یک روز معمولی
حامد عسکری شاعر و نویسنده
از خواب بلند شدهام. میخواهم دوش بگیرم. تا آب گرم شود کمی باید صبر کنم. سرریز خنک آب میرود توی چاه و هیچکاریش هم نمیشود کرد، فقط عذاب وجدان و عذاب وجدان.
از خانه میزنم بیرون. میخواهم هله هوله بخرم برای سر کارم. همه دو سه قلمی که برداشتم روی بستهبندیش یک قیمت نوشته، قیمتی که کارت میکشم، یک قیمت دیگر است. نرم اعتراض میکنم. مرد میگوید به خدا بهت میفروشم باید خودم20 درصد بالاتر بخرم. نخودی میخندم میزنم بیرون. تاکسی اینترنتی میگیرم. میگوید خیابانتان یکطرفه است. میشود حدود 200 متر پیاده بیایید. پیاده میآیم تا مینشینم توی ماشین میگوید همین قیمت میبرمت. میشود لغو کنی درصد ندهم به شرکت. میگویم نه. ترش میکند . هوا گرم است. میگویم کولر را لطفا روشن کنید. منمن میکند و بیحوصله میگوید: خراب است و خب البته اصلا دروغگوی خوبی نیست و دارد تلافی لغو نکردن سفر را میگیرد . یک کار بانکی دارم .حوالی روزنامه، توی بانک شلوغ است. فاصلهگذاری اجتماعی یک شوخی بیمزه است . آن خانم خوش صدایی که هیچ کداممان ندیدیمش تا حالا، شمارهام را میخواند . به سمت روزنامه راه میافتم. جلوی روزنامه دارند کف لاین دوچرخه سواری را با رنگ جگری رنگ قرمز میکنند. من سه سال است توی روزنامه کار میکنم. دوسال است یک بخش از کندروی میرداماد را با نردههای نارنجی سوا کردهاند برای دوچرخه سوارها. توی این سه سال 30 تا دوچرخه سوار ندیدم از این لاین عبور کنند. محل رفت و آمد برعکس موتورسوارها شده و ترافیک کندرو را وحشتناک کرده.
منی که دارم این ستون را مینویسم هم یکی از همین آدمهایم. مثلا ممکن است توی وقت اداری اینستاگرامم را چک کنم یا تو که در وقت اداری داری این ستون را میخوانی. همه ما یک جایی از کارهایمان لنگ میزند. همهشان را هم نمیشود اصلاح کرد. اگر سعی بر اصلاحشان نداریم، وحداقل بهشان فکر و پیدایشان کنیم.
از خانه میزنم بیرون. میخواهم هله هوله بخرم برای سر کارم. همه دو سه قلمی که برداشتم روی بستهبندیش یک قیمت نوشته، قیمتی که کارت میکشم، یک قیمت دیگر است. نرم اعتراض میکنم. مرد میگوید به خدا بهت میفروشم باید خودم20 درصد بالاتر بخرم. نخودی میخندم میزنم بیرون. تاکسی اینترنتی میگیرم. میگوید خیابانتان یکطرفه است. میشود حدود 200 متر پیاده بیایید. پیاده میآیم تا مینشینم توی ماشین میگوید همین قیمت میبرمت. میشود لغو کنی درصد ندهم به شرکت. میگویم نه. ترش میکند . هوا گرم است. میگویم کولر را لطفا روشن کنید. منمن میکند و بیحوصله میگوید: خراب است و خب البته اصلا دروغگوی خوبی نیست و دارد تلافی لغو نکردن سفر را میگیرد . یک کار بانکی دارم .حوالی روزنامه، توی بانک شلوغ است. فاصلهگذاری اجتماعی یک شوخی بیمزه است . آن خانم خوش صدایی که هیچ کداممان ندیدیمش تا حالا، شمارهام را میخواند . به سمت روزنامه راه میافتم. جلوی روزنامه دارند کف لاین دوچرخه سواری را با رنگ جگری رنگ قرمز میکنند. من سه سال است توی روزنامه کار میکنم. دوسال است یک بخش از کندروی میرداماد را با نردههای نارنجی سوا کردهاند برای دوچرخه سوارها. توی این سه سال 30 تا دوچرخه سوار ندیدم از این لاین عبور کنند. محل رفت و آمد برعکس موتورسوارها شده و ترافیک کندرو را وحشتناک کرده.
منی که دارم این ستون را مینویسم هم یکی از همین آدمهایم. مثلا ممکن است توی وقت اداری اینستاگرامم را چک کنم یا تو که در وقت اداری داری این ستون را میخوانی. همه ما یک جایی از کارهایمان لنگ میزند. همهشان را هم نمیشود اصلاح کرد. اگر سعی بر اصلاحشان نداریم، وحداقل بهشان فکر و پیدایشان کنیم.