم میگذارند و از ۱۵ هزار نفر جنگزده بیش از 8000 نفرشان ناپدید یا كشته میشوند. اتفاقی كه بعد از جنگ دوم جهانی، بزرگترین قتلعام در تاریخ اروپای جدید محسوب میشود. كشتگانی كه هنوز تفحص و جستوجو برای یافتنشان ادامه دارد. این كتاب روایتی بر مبنای واقعیت از هفت شهروند بوسنیایی است كه در این مسیر با هم به سمت زندگی حركت میكنند.
اتفاقاتی كه در كتاب بازگو میشود به قدری تكاندهنده است كه توانسته توجه جهان را به سمت خود معطوف كند. ماجراهایی كه شخصیتهای این كتاب در آن از سر میگذارنند سبب میشود خواننده در عمق روی دیگر سكه انسانها كه همان درندگی است دست و پا بزند و تلاش كند هرچه زودتر كابوس این كتاب تمام شود.
كارتپستالهایی از گور
امیر سولیاگیچ از استادان علوم سیاسی در سارایوو، نخستین گزارش از محاصره را كه توسط یك بوسنیایی به زبان انگلیسی نوشته شده، منتشر كرد. همینقدر كه یك نفر شاهد این وقایع باشد كفایت میكند، اما سولیاگیچ به زیبایی آنها را نوشته است. در این كتاب ما روایت یك انسان خشمگین از محاصره را مرور نمیكنیم كه چون در محاصره قرار گرفته عصبانی است، بلكه نویسنده با چیرهدستی كاری كرده كه شما با زوایای مختلف محاصره روبهرو شوید. جزئیاتی كه در كتاب از زندگی در محاصره ارائه شده به قدری هست كه بتواند خوراك خوبی برای روایتهای تاریخی باشد. جزئیات جدیدی كه در آن ما با زندگی در محاصره بیشتر آشنا میشویم. او در 17 سالگی تجربه محاصره را كسب كرده و با آموختن زبان انگلیسی به عنوان مترجم نیروهای سازمان ملل متحد ظاهر شده است. او مینویسد: «من زندهام، زیرا ژنرال ملادیچ (فرمانده صربهای بوسنی) در همان روز احساس خدایی میكرد. او قدرت مطلق برای تصمیمگیری در مورد زندگی و مرگ داشت. من عادت كرده بودم ماهها خوابش را ببینم و خودم را برای مواجهه با او آماده كنم... زمانی كه میخواستم به خودم توضیح دهم كه چرا او مرا مستثنا كرده، احساس میكردم دیوانه شدهام، من هم میباید برای او به اندازه دوستانم كه توسط او اعدام و قتلعام شدند، ناچیز مینمودم. اما هرگز پاسخی پیدا نكردم. از بهار 1992 تا جولای 1995، سربرنیتسا و مناطق اطراف آن توسط سربازان ژنرال ملادیچ محاصره شدند. این یك محاصره بیرحمانه بود و البته پایان آن بیرحمانهتر. در واقع، دادگاه رسیدگی به جنایات جنگی سازمان ملل متحد در لاهه آن را نسلكشی نامیده است.» داستان سولیاگیچ، به هیچوجه یك داستان مظلومنمایانه درباره قربانیانی نیست كه توسط دنیای خارج به آنها خیانت شده است. او به ما یك داستان كامل تحویل میدهد، كاملترین روایتی كه كسی بتواند بدون اینكه گلولهای در سرش جای گرفته باشد نقل كند.
نبرد برای سارایوو
شاید خواندن خاطرات یك پلیس آن هم از محاصره جالب باشد. شهری كه در گیرودار یك جنگ محاصره میشود و حالا روایت فرمانده پلیس این شهر، كریم لوچارویچ، دست به دست میشود و كیلومترها طی میكند تا اینجا به دست ما برسد. این كتاب كه یكی از پرفروشترین كتابها با محوریت جنگ بوسنی است اتفاقات سختترین و پیچیدهترین سال محاصره بوسنی را بازخوانی كرده است. سعیدعابدپور، مترجم این كتاب است ولی مهدیقزلی دست به بازنویسی متن زده و آن را برای مخاطب فارسیزبان آماده كردهاند. شاید اصلیترین تفاوت این كتاب با كتابهای مشابه در زمینه جنگ بوسنی ماجرای رشادتها و تلاشهای رزمندگان مسلمان بوسنیایی باشد كه در این كتاب خواننده از سر میگذارند. تلاشهایی كه اگر نام مجاهدت روی آنها بگذاریم راه دوری نرفتهایم، زیرا این مجاهدتها زمینه تغییر روند جننگ را رقم میزند. بیشتر كتابهای مرتبط با جنگ بوسنی روایت ظلمهایی است كه توسط چتنیكها بر مسلمانان گذشته است. لوچارویچ علاوه بر نقل جنگ و گریزهای سال اول جنگ نگاهی تحلیلی و موشكافانه به اوضاع منطقه و اروپا و حتی تاریخ بالكان دارد و هویت مسلمانان این منطقه را در گذر زمان یادآوری میكند. این كتاب خاطرات رزمندگانی را مرور میكند كه با دست خالی در برابر نصف اروپا ایستادند و طولانیترین محاصره نظامی تاریخ را با شكست مواجه كردند.
لبخند من انتقام من است
در روزگاری نهچندان دور، تابستان 1995 میلادی، بیش از 8000 بوسنیایی كه در شهر سربرنیتسا و نواحی اطراف آن زندگی میكردند، در كمتر از 72 ساعت به دست نیروهای شبهنظامی صرب قتلعام شدند. سربرنیتسا در زمان وقوع قتلعام تحت كنترل و حمایت نیروهای حافظ صلح سازمان ملل قرار داشت. اما نیروهای صرب یازدهم جولای 1995 به یكباره وارد شهر میشوند، طی چند ساعت مردان را از زنان جدا و پس از قتلعام و اعدامهای دستهجمعی آنها را در گورهای دستهجمعی دفن میكنند.
داستانها، ماجراها و روایاتی كه از ماجرای قتلعام سربرنیتسا نقل میشوند، آنقدر دردناك، فجیع و وحشتناك هستند كه حتی شنیدنشان هم خارج از توان هركسی باشد. هنر «جِوا» در «لبخند من، انتقام من است» آن است كه روایت دخترانه خود از فاجعه سربرنیتسا را به نحوی ارائه میدهد كه خواننده ضمن درك این مقطع خاص از رویدادهای غمانگیز جنگ بوسنی، بتواند خواندن كتاب را به انتها برساند! راوی كتاب در زمان قتلعام ۹ ساله بوده و با آغاز جنگ مجبور به مهاجرت از شهر خود میشود. او بر این باور است تحمل سالهای صلح بهمراتب سختتر از روزهای جنگ است و كسانی كه از آن روزگار جان سالم بهدر بردهاند امروز سختی بیشتری را تحمل میكنند. آنها در واقع آوارگانی در وطن خویش هستند كه جنگ و قتلعام این بلا را سر آنها آورده است. او كه پس از جنگ تحصیلات خود را در گرایش روزنامهنگاری رشته علومسیاسی ادامه داد و بهعنوان یك خبرنگار مشغول فعالیت شد از تاثیرات جنگ و نوع نگاه به مردم سربرنیتسا جدا نشد و این كتاب در واقع اثری است كه جنگ و مردم جنگزده بر او گذاشتند تا او راوی اتفاقاتی باشد كه دیدهاست. سختیها و دردسرهایی كه بازماندگان قتلعام سربرنیتسا هر روز با آنها دست و پنجه نرم میكنند. این كتاب روایتی است از روزهای جنگ، روزهایی كه یك كودك ۹ ساله شاهد كشتار بوده است.
خداحافظ سارایوو
اگر دنبال روایتهای تكاندهنده میگردید احتمالا این كتاب گزینه مناسبی برای شما باشد. این كتاب روایتی تكاندهنده و جذاب از شجاعت، امید و مهربانی باورنكردنی انسانها در میانه خونینترین جنگ اروپا پس از جنگ جهانی دوم را برای شما بازگو میكند. «هانا دوازده سال داشت كه آتكای 21 ساله، او و خواهر دیگرشان، نادیای 14 ساله، را سوار اتوبوس مخصوص پناهندگان كرد كه زنان و بچهها را از شهر جنگزده خارج میكرد. آتكا در شهر ماند تا مراقب پنج خواهر و برادر دیگرش باشد؛ آنها تصور میكردند جنگ چند هفته بیشتر دوام نخواهد آورد، اما...» این كتاب روایتی است از محاصره شهر سارایوو، شهری زیبا كه این زیبایی و محاصره آن موجب منحصر بهفرد شدن این اثر میشود. شاید این نكته كه اغلب آثار روایت تجاوزها و خونریزیها در جریان این جنگ است، ولی این اثر درباره یك محاصره است كه از اعلام استقلال بوسنی در سال ۱۹۹۲ آغاز میشود و به مدت سه سال ادامه مییابد و ختم به جنگی خونین میشود. این كتاب روایتی از خاطرات دو خواهر است كه واقعیتهایی از جنگ را پیش روی مخاطب به جان كلمات میریزد و او را در موقعیت اتفاقات كتاب قرار میدهد. خانوادهای كه پدر و مادر مشغول تلاشهای بشردوستانه هستند، ولی نتیجهای عایدشان نمیشود. تصاویری از سوت خمپارهها و اجسادی كه در پاركها و زمین فوتبال دفن میشوند. محیطهایی كه روزی محل شادی و خوشی مردم بود حالا سوت و كور و گاهی تبدیل به گور میشوند و این واقعیتی است كه از ورای روایتهای این كتاب به خواننده منتقل میشود. این اثر در كمال صداقت، تصویری از مردمی دوستداشتنی میسازد كه خواننده میتواند بهخوبی اجزای فرهنگی مردم آن كشور را بشناسد؛ روابط، عقاید، خوراك و هر چیزی كه نشانی از فرهنگ دارد.
به صرف قهوه و پیتا
معصومه صفاییراد یكی از همان افرادی است كه تصویری از بوسنی و اتفاقات آن كه در ابتدای دهه 70 خورشیدی افتاده ندارد و برای شناخت پا به مسیری گذاشته كه نتیجه آن در این كتاب بازگو شده است. او سفر را برای رسیدن به حقیقت انتخاب میكند و این همان قالبی است كه بشر از ابتدای خلقتش از آن برای رسیدن به حقیقت استفاده كرده است. این كتاب روایت و عكسهای نویسنده از سفر به بوسنی و هرزگوین است كه در ژانر سفرنامه باید آن را دستهبندی كرد و آن را اولین سفرنامه از این كشور جنگزده پس از كشتار سربرنیتسا باید معرفی كرد.
این اثر در واقع روایتی از یك سفر ده روزه به بهانه شركت در پیادهروی صلح و گشتوگذار در این كشور است. كتاب بیش از آنكه سفرنامه باشد، قصه آدمها را در این كشور دنبال میكند. آدمهایی كه جنگ روی دیگری از زندگی را نشانشان داد. نویسنده كتاب دختری دهه هفتادی است كه هیچ شناختی از این كشور نداشته و به قصد كشف سفر میكند و با نثری ساده و صمیمی ما را با تجربیات خود همراه میكند.
مؤلف در این كتاب بر این باور است جنگ پایان نیافته، بلكه از نسلی به نسل بعدی منتقل شده: «صدای اساماس موبایلم میآید: «شما به شبكه صربستان متصل شدید. نرخ مكالمه...» دیگر مطمئن میشوم دزدیده شدیم! بقیه به تئوری دزدیده شدن میخندند، ولی من فراوان خواندهام. توی بالكان جنگ تمام نمیشود؛ از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. وضعیت صلح اینجا آتش زیر خاكستر است. صربهای منطقه دل خوشی از حضور ما ندارند و به زور مجامع بینالمللی این چند روز پیادهروی را تحمل میكردند. همین روزها كه ما اینجا هستیم، شبكه تلویزیونی الجزیره بالكان نظرسنجی كرده كه راتكو ملادیچ و رادوان كاراجیچ، فرماندهان صرب این جنگ كه در دادگاه لاهه هم محكوم شدهاند، قهرمان جنگی هستند یا جنایتكار جنگی؟ 60درصد از شركتكنندگان رای به قهرمان بودنش دادهاند!»
آزارشان به مورچه هم نمیرسید
نویسنده این كتاب را باید بهعنوان یكی از نویسندههای مشهور اروپای شرقی (البته در میان آنهایی كه مقداری كتابباز هستند) در بازار كتاب ایران معرفی كرد.
كتابهایی كه اسلاونکا دراکولیچ در نقد فضای كمونیسم دارد بارها تجدید چاپ شده و در ایران نیز خوانندگانی برای خود دست و پا كرده، اما كتابی كه قرار است معرفی كنیم در واقع روایتی مستند است که محصول پژوهشهای نویسنده كتاب از ابعاد جنایت فجیع قتلعام سربرنیتسا است.
کتابی كه در سال ۲۰۰۴ نوشته شده و مبنای آن اتفاقات كشور صربستان در دوران میلوشویچ است. مؤلف كتاب معتقد است همیشه در نقطهای از دنیا جنگ در حال وقوع است و او نیت داشته با نگارش این كتاب مردم را در جریان تجربه جنگی خونبار قرار دهد. دراکولیچ میگوید: «میخواهم از یك جنایت تاریخی سخن بگویم.»
این اثر درباره مجرمان، آدمبدها، افراد مظنون به قتل، تجاوز و صدور فرمان کشتارهای جمعی است. بهعبارت دقیقتر، این کتاب درباره محاکمات مظنونین به جنایات جنگی در دیوان بینالمللی کیفری برای یوگسلاوی سابق (آیسیتیوای) در لاهه است که متهم به ارتکاب جنایات سالهای ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۵ شدهاند.
نشر ستاک با خرید حقرایت این کتاب آن را به فارسی ترجمه کرده و از جمله اولینهای ترجمهشده به فارسی در زمینه صربستان و بوسنی و هرزگوین است. کتابی که روایت آن نشان دهنده تلخی فجایع انسانی است. اتفاقی که مجامع حقوق بشری در برابر آن سالها سکوت اختیار کردند. شاید اگر کشتار سربرنیتسا در کشوری از کشورهای طبقه اول جهان اتفاق افتاده بود فریاد بلندتری به گوش میرسید و رسانههای غربی پرسر و صداتر آن را برگزار میکردند.
-
ســـــتارههای مـُــــــــــــــفتی!
-
بوی سوختگی!
-
چند روایت نزدیگ از نسلکشی بوسنی
-
سلیقه فرهنگی مردم چگونه تغییر کرد؟
-
چرا فصل دوم «همسران» ساخته نشد؟
-
رشد 3.8درصدی مخاطبان تلویزیون در فصل بهار
-
کــــــرونــــا، فعلا دارو نــــــدارد
-
یا تغییر می کنیم یا میمیریم
-
معمای گم شدن «سها»
-
بوی سوختگی!
-
«برد - برد» واقعی