حسرت روی خرابهها
نیلوفر صادقیان از تهران
حتی تصورش هم وحشتناك است، چه برسد به دیدن نزدیك آن.صدای انفجاری سخت از پشت تلفنها.
وقتی میدیدی مردم یك شهر، اعضای یك خانواده، جلوی چشمانت پر میكشیدند و چیزی جز خاكستر از آنان باقینمیماند.
مردمی كه مثل همه ما شاید در آرامش زندگی میكردند.
خانوادهای كه مشغول پهنكردن سفره ناهاری بودند كه عطرش هوش و حواست را میپراند.
مادری كه در حال پختن كیك برای جشنتولد پسركش بود و پسركی كه انتظارش بهسر رسیدهبود برای مهمانی جشنتولدش.
دختری كه در مغازه مشغول انتخاب و خریدن لباس عروسیاش بود تا اولین خاطرات زندگی مشتركش را بسازد.چند محله آن طرفتر دختركی بود كه از پدرش قول خرید یك جفت كفش را میگرفت.
در چند خیابان بالاتر مادربزرگی كه نوههایش را میبوسید و به هركدام از آنها كادویی میداد، برای شادی و شنیدن صدای خنده آنان.
اصلا بگو در فروشگاه مردی سر گرفتن تخفیف چانه میزد.
یا پسربچههایی كه سر یك توپ كوچك بادی با هم دعوا میكردند.
تصور ثانیهای از این اتفاق دردناك است.
مردمی كه به آن خاك شادمانی و زندگی بخشیده بودند.
مردمی از یك دیار و عاشق شنیدن صدای دریا.
حال آنان كه باقیماندند، مینشینند روی خرابههای شهر و حسرت میخورند به خاطرات گذشته و دعا میكنند برای خوبشدن حال سرزمینشان.
تا شاید دوباره در آرامش، صدای دریا گوششان را نوازش دهد البته بدون عزیزترینهایشان.
وقتی میدیدی مردم یك شهر، اعضای یك خانواده، جلوی چشمانت پر میكشیدند و چیزی جز خاكستر از آنان باقینمیماند.
مردمی كه مثل همه ما شاید در آرامش زندگی میكردند.
خانوادهای كه مشغول پهنكردن سفره ناهاری بودند كه عطرش هوش و حواست را میپراند.
مادری كه در حال پختن كیك برای جشنتولد پسركش بود و پسركی كه انتظارش بهسر رسیدهبود برای مهمانی جشنتولدش.
دختری كه در مغازه مشغول انتخاب و خریدن لباس عروسیاش بود تا اولین خاطرات زندگی مشتركش را بسازد.چند محله آن طرفتر دختركی بود كه از پدرش قول خرید یك جفت كفش را میگرفت.
در چند خیابان بالاتر مادربزرگی كه نوههایش را میبوسید و به هركدام از آنها كادویی میداد، برای شادی و شنیدن صدای خنده آنان.
اصلا بگو در فروشگاه مردی سر گرفتن تخفیف چانه میزد.
یا پسربچههایی كه سر یك توپ كوچك بادی با هم دعوا میكردند.
تصور ثانیهای از این اتفاق دردناك است.
مردمی كه به آن خاك شادمانی و زندگی بخشیده بودند.
مردمی از یك دیار و عاشق شنیدن صدای دریا.
حال آنان كه باقیماندند، مینشینند روی خرابههای شهر و حسرت میخورند به خاطرات گذشته و دعا میكنند برای خوبشدن حال سرزمینشان.
تا شاید دوباره در آرامش، صدای دریا گوششان را نوازش دهد البته بدون عزیزترینهایشان.
تیتر خبرها