دلنوشتههای نوجوانان به بهانه عید قربان و روز عرفه
در آغوش گرم خدا
شیرینی عید برای همه
بیتا متینكیا
15 ساله از تهران
همیشه دلم پر میكشه واسه اون روز.
آخه خیلی روز دوستداشتنی و خوبیه. اون شب سفرهمون خالی نیست و یه آبگوشت حسابی میخوریم.
تا قبل از اینكه اون روز برسه چون بابا نمیتونه سال به دوازده ماه گوشت و مرغ و كلا غذاهای خوشمزه بخره، اگه یه وقت یه مهمونی بریم فقط میتونیم گوشت بخوریم.
ولی یه اعترافی بكنم؟ گوشت نذری عید قربان یه مزه دیگه داره.
وقتی روز عید همسایه میاد و زنگ خونمون رو میزنه همه خوشحال میشیم. چون قراره عطر مكه و عطر خدا و مهربونی به خونمون بیاد.
بعضی وقتها هم برامون لباس نو میارن و من و داداشم كلی كیف میكنیم.
عید قربان باعث میشه بیشتر بفهمم چقدر خدا مهربونه كه هیچوقت هیچكسی رو از لذت این عیدش بینصیب نمیگذاره.
راستی یه اعتراف دیگه هم باید بكنم. بعضی وقتا كه به رسوم مذهبی كشورمون مخصوصا عید قربان فكر میكنم كلی خوشحال میشم. برای اینكه همه بیشتر به خدا نزدیك میشن.
آدمهای مثل ما توش فراموش نمیشن.
كلی از انسانها خونه خدا رو زیارت میكنن و لذتش رو برای ما تعریف میكنن.
یادم میافته كه خدا كلی امتحان میگیره و باید سعی كنیم سر بلند از همشون بیرون بیاییم.
راستی بعد از این همه حرف امیدوارم این عید عزیز و ارزشمند بر همه مبارك باشه و مردم بیشتر به خوبیهاش فكر كنن.
عید بندگی
فاطمه زارعکار
17 ساله از املش
عید قربان شده است
جای اینکه ابراهیم شوم
و ثابت کنم عشق خویش را
از یاد بردهام، لطف خالق را
غوطهور در گناه و
دور از تو.
ای معشوق حقیقی
عرفه را گذراندم
نه دعای تشکری
نه اشک توبهای
اما
تو آمدی و مرا بنده خود خواندی
و من از ترس بر آب شدن
دلِ غرق گناهم
سر به سجده پشیمانی گذاشتم
اما تو نجوا کردی
لاَ تَخَافَا إِننیِ مَعَکُمَا
قرص کردی دلم را
آرام کردی روحم را
راست میگویند
خالق میداند
قلق مخلوق را
اهدای زندگی
امیرعلی حبیبی
سرش رو روی شیشه فشار میداد تا لرزش ماشین رو بهتر حس کنه، از زمانی که یادش میاومد این حالت رو خیلی دوست داشت. توی ماشین آرامتر از هر جایی بود .
با این که از ماشین و خیابونهای پر از اسبهای آهنی، دل خوشی نداشت اما ته دلش از این سفر بین شهری خیلی راضی بود و خوشحال. تپش قلبش بیشتر شدهبود. هر چند امیدوارتر بود اما یه کم اضطراب داشت. مادرشو روی صندلی جلو میدید که با خوشحالی توی گروه خونوادگیشون و دوستان پیام مینویسه و از فرستادنش کلی ذوق میکنه... حالش یهکم بد میشه اما میدونه این حال بد دوامی نداره و به زودی از شرشون راحت میشه؛ برای همیشه که نه ولی حداقل برای چند روز... .
پدر از توی آینه نگاهی میندازه و میفهمه حال دردونهاش خیلیخوب نیست. بلند میگه: اگه براش دو ساعتم تو ماشین بشینیم میارزه!مگه نه؟ خوبیش اینه خونهمون به بیمارستان نزدیکه و نیم ساعت بیشتر راه نیست.
پرستار سوزن سرم رو وارد دستش میکنه و با لبخند میگه:بازم که اومدی، خداروشکر هنوز آدمایی هستن که خون اهدا میکنن. اگه اونا نبودن، هم شما هم ما کادر درمان حیرون بودیم... .
# اهدای_خون_اهدای_زندگی
عید پزدادن!
امین صدیق اکبری
امسال بهدلیل کرونا خیلی از مراسمها نیز برگزار نشد و بسیاری از مردم پول حج را برای عید قربان کنار گذاشتند. در نگاه اول اینطور بهنظر میآید که همه بهخاطر دلایل معنوی این کار را میکنند ولی باید به شما بگویم سخت دراشتباهید! بهطوریکه اگر درباره فلسفه این نذورات و قربانی کردن از کسی سوال کنید برخیها دلیل این کار را نمیدانند، بعضیها هم کم و بیش درباره ماجرای حضرتابراهیم و قربانی کردن گوسفند بهجای پسر ایشان اطلاعات میدهند و میگویند ما به یاد حضرت ابراهیم این رسم هرساله را انجام میدهیم.
در جواب باید به این افراد بگویم مگر گوسفندهایمان روی دستمان ماندهاند که یکییکی آنها را سر ببریم؟! اصلا به نظر من فلسفه قربانی کردن حضرت اسماعیل استعارهای از طرف خدا بود تا به نوع بشر این را بگوید که آخر سر یکروز همه دارایی و عزیزانت را از دست خواهی داد پس بهتر است آنچه که از خود بهجا میگذاری، یاد و خاطرهای خوب باشد. برای همین است که ما مسلمانان هرساله مراسم قربانی کردن را انجام میدهیم. اما متاسفانه برخیها این کار را نه برای رضایت خدا و یاد خوب بلکه بر اثر چشم و همچشمی دیگران انجام میدهند؛ برای محکمکاری هم بهجای اینکه گوشت قربانی را به نیازمندان دهیم به همسایهها و فامیلهایمان میدهیم، البته برخیها زرنگتر هستند و خدا و خرما را با هم میخواهند و وقتی گوشت قربانی را به فقرا میدهند این کار را با سر و صدا انجام میدهند و 300 ساعت فیلم از این حرکت خود منتشر میکنند. گرچه میدانم گاهی لازم است برای تشویق دیگران به امر خیر، اینگونه عمل کنیم ولی بد نیست لااقل چهره آن افراد مستمند را به تصویر نکشیم.
ساعت 4 بامداد پرواز جده
امینمحمد احدی
۱۷ ساله از تهران
ساعت ۱۲ بامداد به فرودگاه رفتیم.من،نوجوانی با صدای دورگه خشدار شروع کردم به صلوات گرفتن از فامیل.
بیتاب دیدن روی ماه آقاجون و مامان جون بودم،برای ما که پنجشنبه های هرهفته خانهشان جمع میشدیم و با بچهها از سر و کول هم بالا میرفتیم سخت بود که یک ماه دوری و فراق را تحمل کنیم.ساعت ۴ بامداد پرواز جده_تهران به زمین نشست.لاغرتر شده بود و سوختهتر.باز با همان صدای تو مخی شروع کردم به خواندن شعرِ خوشآمد گویی ولی از بس صدای گریه زیاد بود صدایم حتی به مرغان آسمان هم نمیرسید.
از روی دلتنگی اشک میریختم،جلو رفتم،اورا در آغوش گرفتم اشک ذوق بود که از چشمانم به زمین میریخت،دیگر توانی در چشمانم نبود.به سمت ماشین های پارک شده در پارکینگ رفتیم.با همان حالت ذوق زدگی و صدای خشدار بعد از دکلمه خواندن بلند گفتم:-آقاجون با ماشین ما میآیید؟-با همان حالت خستگیاش گفت:-آره عزیزم.-عجیب حس خوبی داشتم.برای اینکه دیگر بعد از برگشتن از مسجد میتوانم به خانهشان بروم و استراحت کنم.برای خودشان،برای همان پنجشنبه هایی که هرطور شده خودم را به آنجا میرساندم تا لحظه ای را در دفترخاطراتِ ذهنم ثبت کنم.
سرشلوغیهای خدا
كوثر سعیدفر
۱۶ ساله از دزفول
پارسال همین موقعها بود كه داشتیم زیر آفتاب داغ دعای عرفه میخواندیم
بچهها مدام پیش مادرهایشان از گرما ناله میكردند و مادرها با چشمان اشكبار به قد و بالای كودكشان نگاه میكردند و آرام دستشان را برگونههای فرزندشان میگذاشتند، آن موقع تمام دعاهایشان فراموش میشد و هرچه دعای خیر بود، نثار كودكشان میشد.بین جمعیت یك كودك از مادرش پرسید: مامان! خدا امروز سرش خیلی شلوغه چون همه دارن دعا میكنن! منم دعا كنم خدا گوش میده؟ اما خدا به اندازه همه بود، مهربانیاش به همه میرسید. انگار روزهایی كه خدا سرش شلوغ است وقت بیشتری برای تكتك بندههایش دارد.
كودك دیگری پرسید: مامان! دعای عرفه رو كی نوشته؟ و مادر به فكر فرو رفت: اگر حسین(ع) با آن عظمت اینقدر خاضعانه با خدای خود صحبت میكند پس ما باید چه كنیم؟ مادر دستهایش را بالاتر برد، انگار میخواست بیشتر شبیه امامش باشد...
دعا داشت تمام میشد.مداح شروع به روضهخوانی كرد. اینبار انگار سؤالهای بچهها برای مادرهایشان رنگ و بوی دیگری گرفت: اگر طفل شش ماهه امام حسین(ع) هم بزرگ میشد اینطور سؤال میپرسید؟ پنجم صفر حتما خدا خیلی سرش شلوغ بوده كه آنقدر زود آرزوی رقیه(س) را برآورده كرد. فرزندانشان را در آغوش میگرفتند و بلند بلند گریه میكردند. آخر دعای عرفه حال و هوای دیگری داشت...آخر در دعای عرفه خدا خیلی سرش شلوغ میشد...
یک راه نسبتا ساده
محدثه محمدی
کرج
برای پیداكردن نعمتهای الهی لازم نیست در جستوجوی چیزهای عجیبوغریب باشیم.
همین عطر خوشمزه غذای مادر كه با عشق برای ما تهیهمیكند و دستان پینهبسته زحمتكش پدر كه دست نوازش روی سر ما میكشد.همین نعمت تحصیلی كه در جهان بسیاری از كودكان از آن محرومند.
نعمت امنیت وقتی هنوز كودكان زیادی در جنگ و كشتار در جهان چشم میگشایند.و نعمت بازیكردن و شادی
نعمت خندیدن و گریستن…نعمت دیدن این همه نشانههای الهی در جهان. ستارهها، ماه زیبا، دریای بیكران، دشتهای گسترده، كوههای بلند، جنگلهای انبوه، رودهای جاری، پرندههای خوشآواز، حیوانات شگفتانگیز و ... نعمتهای بیشماری كه از شمردن آنها خسته میشوی ولی آنها تمام نمیشوند.اما گاهی فكر میكنم بهترین نعمتی كه كمتر از آن یاد میكنیم این است: اینكه خدایی داریم كه در سختی به او پناه ببریم. اینكه در كشوری به دنیا آمدهایم كه همه خداپرست و شیعه هستند. نعمت وجود ائمه كه پناه ما در غم و سختی هستند.راستی چگونه میتوان این همه نعمت را شكر كرد؟ به نظرم یك راه ساده و درعینحال سخت وجود داد: خوببودن، خوببودن، خوببودن.
بیتا متینكیا
15 ساله از تهران
همیشه دلم پر میكشه واسه اون روز.
آخه خیلی روز دوستداشتنی و خوبیه. اون شب سفرهمون خالی نیست و یه آبگوشت حسابی میخوریم.
تا قبل از اینكه اون روز برسه چون بابا نمیتونه سال به دوازده ماه گوشت و مرغ و كلا غذاهای خوشمزه بخره، اگه یه وقت یه مهمونی بریم فقط میتونیم گوشت بخوریم.
ولی یه اعترافی بكنم؟ گوشت نذری عید قربان یه مزه دیگه داره.
وقتی روز عید همسایه میاد و زنگ خونمون رو میزنه همه خوشحال میشیم. چون قراره عطر مكه و عطر خدا و مهربونی به خونمون بیاد.
بعضی وقتها هم برامون لباس نو میارن و من و داداشم كلی كیف میكنیم.
عید قربان باعث میشه بیشتر بفهمم چقدر خدا مهربونه كه هیچوقت هیچكسی رو از لذت این عیدش بینصیب نمیگذاره.
راستی یه اعتراف دیگه هم باید بكنم. بعضی وقتا كه به رسوم مذهبی كشورمون مخصوصا عید قربان فكر میكنم كلی خوشحال میشم. برای اینكه همه بیشتر به خدا نزدیك میشن.
آدمهای مثل ما توش فراموش نمیشن.
كلی از انسانها خونه خدا رو زیارت میكنن و لذتش رو برای ما تعریف میكنن.
یادم میافته كه خدا كلی امتحان میگیره و باید سعی كنیم سر بلند از همشون بیرون بیاییم.
راستی بعد از این همه حرف امیدوارم این عید عزیز و ارزشمند بر همه مبارك باشه و مردم بیشتر به خوبیهاش فكر كنن.
عید بندگی
فاطمه زارعکار
17 ساله از املش
عید قربان شده است
جای اینکه ابراهیم شوم
و ثابت کنم عشق خویش را
از یاد بردهام، لطف خالق را
غوطهور در گناه و
دور از تو.
ای معشوق حقیقی
عرفه را گذراندم
نه دعای تشکری
نه اشک توبهای
اما
تو آمدی و مرا بنده خود خواندی
و من از ترس بر آب شدن
دلِ غرق گناهم
سر به سجده پشیمانی گذاشتم
اما تو نجوا کردی
لاَ تَخَافَا إِننیِ مَعَکُمَا
قرص کردی دلم را
آرام کردی روحم را
راست میگویند
خالق میداند
قلق مخلوق را
اهدای زندگی
امیرعلی حبیبی
سرش رو روی شیشه فشار میداد تا لرزش ماشین رو بهتر حس کنه، از زمانی که یادش میاومد این حالت رو خیلی دوست داشت. توی ماشین آرامتر از هر جایی بود .
با این که از ماشین و خیابونهای پر از اسبهای آهنی، دل خوشی نداشت اما ته دلش از این سفر بین شهری خیلی راضی بود و خوشحال. تپش قلبش بیشتر شدهبود. هر چند امیدوارتر بود اما یه کم اضطراب داشت. مادرشو روی صندلی جلو میدید که با خوشحالی توی گروه خونوادگیشون و دوستان پیام مینویسه و از فرستادنش کلی ذوق میکنه... حالش یهکم بد میشه اما میدونه این حال بد دوامی نداره و به زودی از شرشون راحت میشه؛ برای همیشه که نه ولی حداقل برای چند روز... .
پدر از توی آینه نگاهی میندازه و میفهمه حال دردونهاش خیلیخوب نیست. بلند میگه: اگه براش دو ساعتم تو ماشین بشینیم میارزه!مگه نه؟ خوبیش اینه خونهمون به بیمارستان نزدیکه و نیم ساعت بیشتر راه نیست.
پرستار سوزن سرم رو وارد دستش میکنه و با لبخند میگه:بازم که اومدی، خداروشکر هنوز آدمایی هستن که خون اهدا میکنن. اگه اونا نبودن، هم شما هم ما کادر درمان حیرون بودیم... .
# اهدای_خون_اهدای_زندگی
عید پزدادن!
امین صدیق اکبری
امسال بهدلیل کرونا خیلی از مراسمها نیز برگزار نشد و بسیاری از مردم پول حج را برای عید قربان کنار گذاشتند. در نگاه اول اینطور بهنظر میآید که همه بهخاطر دلایل معنوی این کار را میکنند ولی باید به شما بگویم سخت دراشتباهید! بهطوریکه اگر درباره فلسفه این نذورات و قربانی کردن از کسی سوال کنید برخیها دلیل این کار را نمیدانند، بعضیها هم کم و بیش درباره ماجرای حضرتابراهیم و قربانی کردن گوسفند بهجای پسر ایشان اطلاعات میدهند و میگویند ما به یاد حضرت ابراهیم این رسم هرساله را انجام میدهیم.
در جواب باید به این افراد بگویم مگر گوسفندهایمان روی دستمان ماندهاند که یکییکی آنها را سر ببریم؟! اصلا به نظر من فلسفه قربانی کردن حضرت اسماعیل استعارهای از طرف خدا بود تا به نوع بشر این را بگوید که آخر سر یکروز همه دارایی و عزیزانت را از دست خواهی داد پس بهتر است آنچه که از خود بهجا میگذاری، یاد و خاطرهای خوب باشد. برای همین است که ما مسلمانان هرساله مراسم قربانی کردن را انجام میدهیم. اما متاسفانه برخیها این کار را نه برای رضایت خدا و یاد خوب بلکه بر اثر چشم و همچشمی دیگران انجام میدهند؛ برای محکمکاری هم بهجای اینکه گوشت قربانی را به نیازمندان دهیم به همسایهها و فامیلهایمان میدهیم، البته برخیها زرنگتر هستند و خدا و خرما را با هم میخواهند و وقتی گوشت قربانی را به فقرا میدهند این کار را با سر و صدا انجام میدهند و 300 ساعت فیلم از این حرکت خود منتشر میکنند. گرچه میدانم گاهی لازم است برای تشویق دیگران به امر خیر، اینگونه عمل کنیم ولی بد نیست لااقل چهره آن افراد مستمند را به تصویر نکشیم.
ساعت 4 بامداد پرواز جده
امینمحمد احدی
۱۷ ساله از تهران
ساعت ۱۲ بامداد به فرودگاه رفتیم.من،نوجوانی با صدای دورگه خشدار شروع کردم به صلوات گرفتن از فامیل.
بیتاب دیدن روی ماه آقاجون و مامان جون بودم،برای ما که پنجشنبه های هرهفته خانهشان جمع میشدیم و با بچهها از سر و کول هم بالا میرفتیم سخت بود که یک ماه دوری و فراق را تحمل کنیم.ساعت ۴ بامداد پرواز جده_تهران به زمین نشست.لاغرتر شده بود و سوختهتر.باز با همان صدای تو مخی شروع کردم به خواندن شعرِ خوشآمد گویی ولی از بس صدای گریه زیاد بود صدایم حتی به مرغان آسمان هم نمیرسید.
از روی دلتنگی اشک میریختم،جلو رفتم،اورا در آغوش گرفتم اشک ذوق بود که از چشمانم به زمین میریخت،دیگر توانی در چشمانم نبود.به سمت ماشین های پارک شده در پارکینگ رفتیم.با همان حالت ذوق زدگی و صدای خشدار بعد از دکلمه خواندن بلند گفتم:-آقاجون با ماشین ما میآیید؟-با همان حالت خستگیاش گفت:-آره عزیزم.-عجیب حس خوبی داشتم.برای اینکه دیگر بعد از برگشتن از مسجد میتوانم به خانهشان بروم و استراحت کنم.برای خودشان،برای همان پنجشنبه هایی که هرطور شده خودم را به آنجا میرساندم تا لحظه ای را در دفترخاطراتِ ذهنم ثبت کنم.
سرشلوغیهای خدا
كوثر سعیدفر
۱۶ ساله از دزفول
پارسال همین موقعها بود كه داشتیم زیر آفتاب داغ دعای عرفه میخواندیم
بچهها مدام پیش مادرهایشان از گرما ناله میكردند و مادرها با چشمان اشكبار به قد و بالای كودكشان نگاه میكردند و آرام دستشان را برگونههای فرزندشان میگذاشتند، آن موقع تمام دعاهایشان فراموش میشد و هرچه دعای خیر بود، نثار كودكشان میشد.بین جمعیت یك كودك از مادرش پرسید: مامان! خدا امروز سرش خیلی شلوغه چون همه دارن دعا میكنن! منم دعا كنم خدا گوش میده؟ اما خدا به اندازه همه بود، مهربانیاش به همه میرسید. انگار روزهایی كه خدا سرش شلوغ است وقت بیشتری برای تكتك بندههایش دارد.
كودك دیگری پرسید: مامان! دعای عرفه رو كی نوشته؟ و مادر به فكر فرو رفت: اگر حسین(ع) با آن عظمت اینقدر خاضعانه با خدای خود صحبت میكند پس ما باید چه كنیم؟ مادر دستهایش را بالاتر برد، انگار میخواست بیشتر شبیه امامش باشد...
دعا داشت تمام میشد.مداح شروع به روضهخوانی كرد. اینبار انگار سؤالهای بچهها برای مادرهایشان رنگ و بوی دیگری گرفت: اگر طفل شش ماهه امام حسین(ع) هم بزرگ میشد اینطور سؤال میپرسید؟ پنجم صفر حتما خدا خیلی سرش شلوغ بوده كه آنقدر زود آرزوی رقیه(س) را برآورده كرد. فرزندانشان را در آغوش میگرفتند و بلند بلند گریه میكردند. آخر دعای عرفه حال و هوای دیگری داشت...آخر در دعای عرفه خدا خیلی سرش شلوغ میشد...
یک راه نسبتا ساده
محدثه محمدی
کرج
برای پیداكردن نعمتهای الهی لازم نیست در جستوجوی چیزهای عجیبوغریب باشیم.
همین عطر خوشمزه غذای مادر كه با عشق برای ما تهیهمیكند و دستان پینهبسته زحمتكش پدر كه دست نوازش روی سر ما میكشد.همین نعمت تحصیلی كه در جهان بسیاری از كودكان از آن محرومند.
نعمت امنیت وقتی هنوز كودكان زیادی در جنگ و كشتار در جهان چشم میگشایند.و نعمت بازیكردن و شادی
نعمت خندیدن و گریستن…نعمت دیدن این همه نشانههای الهی در جهان. ستارهها، ماه زیبا، دریای بیكران، دشتهای گسترده، كوههای بلند، جنگلهای انبوه، رودهای جاری، پرندههای خوشآواز، حیوانات شگفتانگیز و ... نعمتهای بیشماری كه از شمردن آنها خسته میشوی ولی آنها تمام نمیشوند.اما گاهی فكر میكنم بهترین نعمتی كه كمتر از آن یاد میكنیم این است: اینكه خدایی داریم كه در سختی به او پناه ببریم. اینكه در كشوری به دنیا آمدهایم كه همه خداپرست و شیعه هستند. نعمت وجود ائمه كه پناه ما در غم و سختی هستند.راستی چگونه میتوان این همه نعمت را شكر كرد؟ به نظرم یك راه ساده و درعینحال سخت وجود داد: خوببودن، خوببودن، خوببودن.