نسخه Pdf

تعویض طلای واقعی با بدلی

گفت‌و‌گو با سارق طلای بیماران در بیمارستان

تعویض طلای واقعی با بدلی

طلا ببر، بدلی بگیر. این بلایی بود که  پرسنل یکی از بیمارستان‌های پایتخت ، با همدستی یکی از دوستانش بر سر بیماران می‌آورد. اگر یکی از قربانیان به خاطر بی‌پولی مجبور نمی‌شد به طلافروشی برود، این راز هرگز برملا نمی‌شد و معلوم نبود متهمان چند نفر دیگر را قربانی نقشه سرقت‌های شبانه‌شان می‌کردند. گفت‌وگویی با متهم که در طرح پلیس تهران دستگیر شد داشتیم که در ادامه می‌خوانید.
 چه شد که این ایده به ذهنت رسید؟
بی‌پولی، درآمد پایین و هزینه و مخارج بالا. همه چیز دست به دست هم داد تا به فکر راه چاره‌ای بیفتم. اما راه چاره را یکی از دوستانم پیشنهاد کرد.
 راه چاره چه بود؟
دوستم گفت بهتر است طلای بیماران را سرقت کنم. اما اگر طلاها را سرقت می‌کردم خیلی زود ماجرای این سرقت‌ها لو می‌رفت و دست من رو می‌شد. ولی دوستم برای این موضوع هم یک راه حل داشت. او پیشنهاد داد که طلاهای اصلی را با بدلیجات جا به جا کنیم. آن وقت کسی متوجه نمی‌شد طلاهایش به سرقت رفته است.
 چطور متوجه نمی‌شد طلاهایش به بدلی تبدیل شده وقتی شبیه هم نبودند؟
خب فکر این کار را هم کرده بودیم. من در بخش‌ها پرسه می‌زدم و با دیدن بیماری که طلا به همراه دارد، او را به عنوان سوژه سرقت انتخاب می‌کردم. زمانی که خواب بود سراغش می‌رفتم و از طلاهایش عکس می‌گرفتم. عکس‌ها را برای دوستم ارسال می‌کردم و او از روی عکس‌های طلاها، بدلیجاتش را برایم درست می‌کرد.
 چطور این طلاها و بدلیجات را جا به جا می‌کردی؟
وقتی بدلیجات آماده می‌شد، شب سراغ بیمار مورد نظر می‌رفتم. وقتی به خواب عمیق می‌رفت. طلاها را با بدلیجات تعویض می‌کردم.
 شغل دوستت چه بود که این کارها را انجام می‌داد؟
او در کار ساخت بدلیجات بود و آنقدر کار را تمیز از آب درمی‌آورد که کسی متوجه نمی‌شد طلایی که دستش است بدلی است.
 با این حساب چطور لو رفتید؟
از شانس بد من، یکی از بیماران پس از ترخیص از بیمارستان مشکل مالی پیدا می‌کند. او طلاها را برای فروش به طلا‌فروشی می‌برد. اما با وجود کاغذ خرید طلافروش طلاها را نمی‌خرد و می‌گوید آنها بدلی است. زن جوان هم راهی خانه می‌شود و فکر می‌کند که چه شد که طلاهای اصلی طلافروشی به بدل تبدیل شد. کارآگاه بازی زن بیمار آخر سر به بیمارستانی ختم می‌شود که چند روزی در آن بستری بود. ماجرا را به حراست بیمارستان گزارش می‌کند. حراست هم به بازبینی دوربین‌های مداربسته می‌پردازد و در نهایت مشخص می‌شود که من شب سرقت وارد اتاق او شده و طلاهای بدلی را با طلاهای اصلی جا‌به‌جا کرده‌ام. بعد هم که خودتان بهتر می‌دانید دستبند به دستم خورد.
 با همدستت چطور آشنا شدی؟
چند وقت قبل در پارکی نزدیکی بیمارستان نشسته بودم. در فکر بودم و حساب و کتاب‌هایم را دو دو تا چهار تا می‌کردم که سراغم آمد. سر صحبت را باز کرد و من هم شروع کردم به تعریف از زندگی و مشکلاتم. اوضاع زندگی‌ام به قدری بد بود که صاحبخانه برای پرداخت نکردن کرایه خانه جوابم کرده بود. درد دلم را که شنید پیشنهاد سرقت را داد. او به من اطمینان داد این شگرد حرفه‌ای است و کسی هم روحش با‌خبر نمی‌شود طلا‌ها عوض شده است. اگر هم بفهمد هرگز کسی به بهیار یک بیمارستان شک نمی‌کند. با طناب دوست پارکی‌ام افتادم در چاهی که نمی‌توانم از آن بیرون بیایم.
 از چند نفر سرقت کردی؟
5 نفر. اما از شانس بدم بود یا سادگی که همه طلاها را در اختیار دوستم قرار دادم. حالا هم از او هیچ آدرسی جز یک صندلی پارک که محل قرارمان بود و شماره تماسی که الان خاموش است ندارم.