در ایام عید سعید غدیر، با حاج محمد اسماعیل آهنگر، بانی چراغانی حرم مطهر رضوی در میلاد امام رضا(ع) و سایر اعیاد به گفتوگو نشستهایم
کار خودِ امام رضا بود
تا 3 روز دیگر، یعنی تا همین شنبهای که میآید؛ شنبهای که عید بزرگ امامت و ولایتِ امام اول شیعیان جهان است، حرم امام هشتم غرق در نور و شادی است؛ غرق در چراغانی؛ ریسه در ریسه، چراغ در چراغ، رنگ در رنگ؛ رنگهای رقصانی که چتر شده روی سقف (آسمان) آبی صحنها یا پخش شده روی دیوارها و ایوانها... این ریسهها، این چراغانیهای رنگارنگ و باشکوه که عیدهای حرم را زیباتر و تماشاییتر میکند اما برای خودشان قصهای دارند، پشتشان حکایتی نشسته؛ حکایتی جذاب که سرنخش میرسد به دهها سال پیش، به یک مغازه الکتریکی در محله.... یا بهتر بگوییم به نذری که از خاطر و دل یک جوان تهرانی گذشت؛ یک جوان ساکن محله باغ فردوسِ مولوی؛ به دل محمد حاج اسماعیل آهنگر که حالا گرد سپید پیری روی موهایش نشسته... عید سعید غدیر، آخرین عید در سال جاری قمری است که حرم امام رضا (ع) غرق در نور و ریسه و چراغانی است، پس از آن ریسهها یکی یکی باز میشود و حرم سیاهپوش تا برای سوگواری عظیم محرم؛ اولین ماه سال جدید قمری آماده شود. عید خجسته غدیرِ خم که در آن حرم امام هشتممان غرق در نور و رنگ و شادی است، بهانهای شد تا برویم سراغ حاج اسماعیل آهنگر که بنای اولیه چراغانی حرم مطهر رضوی را بنا نهاد و با او هم کلام شویم و از خاطرات سالهای دورش بشنویم که تازه برای خود مغازهای دست و پا کرده بود و بر حسب اتفاق بند دلش از یک سو و دخل و خرجش از سویی گره خورد به حرم امام رضا(ع)، از آن زمان تا همین امروز که در حال تعطیلی کسب و کارش یعنی یکی از قدیمیترین مغازههای الکتریکی تهران است. خاطرات دور و درازِ آهنگرِ 81ساله هنوز و پس از 50سال با بغض و اشک گره میخورد و در گوش ما مینشیند.
حدود 58 سال پیش وقتی 20سالگی را پشتسر گذاشته بودم، با دو سه نفر از دوستانم رفتیم مشهد زیارت،
پیش از آن چند بار با پدر و مادرم مشهد رفته بودم، اما این بار دفعه اولی بود که بدون خانواده و با رفیقانم به قصد زیارت راهی مشهد شدیم. به حرم که رسیدیم شنیدم گفتند امشب، شبِ عیده؛ شب میلاد امام رضا (ع)... به جای خوشحالی اما دلم گرفت، غصه خوردم، شاید قطره اشکی هم گوشه چشمم نشست، همه این حال غریب و غمزده هم بهخاطر حرم تقریبا تاریک و بیتزیین و آذینی بود و فکری که از خاطرم گذشت؛ اینکه اینجا حرم سلطان، علیابنموسیالرضاست که همه بازاریهای اطراف حرم و مشهد از قِبَل وجود ایشان نان میخورند و نگاه دلهای ایرانیان سمت آن است، پس چرا در چنین شبی که شب میلاد این امام است، این وضع نور و چراغانی حرم است؟! چرا اینجا ریسهکشی و نورباران نیست؟! اصلا چرا بازارش اینقدر سوت و کور است؟!... آنموقع یک راسته بازار وجود داشت که تا خود صحن سقاخانه کشیده شده بود و مردم مستقیم از توی بازار میرسیدند صحن عتیق، اما نه صحن عتیق و نه بازار هیچ روشنایی و چراغانی ویژه و درخوری نداشت و سوت و کور بود.
یعنی شب میلاد امام رضا هیچ چراغانی در صحنها وجود نداشت؟
آن موقع فقط دو صحن نو (آزادی) و کهنه ( عتیق/ سقاخانه) و صحن مسجد گوهرشاد وجود داشت و یکی از دو برقکار حرم به نام مرحوم حاج آقای غفوری فقط دو ریسه چراغ روی یکی از دیوارهای صحن عتیق کشیده بود که جلوه خاصی نداشت و اصلا در خور شب میلاد امام رضا نبود. همان موقع که دلم شکست و از این وضعیت ناراحت شدم، به دلم افتاد و نذر کردم اگر سال دیگر زنده بودم، خودم بیایم صحن عتیق را ریسهکشی و چراغانی کنم.
حالا چرا شما چراغانی کنید؟ دستی در چراغانی و ریسه کشی داشتید؟
حرفه من الکتریکی بود و اتفاقا عمده کارم ریسهکشی و چراغانی بود (به جای سیمکشی و برقکاری). آنزمان ریسهکشی خیلی توی تهران مد بود و ادارات مختلف مثل شهرداری و دارایی و وزارتخانهها گاهی برای چراغانی محوطههای بیرونی و درونی ساختمانشان ما را خبر میکردند. برخی ولادتها مثل نیمهشعبان و میلاد امام حسین(ع) هم در تهران چراغانی میکردند و باز ما پای کار این چراغانیها هم بودیم.
وقتی میگویید آنزمان، صحبت از چه سالهایی میکنید؟
صحبت پیش از انقلاب و بیش از 50 سال پیش است. من بیست و اندی سال داشتم. چند سالی میشد برای خودم مغازه زده بودم و صاحبکار شده بودم. یک مغازه 13متری در دروازه دولاب به نام الکتریکی نورجهان.
شغل پدرتان هم همین بود؟
نه پدرم آشپز بود، اما من به پیشنهاد دوستم که در الکتریکی کار میکرد، از 13 سالگی رفتم توی این شغل؛ اول چند سالی شاگردی کردم و از حدود 20 سالگی هم برای خودم استادکار شدم و توانستم یک مغازه به قیمت 7000 تومان بخرم که تا همین الان هم آن را دارم.
خب برگردیم و از نذرتان بگویید..
خلاصه ما برگشتیم تهران و تقریبا ماجرا یادم رفت. یک سال بعد و حدود 20 روز پیش از میلاد امام رضا (ع)، ساعت حدود 2 عصر در یک روز تقریبا سرد که بعد از ناهار خوابم گرفته بود، توی مغازه سرم را گذاشتم روی میز تا چرتی بزنم، خوابم برده یا نبرده، صدایی توی گوشم گفت: یک قولی داده بودی که بیایی چراغانی کنی، چی شد؟... از خواب پریدم دیدم غیر از دو کارگرم که آنها هم گوشهای خوابیده بودند، کسی اطرافم نیست. زنگ زدم مرحوم برادرم که کارمند راهآهن بود و شریکم در مغازه الکتریکی. ماجرای خواب را گفتم و ادامه دادم برو مشهد و حرم امام رضا ببین اجازه میدهند بروم آنجا را چراغانی کنم. برادرم بلافاصله صبح روز بعد راهی مشهد شد. آن زمان نادر باتمانقلیچ، استاندار خراسان و همچنین نایب تولیت آستان قدس رضوی بود. رئیس تشریفات حرم هم سرهنگ حیدری بود که گرچه سرهنگ ارتش بود، اما مردی بسیار شریف، خاطرخواه حضرت علی(ع) و بهشدت امام رضایی بود و وقتی از امام هشتم حرف میزد همینطور اشک از چشمانش جاری میشد. محبتش به امام رضا(ع) بهقدری بود که شب میلاد ایشان به مهمانان حرم سکه و شام میداد. برادرم پیش ایشان رفت و او هم گفته بود هرچه تیمسار بگوید و خب البته جواب تیمسار هم این بود که بیایید چراغانی کنید اما خب، اگر بد بشود و خوشمان نیاید، دیگر خودتان میدانید و... (یعنی کلی تهدید کرده بود)
و بعد...
برادرم برگشت و خبر موافقت را داد. ما هم بلافاصله شروع کردیم به آماده کردن لامپها، تمیز کردن، شستوشو، رنگ کردن لامپهای رنگ پریده، تعمیر چراغها و سیمها و ریسهها و خرید لامپهای جدید. بعد هم به همراه سه کارگرم که دو نفرشان کمسن و سال و بچه بودند و یکیشان زن و بچه داشت، ماشین استیشن خودم را چراغ، بار زدیم (شامل 4000 لامپ؛ یعنی 80 ریسه 25متری، هر ریسه شامل 50 لامپ) و رفتیم مشهد.
یادم هست یک روز برفی بود و هوا بهشدت سرد. همین که رسیدیم مشهد، ترس و وحشت مرا فرا گرفت، به نظرم کار بزرگی آمد و از ذهنم گذشت منِ جوان و کار به این بزرگی در حرم سلطان رضا آنهم با دو سه نفر کارگر کمسن و سال؟!!... اصلا از پسش برمیآیم؟ در حد و اندازه این حرفها هستم؟!...
اما همین رفیق و کارگرم که زن و بچه داشت وقتی حالم را دید، یکهو نهیب زد که: آقا محمد مبادا کم بیاوری!... باید این کار را انجام دهی...
خلاصه تا شب میلاد برسد یک صحن یعنی همان صحن عتیق (سقاخانه) را چراغانی کردیم و اتفاقا خیلی هم خوب شد که فهمیدم دست خود امام رضا در کار بوده که کار به این خوبی و قشنگی درآمده و مورد تحسین همه قرار گرفته است.
واقعا کارتان قشنگ و جذاب بود؟ یعنی مردم هم خوششان آمد؟
همینقدر برایتان بگویم آن تیمسار که اولش ما را تهدید کرده بود که وای به حالتان اگر کار را خراب کنید، به همراه سرهنگ حیدری آمدند و حضوری کلی از ما تشکر کردند. ذوق و شادی مردم هم تماشایی بود. نهتنها برایشان جذاب بود که آنها را به قدری سر ذوق آورد ( یا شاید خجالت کشیدند از کمکاری خودشان)، که الگو گرفتند و از سال بعد خودشان تمام بازار و خیابانهای اطراف حرم را برای میلاد امام رضا چراغانی کردند، با هر چیزی که داشتند یا ریسههای چراغ یا یکی دو لامپ معمولی یا یک آیینه و شمعدان.
اصلا چراغانی حرم مطهر از همان سال در مشهد مد شد.
و شما هم ظاهرا هر سال کارتان را بیشتر گسترش دادید...
بله سال اول، صحن کهنه (عتیق) را چراغانی کردیم. سال بعد صحن نو (آزادی) هم به آن اضافه شد و بعد از انقلاب که بر تعداد صحنها یکییکی اضافه شد، کار ما هم به صحنهای دیگر گسترش یافت. نیروهایمان هم از 5-4 نفر در نهایت به 14 نفر رسید که شامل خودم، دوتا از برادرهایم، دو نفر از کارگرهایم و آقا مصطفی و پسرش و چند نفر دیگر میشد. مصطفی همکارم است که خودش هرسال یک وانت لامپ و ریسه هم میآورد.
کار ما فقط بهصورت کمی گسترش نیافت، کیفی هم آن را گسترش دادیم به این ترتیب که چند سال اول فقط روی دیوارها کار کردیم، بعد رفتیم روی طاق، یعنی ریسهها را روی هوا بستیم و آسمان صحنها را هم چراغانی کردیم. طرح چراغانی آسمان صحنها، طرح و ذوق خودم بود که بعدها مشهدیها و حتی در تهران از آن الگوبرداری کردند.
اعضای گروهتان را چطور انتخاب میکردید؟
خب توی صنف ما همه میدانستند من این کار را میکنم، خیلی از همکارانمان میآمدند و خودشان درخواست میدادند که ما را هم ببرید و معمولا تعدادشان آنقدر زیاد بود که باید انتخاب میکردیم. البته مشارکت مالی از کسی قبول نمیکردیم جز اینکه کسی اگر میآمد با خودش ماشین و وانت هم اگر داشت میآورد چون به هر حال برای بردن 20 هزار لامپ به چند وانت و سواری احتیاج داریم.
مخارج سفر اول با خودتان بود یا حرم؟
تمام مخارج از هزینه سفر به مشهد، اقامت در شهر و خوراک خودم و بچهها با خودم بود. البته سال بعد یک آشپز هم با خودم بردم. به مدت حدود 40 سال همه مخارج این سفر با خودم بود تا اینکه از حدود 10، 15سال پیش به این طرف دیگر هرساله هم جا برای اسکان و استراحت به ما داده و هم خورد و خوراکمان را میدهند. پیش از این ایام، فقط شب میلاد به ما شام میدادند و اگر جشنی هم بود دعوت مان میکردند و غذای حضرت و گاهی یک سکه هم میدادند.
یادتان هست برای اولین سفر و چراغانی چقدر هزینه کردید؟
هزینه کلی که یادم نمیآید، فقط قیمت هر عدد لامپ یادم هست که آن زمان شش زار ( قِران) بود. لامپهایی که ما استفاده میکردیم روسی بود. یعنی آنموقع لامپ ایرانی نبود، فقط لامپ روسی و آلمانی در ایران بود که آلمانیها گرانتر بود و ما لامپ روسی برای چراغانی استفاده میکردیم. من از لامپ شش زار کار چراغانی حرم را شروع کردم تا همین سال گذشته که برای خرید هر لامپ 5000 تومان پول دادم.
هر بار که برای چراغانی مشهد میروید، چند روز میمانید؟
اولین بار و سالهای بعد، هر بار حدود 10 روز در مشهد میماندیم و چراغانی میکردیم و بعد از میلاد هم چراغها را باز کرده و برمیگشتیم، ولی از حدود 10سال پیش که حجم کارمان بیشتر شده، حدود 17روز در مشهد میمانیم و مشغول هستیم. البته امسال برای میلاد امام رضا حدود یک هفته بیشتر نماندیم و حجم کارمان هم به خاطر کرونا خیلی کم شده بود،یعنی از ما خواستند فقط 6000 لامپ ببریم و خودمان هم هفتنفر بیشتر نبودیم.
مگر سالهای پیش چه تعداد لامپ و ریسه میبردید؟
کل لامپهای ما که آنها را وقف امام رضا کردهایم، 20 هزار لامپ است؛ یعنی 400 ریسه 25 متری که با آنها حدود هفت هشت صحن حرم مطهر را چراغانی میکنیم. به تدریج و در سالهای بعد، آستان قدس هم از کار ما الگو گرفت و خودشان هم شروع کردند به چراغانی حرم و خب حالا بخش اعظمی از چراغانیها یعنی 80درصد آن مربوط به خود آستان قدس رضوی است.
جهاننور تا ابد پر نور
محمد حاج اسماعیل آهنگر، متولد 1318 است و حالا 81 سال دارد. از حدود 20 سالگی در دروازه دولاب مغازه الکتریکی دارد و از همان زمان هم پای دل و کارش گره خورده به صحن و سرای حرمِ امام مهربانیها. حتی همین امسال و با این سن و سال هم با تیمش راهی مشهد شد و صحنهای حرم را چراغانی کرد. به ما میگوید به برکت وجود امام رضا(ع) و قدمی که برایش برداشته، زندگی خود و فرزندان و همکارانش سراسر نعمت و برکت شده است. می گوید بارها از حوادث و بلاهای گوناگون جان سالم به در برده اند و رد نگاه و عنایت خاص امام رضا (ع) را در وجب به وجب زندگی شان مشاهده می کنند. او حتی یادش می آید چطور یکسال زمانی که در راه برگشت از مشهد بودند، در گردنه آهوان نزدیک سمنان، وانت نیسانی که پسرش پشت فرمان آن بود و یک پیرمرد هم بغل دستش، چند ملق در هوا خورد و بعد جلوی چشمان آنها مچاله شد و هزاران لامپ در بارش شکست و خرد شد، اما یک قطره خون از دماغ آن دو نفر بیرون نیامد. معجزه مثل این در زندگی آهنگر و تیمش بسیار بوده و هست، برای همین می گوید خیال دارد تا جان در بدن دارد، نذرش را انجام دهد و بعد از خودش هم پسرانش این کار را با دل و جان ادامه خواهند داد. اما اینها دلیل نمی شود که این روزها و در این شرایط سخت کرونایی و کسادی بازار، کسب و کار خوبی داشته باشد. گلایه ای ندارد، اما چاره ای هم ندارد جز تعطیلی مغازه قدیمیاش در محله دروازه دولاب؛ مغازه کوچکی که خرج چند خانواده را می دهد یعنی خودش و دو پسرش که حالا خودشان داماد و عروس دار شده اند و پرخرج. می گوید دو سه ماهی شده که مغازه را جمع کرده اند و میخواهند به کسب و کار جدیدی دست بزنند. ریسههای موقوفی امام رضا (ع) اما جایشان امن است؛ در انبار آهنگریها و قرار است سالها همانجا بماند و صحن و سرای حرم امام رضا (ع) را روشن و رنگارنگ و نورانی کند.