دوستی با حیوانات
هدی برهانی آموزگار
کتاب خواندن برای دبستانیها مثل راه رفتن روی لبه تیغ است. اگر کمی اشتباه کنی ممکن است کلا نتیجه عکس برداشت کنی. نه میشود همچون بزرگسالان با آنها صریح سخن گفت و نه حتی مثل نوجوانها حرفهای جدی را رک و پوستکنده میفهمند. یک اوضاع قمر در عقرب که برای مدیریتکردنش لازم است هفتهای 500 کتاب بخوانی تا خیالت راحت باشد داستانی که بچه با خودش به خانه میبرد و میخواند ادبیات خوبی دارد، موضوعش درست و حسابی است، در حد فهم یک کودک نوشته شده و از همه مهمتر، آموزشهای مفیدی دارد!
این دقت کردن به آموزشهای مفید را من واقعا از یکی از معلمها یاد گرفته بودم. وقتی که هر سال برای آموزش مفهوم مدیریت کتاب «عجله کن فرانکلین» را به کلاس درس میبرد و در حالیکه لباس لاکپشتی مسخرهاش را پوشیده بود، کتاب را برای بچهها میخواند و درباره آن گفتوگو میکرد.
من یک جورهایی عاشق این کتاب بودم، چرا که با سادهترین داستان یک مفهوم بسیار سخت را به بچهها یاد میداد. بچهها با کمک معلمشان، از فرانکلین یاد میگرفتند برنامهریزی کنند، به زمان اهمیت بدهند و وظیفههایشان را بشناسند. راستی که کتاب بینظیری بود! یک لحظه تصور کنید معلم اول دبستانیها بخواهد برود سر کلاس و درباره «جایگاه مهم برنامهریزی در عصر تکنولوژی در جهت پیشبرد اهداف بشری و ضرورت توجه به زمان در دوره سرعت» صحبت کند! در آنصورت احتمالا بعد از پنج جمله دانشآموزها را میدیدیم در حالیکه دود از سرشان بلند شده بود و از خود میپرسیدند: «این داره چی میگه؟!»
بعد از اینکه این روش آموزش را از آن معلم کهنهکار آموختم، به یک طرفدار پروپاقرص« قصههای فرانکلین» تبدیل شدم. مثلا وقتی خواهر کوچکتر مطهره و محدثه، شاگردهای هفت و هشت سالهام به دنیا آمد، یک کتاب «خواهر کوچولوی فرانکلین» بهشان هدیه دادم تا سر و کله حسادت توی دلهای کوچکشان کمتر پیدا شود. یا آن زمان که لیلا تصمیم گرفته بود ورود زینب را به کلاس نپذیرد و یک ماه آزگار دردسر درست کرد، با هم در کتابخانه نشستیم و «دوست جدید فرانکلین» را خواندیم! شاید فورا روی لیلا اثری نگذاشت اما لااقل باعث شد لیلا بپرسد «مگه دوستی چیه که یکی براش کتاب بنویسه!» و من گرچه آن لحظه مشتاق بودم تا روی منبر بروم و برایش بیشتر و بیشتر از دوستی بگویم، اما خودم را کنترل کردم و یک کتاب «دوستی زیباست» از وسط کتابخانه بیرون کشیدم و به او قرض دادم تا بیشتر بخواند.
با شرایطی که در کتابخوانی دبستان داشتیم، من به کتابهایی مثل فرانکلین خیلی اعتماد داشتم. کتابهایی که رفتارهای انسانی را در قالب داستانهایی با شخصیتهای جنگلی آموزش میدادند. یک روز یک لاکپشت به اسم فرانکلین معلم ما میشد و یک روز خرسهای «خانواده خرسها»! راستش را بخواهید درست است که ما انسانها گاهی ظلمهای بدی در حق طبیعت میکنیم اما لااقل در ذهن نویسندگان کتاب کودک، دوستی بینظیری با حیوانات داریم!