نسخه Pdf

از صحافی تا دیزالو

از صحافی تا دیزالو

هدی برهانی آموزگار

 هرسال بهمن‌ماه كه می‌شود تب‌وتاب جشنواره فجر بین بچه‌ها می‌افتد. این‌كه می‌گویم تب‌وتابش نه این‌كه از روی آن وجه‌های سخت‌گیر معلمی‌ام باشد، نه، واقعا معتقدم یك جور تب است كه بین بچه‌ها (و حتی جامعه) می‌افتد. ولع زودتر خبردار شدن. ولع زودتر دیدن. همین كه موفق شوی فیلم‌ها را پیش از آن‌كه روی پرده نقره‌ای سینماها به صورت سراسری پخش شوند در یك محیط به اصطلاح فرهنگی و پیش‌رو تماشا كنی، یك جور كلاس به شمار می‌رود، همین یعنی تلاش برای رفتن به جشنواره یك تب است.
خلاصه این‌كه از اوایل بهمن حرف‌های بچه‌ها می‌رود به سمت صحبت كردن راجع به فیلم و بازیگری و كارگردانی و آی‌ام‌دی‌بی و اسكار و... و همین بحث‌ها بود كه دو سال پیش برای اولین‌بار یك فكر جدید را توی سرم انداخت. می‌دانستم كه خیلی از بچه‌ها توانایی مالی یا همراهی خانواده‌هایشان را برای شركت در جشنواره فیلم فجر ندارند. از طرفی هم دوست داشتم این جو «هركس جشنواره می‌ره پس از فیلم سر در میاره» را بشكنم. دست به كار شدم و تصمیم گرفتم یك جدول پخش فیلم راه بیندازم. نشستم و لیستی از فیلم‌هایی كه فیلمنامه‌های اقتباسی از داستان‌های مشهور را داشتند تهیه كردم و با همراهی مدیر مدرسه در دهه فجر دو ساعت پایانی هر روز را به اكران فیلم در كتابخانه اختصاص دادم. اسم جشنواره را هم گذاشتم «از صحافی تا دیزالو».
فیلمنامه‌های اقتباسی زیادی بودند كه در این سال‌ها ساخته شده بودند. خیلی‌هایشان را نمی‌شد در مدرسه و در جمع دانش‌آموزها نمایش داد، مثل غروروتعصب یا دزیره. اصلا بیشتر دوست داشتم فیلم‌های ایرانی را به نمایش در بیاوردم. اما خب برای این‌كه رونق كار بیشتر شود به اجبار مخلوطی از فیلم‌های ایرانی و خارجی را كه امتیازهای نسبتا بالایی داشتند برای نمایش در روزهای جشنواره انتخاب كردم. از «انجمن شاعران مرده» بگیر تا همین «مهمان مامان».
صندلی‌های كتابخانه را رو به پرده پروژكتور چیده بودیم. یكی دو تا از بچه‌ها دم در بلیت‌ها را چك می‌كردند و آنهایی كه بلیت‌هایشان را در خانه جا گذاشته بودند راه نمی‌دادند. بوفه مدرسه پف‌فیل می‌فروخت و خلاصه یك سینمای جمع‌وجور و ابتكاری را توی مدرسه به راه انداختیم.
روز نمایش مهمان مامان روز موعود من بود. خودم انتهای سالن نشسته بودم و برای هزارمین بار از دیدن بی‌خیالی حسن پورشیرازی و استرس گلاب آدینه حرص می‌خوردم. دلم برای ماهی گلی شریفی‌نیا می‌سوخت و شامی‌های مش مریم یا همان فریده سپاه‌منصور را هوس می‌كردم. با خودم می‌گفتم ای‌كاش بچه‌های من هم همین ذوق را داشته باشند. از این پیوند زیبای ادبیات و سینما لذت ببرند و بدانند كه هركس به جشنواره‌های مختلف فیلم می‌رود كارشناس سینما نیست. بدانند كه دیدن فیلم‌های جدید افتخاری ندارد و آنچه ارزشمند است، دیدن فیلم‌های خوب است. 
ضمیمه چار دیواری