صاحب اصل مطلب
سیدسپهر جمعهزاده
آن عبید زمان، نسخه پیچِ طنز، آن خلد آشیان، آن معزز، ملانصرالدینِ عصر، پهلوانِ شعر و نظم و نثر، آن همیشه استاد، زرویینصرآباد – اعلیا... مقامه الشریف – از آن بامعرفتهای عالم بود.
معرفت آن مرحوم بهقدری بود که خیلی اوقات اجازه میداد، افرادی معلومالحال مانند جناب «چغندرمیرزا»، خانم «ننهقمر»، بانو «کلثومننه»، جناب آقای «آمیز مَمتقی»، «میرزا یحیی»، و «عَبدُل»، مطالب او را به نام خودشان در نشریات مختلف چاپ کنند و حالش را ببرند.
استادنا زرویی، در تمام نشریات نبشته شده و نبشته نشده عالم، دستی بر آتش داشت. تا آن اندازه که دستش میسوخت و دست خویش را فوت میکرد. نقل است که وی را چون در روز خلقت عالم فراخواندند و بساط انتخاب نشریات را بر او گستراندند؛ وی فرموده:«همهشو بده!» از همین جهت در گلآقا، همشهری، جامجم، ایرانیان، انتخاب، زن، مهر، کیهان ورزشی، بانو، جستجو، عروس، تماشاگران طنز و نیز شصت و هفت جای دیگر سابقه قلم زدن دارد.
نقل معروفی موجود است در کتبِ صحیح تاریخی که مرحوم کیومرث صابریفومنی – همان گل آقای خودمان! - در پاسخ به سؤال مصاحبهکننده روزنامه ابرار که میپرسید: «چشم امیدتان امروز به چیست؟» میگوید: «... قلمی که دیروز حافظ و سعدی و مولانا داشتند، متاسفانه امروز بلااستفاده مانده است و ما بهجای بهرهگیری از آنها، درحال تولید مدادها و قلمهای نوظهور از درختان معاصریم... اما در کمال خوشحالی دلم میخواهد این خبر را هم بدهم که با این احوال اما آن قلمی را که دیروز عبید و دهخدا در دست داشتند، الان بیصاحب نیست. الحمدلله تا زمانی که این قلم به پاک کنِ انتهاییاش برسد، یکی از مشهورترین طنزنویسان امروز ما ـ ملانصرالدین ـ که فقط ۲۳ سال دارد! از آن استفاده خواهد کرد و قول هم میدهد که سر مداد را نجود. انصافا خداوند را شاکریم به خاطر این همتِ صرفهجویی که نصیب تیم ما کرد... .»
ابوالفضلخان نصرآباد از آنها بود که در کتابت به سرعت سرِ «اصلِ مطلب» میرفت؛ طوری که اصل مطلب غافلگیر میشد و اولین موجود عالم بود که درباره خر، این نمادِ ضدپژوهشی، پژوهش کرد و رشته نوینِ «خرپژوهی» را بنیان نهاد. تذکره المقامات، افسانههای امروزی، وقایعنامه طنز ایران، رفوزهها، حدیث قند، غلاغه به خونهش نرسید و خاطرات سِر پروفسور حسنعلیخان مستوفی از دیگر آثار مرحوم شیخ اجل سعدی شیرازی نیستند!
دست آخر همین دو سال پیش بود _ حوالی آذر _ که زرویی بزرگ، سلطان طنزپردازان عصر، پشت میز خود و دست به قبضهٔ قلمش، با دار فانی خداحافظی کرد و با آه از ماه گفت و سرود و پر کشید و اینگونه حکایت آن سرو بلند را به پایان برد.
به همدلی، همه کس دست میدهد اول
فدای همّت مردی که داد آخر دست
معرفت آن مرحوم بهقدری بود که خیلی اوقات اجازه میداد، افرادی معلومالحال مانند جناب «چغندرمیرزا»، خانم «ننهقمر»، بانو «کلثومننه»، جناب آقای «آمیز مَمتقی»، «میرزا یحیی»، و «عَبدُل»، مطالب او را به نام خودشان در نشریات مختلف چاپ کنند و حالش را ببرند.
استادنا زرویی، در تمام نشریات نبشته شده و نبشته نشده عالم، دستی بر آتش داشت. تا آن اندازه که دستش میسوخت و دست خویش را فوت میکرد. نقل است که وی را چون در روز خلقت عالم فراخواندند و بساط انتخاب نشریات را بر او گستراندند؛ وی فرموده:«همهشو بده!» از همین جهت در گلآقا، همشهری، جامجم، ایرانیان، انتخاب، زن، مهر، کیهان ورزشی، بانو، جستجو، عروس، تماشاگران طنز و نیز شصت و هفت جای دیگر سابقه قلم زدن دارد.
نقل معروفی موجود است در کتبِ صحیح تاریخی که مرحوم کیومرث صابریفومنی – همان گل آقای خودمان! - در پاسخ به سؤال مصاحبهکننده روزنامه ابرار که میپرسید: «چشم امیدتان امروز به چیست؟» میگوید: «... قلمی که دیروز حافظ و سعدی و مولانا داشتند، متاسفانه امروز بلااستفاده مانده است و ما بهجای بهرهگیری از آنها، درحال تولید مدادها و قلمهای نوظهور از درختان معاصریم... اما در کمال خوشحالی دلم میخواهد این خبر را هم بدهم که با این احوال اما آن قلمی را که دیروز عبید و دهخدا در دست داشتند، الان بیصاحب نیست. الحمدلله تا زمانی که این قلم به پاک کنِ انتهاییاش برسد، یکی از مشهورترین طنزنویسان امروز ما ـ ملانصرالدین ـ که فقط ۲۳ سال دارد! از آن استفاده خواهد کرد و قول هم میدهد که سر مداد را نجود. انصافا خداوند را شاکریم به خاطر این همتِ صرفهجویی که نصیب تیم ما کرد... .»
ابوالفضلخان نصرآباد از آنها بود که در کتابت به سرعت سرِ «اصلِ مطلب» میرفت؛ طوری که اصل مطلب غافلگیر میشد و اولین موجود عالم بود که درباره خر، این نمادِ ضدپژوهشی، پژوهش کرد و رشته نوینِ «خرپژوهی» را بنیان نهاد. تذکره المقامات، افسانههای امروزی، وقایعنامه طنز ایران، رفوزهها، حدیث قند، غلاغه به خونهش نرسید و خاطرات سِر پروفسور حسنعلیخان مستوفی از دیگر آثار مرحوم شیخ اجل سعدی شیرازی نیستند!
دست آخر همین دو سال پیش بود _ حوالی آذر _ که زرویی بزرگ، سلطان طنزپردازان عصر، پشت میز خود و دست به قبضهٔ قلمش، با دار فانی خداحافظی کرد و با آه از ماه گفت و سرود و پر کشید و اینگونه حکایت آن سرو بلند را به پایان برد.
به همدلی، همه کس دست میدهد اول
فدای همّت مردی که داد آخر دست