گفتوگو با شهلا انتظاریان، نویسنده و مترجم درباره ریزعلی خواجوی معروف به دهقان فداکار
پای قهرمان روی زمین است
برای نسل ما که کتاب و داستان بخش جداییناپذیری از زندگی روزمره بود، شخصیتهای دوستداشتنی کتابهای درسی و داستانها هنوز در ذهنمان زندهاند و هرزمان که لازم باشد به سراغمان میآیند یا اندوهمان را میبرند یا راهی به ما نشان میدهند یا به صبر و تحمل دعوتمان میکنند و امید را به درون قلبمان تزریق میکنند. شاید برای همین است که نسل من مدام به دیگران توصیه میکنند که کتاب بخوانید، حتی اگر کتاب فارسی مدرسه را میخوانید با عشق بخوانیدش (البته ناگفته نماند که آن درسها باید قابلیت این را داشته باشد که دانشآموزان را عاشق کند!). مثلا ما همان کلاس سوم ابتدایی درس دهقان فداکار را خواندم، عاشق ریزعلی شدیم. مردی که در شب سرد زمستانی وقتی دید کوه روی ریل راهآهن ریزش کرده و مسیر را بسته پیراهنش را بر سر چوب کرد و آن را آتش زد و روی ریل شروع کرد به دویدن تا لکوموتیوران او را ببیند و قطار را متوقف کرده و جان مسافران را نجات دهد. درست مثل فیلمهای سینمایی معروف، اما ریزعلی فیلم ندیده بود و قهرمان بازی هم درنیاورد؛ او بنا به فطرت و ذات خود این کار را کرد و جان مسافران را نجات داد. سالها بعد او را پیدا کردند و به تلویزیون آوردنش و حتی به او مدال قهرمان ملی دادند، اما قبل از این سروصداهای رسانهای در ذهن همه بچههای ایران که به مدرسه میرفتند ریزعلی خواجوی، دهقان فداکار بود و قهرمان ملی. سه سال قبل در چنین روزی دهقان فداکار از دنیا رفت. جایی خواندم که درس دهقان فداکار در کتاب فارسی تغییر کرده و شده فقط چند پاراگراف! شاید بچههای امروز و دهه هشتادی و نودیها ریزعلی را نشناسند و برای دهه هفتادیها قهرمان یعنی مرد عنکبوتی، اما برای ما ریزعلی هنوز قهرمان است؛ چون در ذهنمان نهادینه کرد فداکاری یعنی چه. با شهلا انتظاریان، نویسنده و مترجم آثار کودکان و نوجوانان همصحبت شدم تا از دهقان فداکار برایمان بگوید و مفهوم فداکاری.
تصویرگری مناسب
انتظاریان بر این باور است که روایت خوبی که در درس کتاب سوم ابتدایی شده بود، همراه تصویرگری مناسب باعث شد که این درس در ذهن دانشآموزان بماند. از طرفی آن سالها دانشآموزان با درسهای مدرسه به نوعی زندگی میکردند. مثلا یادم هست که شعر باز باران با ترانه... را ما در زنگ تفریح و سر صف میخواندیم و این شعر آنقدر حس خوبی به ما میداد که برای همیشه به خاطر سپریدمش یا نقلقولهایی که از درس دهقان فداکار برای هم ذکر میکردیم. ما حتی کوکب خانم را هم دوست داشتیم. زنی روستایی با آن چارقد زیبایی که بهسر داشت و برای مهمانان سرزدهاش با آنچه در خانه داشت و از مزرعه کوچک خودش بهدست آمده بود، خوشمزهترین غذاها را میپخت. تنوع شخصیت کتابهای درسی و پردازش درست آنها بهگونهای که باورشان کرده و با آنها همذاتپنداری میکردیم، دلایل موفقیت این درسها بود. ما حتی پطروس را هم دوست داشتیم و باورش کرده بودیم، همان پسرکی که با انگشت سوراخ سد را میبندد تا سد خراب نشود و روستا و مردمش را آب نبرد. در این درسها غلو و درشتنمایی کاذب وجود نداشت و قرار بود به سادهترین شکل فداکاری را به ما آموزش بدهد. این که آدمها نباید در مقابل اتفاقات ریز و درشت منفعل باشند.این که باید یک نفر فداکاری کرده و از جان خود مایه بگذارد تا دیگران زنده بمانند. آن زمان مفاهیمی مانند قهرمان و فداکاری مترادف و هممعنا میشدند و در کنار هم قرار میگرفتند. وقتی بچه بیاموزد فداکاری چیست به مرور یاد میگیرد که قهرمان کیست و چگونه میتوان به قهرمان تبدیل شد.
هدف فداکاری است، نه قهرمانی
ذهن بچهها آماده است که خیلی از مفاهیم را درککرده و بر اساس آنها سبکزندگی و رفتاری خود را بسازد. ریزعلی در درس دهقان فداکار به صورت مستقیم به عنوان قهرمان مطرح نشده بود، مدام گفته نمیشد که او قهرمان است و باید قدر او را دانست و شبیه او شد. فقط کاری که او کرده بود به زبانی خودمانی و باورپذیر روایت شده بود و همین باعث شده بود بچهها او را بپذیرند. فداکاری به زبان ساده یعنی از خودگذشتگی برای رسیدن به یک هدف، هدفی که شخصی نبوده و برای دیگران است. این دیگری میتواند یک فرد باشد یا یک جمع. وقتی آدمی با مفهوم فداکاری آشنا شود و این ویژگی در ذهنش نهادینه شود به مرور با مفهوم قهرمان هم آشنا میشود و یاد میگیرد قهرمانشدن به همین سادگی نیست. اول باید از خودت بگذری، دیگری برایت مهم شود تا جامعه تو را به عنوان قهرمان بپذیرد و قبول کند و در حافظهاش ماندگار شوی.
قهرمانان گمنام
ریزعلی و روایت کار بزرگی که او کرد در کتابهای درسی یک حسن دیگری هم داشت. او یک فرد گمنام بود که در روستایی دورافتاده زندگی و کار میکرد اما با رفتارش تبدیل به الگو و قهرمان شد. پیداکردن قهرمانانی که در اطراف ما در گمنامی زندگی میکنند کم نیستند. این روزها این افراد بیشتر هم شدهاند. مثلا معلمانی که با شرایط سخت و در نبود امکانات به دانشآموزان مناطق محروم درس میدهند و در زندگی روزمره کلی فداکاری میکنند اما کسی به آنها توجهی ندارد. جامعه و خانوادهها بهخصوص شهرنشینان تصورشان بر این است که هر آدمی در کاری که به آن مشغول است دارد وظیفهاش را انجام میدهد و بابت آن حقوق دریافت میکند.این ریشه در بدبینیای دارد که متاسفانه در جامعه ما شکل گرفته است. ریشه این بدبینی در خیلی چیزهاست که اینجا جای صحبت درباره آنها نیست. اما اگر این بدبینی ریشهیابی و درمان نشود جامعه ما روز به روز با مشکلات بیشتری روبهرو میشود. ما وظیفه داریم به شکل درست به فرزندانمان مفاهیمی مانند عشق، فداکاری، از خودگذشتگی را آموزش بدهیم. باید از آدمهای پیرامونمان شروع کنیم همانهایی که در زندگی روزمره و در زمانی که ما حواسمان نیست، کارهای بزرگی انجام میدهند. باید احترام گذاشتن به آنها را به هم یادآوری کنیم. هرکدام از ما به تنهایی باید از خودمان شروع کنیم. روراست بودن و دوری از ریاکاری را. این که بچهها، شاهد باشند بزرگترها و والدین بنا به هر شرایطی نقابی بر چهره میگذارند و بنا به مصلحت با آن نقاب خود را بروز میدهند، بزرگترین چالش را در آینده به وجود میآورد.
بچهها میبینند و درکشان خیلی بیشتر از چیزی است که ما تصور میکنیم. آنها بزرگترهایی را که نقاب فداکاری به چهره میزنند و میخواهند از خودشان برای اطرافیان و فرزندانشان قهرمان بسازند خیلی سریع تشخیص میدهند و نه تنها فداکاری را نمیآموزند بلکه ریاکاری جزئی از شخصیتشان میشود. باید حواسمان به این کنشها و واکنشها باشد.
قهرمانسازی خطاست
قهرمانانی برای همیشه در ذهن ما ماندگار میشوند که واقعی باشند و ما آنها را باور کنیم. در ادبیات و کتابهای درسی زمانی قهرمانها غیرقابل باور میشوند که درباره آنها فرمایشی و سفارشی نوشتهشود. آنقدر غلوآمیز دربارهشان بنویسیم که نه خودمان باورشان کنیم و نه دیگران. قهرمان واقعی پایش روی زمین است و مثل آدمها عادی زندگی میکند اما در مقطعی در جایی آن روح بزرگی که در درونش ذخیره دارد، دست به کار شده و با نشاندادن فداکاری و ایثار تبدیل به قهرمان میشود. او ابتدا تصمیم نمیگیرد تبدیل به قهرمان شود. زیست او و تصمیماتی که میگیرد او را برای ما نه در ذهن خودش تبدیل به قهرمان میکند. این که در اثری بدون این که زندگی فرد صادقانه روایت شود، مدام گفته شود او قهرمان است و چنین و چنان کرده، از او بیشتر یک ضد قهرمان و فردی دستنیافتنی میسازد تا یک قهرمان.
تصویرگری مناسب
انتظاریان بر این باور است که روایت خوبی که در درس کتاب سوم ابتدایی شده بود، همراه تصویرگری مناسب باعث شد که این درس در ذهن دانشآموزان بماند. از طرفی آن سالها دانشآموزان با درسهای مدرسه به نوعی زندگی میکردند. مثلا یادم هست که شعر باز باران با ترانه... را ما در زنگ تفریح و سر صف میخواندیم و این شعر آنقدر حس خوبی به ما میداد که برای همیشه به خاطر سپریدمش یا نقلقولهایی که از درس دهقان فداکار برای هم ذکر میکردیم. ما حتی کوکب خانم را هم دوست داشتیم. زنی روستایی با آن چارقد زیبایی که بهسر داشت و برای مهمانان سرزدهاش با آنچه در خانه داشت و از مزرعه کوچک خودش بهدست آمده بود، خوشمزهترین غذاها را میپخت. تنوع شخصیت کتابهای درسی و پردازش درست آنها بهگونهای که باورشان کرده و با آنها همذاتپنداری میکردیم، دلایل موفقیت این درسها بود. ما حتی پطروس را هم دوست داشتیم و باورش کرده بودیم، همان پسرکی که با انگشت سوراخ سد را میبندد تا سد خراب نشود و روستا و مردمش را آب نبرد. در این درسها غلو و درشتنمایی کاذب وجود نداشت و قرار بود به سادهترین شکل فداکاری را به ما آموزش بدهد. این که آدمها نباید در مقابل اتفاقات ریز و درشت منفعل باشند.این که باید یک نفر فداکاری کرده و از جان خود مایه بگذارد تا دیگران زنده بمانند. آن زمان مفاهیمی مانند قهرمان و فداکاری مترادف و هممعنا میشدند و در کنار هم قرار میگرفتند. وقتی بچه بیاموزد فداکاری چیست به مرور یاد میگیرد که قهرمان کیست و چگونه میتوان به قهرمان تبدیل شد.
هدف فداکاری است، نه قهرمانی
ذهن بچهها آماده است که خیلی از مفاهیم را درککرده و بر اساس آنها سبکزندگی و رفتاری خود را بسازد. ریزعلی در درس دهقان فداکار به صورت مستقیم به عنوان قهرمان مطرح نشده بود، مدام گفته نمیشد که او قهرمان است و باید قدر او را دانست و شبیه او شد. فقط کاری که او کرده بود به زبانی خودمانی و باورپذیر روایت شده بود و همین باعث شده بود بچهها او را بپذیرند. فداکاری به زبان ساده یعنی از خودگذشتگی برای رسیدن به یک هدف، هدفی که شخصی نبوده و برای دیگران است. این دیگری میتواند یک فرد باشد یا یک جمع. وقتی آدمی با مفهوم فداکاری آشنا شود و این ویژگی در ذهنش نهادینه شود به مرور با مفهوم قهرمان هم آشنا میشود و یاد میگیرد قهرمانشدن به همین سادگی نیست. اول باید از خودت بگذری، دیگری برایت مهم شود تا جامعه تو را به عنوان قهرمان بپذیرد و قبول کند و در حافظهاش ماندگار شوی.
قهرمانان گمنام
ریزعلی و روایت کار بزرگی که او کرد در کتابهای درسی یک حسن دیگری هم داشت. او یک فرد گمنام بود که در روستایی دورافتاده زندگی و کار میکرد اما با رفتارش تبدیل به الگو و قهرمان شد. پیداکردن قهرمانانی که در اطراف ما در گمنامی زندگی میکنند کم نیستند. این روزها این افراد بیشتر هم شدهاند. مثلا معلمانی که با شرایط سخت و در نبود امکانات به دانشآموزان مناطق محروم درس میدهند و در زندگی روزمره کلی فداکاری میکنند اما کسی به آنها توجهی ندارد. جامعه و خانوادهها بهخصوص شهرنشینان تصورشان بر این است که هر آدمی در کاری که به آن مشغول است دارد وظیفهاش را انجام میدهد و بابت آن حقوق دریافت میکند.این ریشه در بدبینیای دارد که متاسفانه در جامعه ما شکل گرفته است. ریشه این بدبینی در خیلی چیزهاست که اینجا جای صحبت درباره آنها نیست. اما اگر این بدبینی ریشهیابی و درمان نشود جامعه ما روز به روز با مشکلات بیشتری روبهرو میشود. ما وظیفه داریم به شکل درست به فرزندانمان مفاهیمی مانند عشق، فداکاری، از خودگذشتگی را آموزش بدهیم. باید از آدمهای پیرامونمان شروع کنیم همانهایی که در زندگی روزمره و در زمانی که ما حواسمان نیست، کارهای بزرگی انجام میدهند. باید احترام گذاشتن به آنها را به هم یادآوری کنیم. هرکدام از ما به تنهایی باید از خودمان شروع کنیم. روراست بودن و دوری از ریاکاری را. این که بچهها، شاهد باشند بزرگترها و والدین بنا به هر شرایطی نقابی بر چهره میگذارند و بنا به مصلحت با آن نقاب خود را بروز میدهند، بزرگترین چالش را در آینده به وجود میآورد.
بچهها میبینند و درکشان خیلی بیشتر از چیزی است که ما تصور میکنیم. آنها بزرگترهایی را که نقاب فداکاری به چهره میزنند و میخواهند از خودشان برای اطرافیان و فرزندانشان قهرمان بسازند خیلی سریع تشخیص میدهند و نه تنها فداکاری را نمیآموزند بلکه ریاکاری جزئی از شخصیتشان میشود. باید حواسمان به این کنشها و واکنشها باشد.
قهرمانسازی خطاست
قهرمانانی برای همیشه در ذهن ما ماندگار میشوند که واقعی باشند و ما آنها را باور کنیم. در ادبیات و کتابهای درسی زمانی قهرمانها غیرقابل باور میشوند که درباره آنها فرمایشی و سفارشی نوشتهشود. آنقدر غلوآمیز دربارهشان بنویسیم که نه خودمان باورشان کنیم و نه دیگران. قهرمان واقعی پایش روی زمین است و مثل آدمها عادی زندگی میکند اما در مقطعی در جایی آن روح بزرگی که در درونش ذخیره دارد، دست به کار شده و با نشاندادن فداکاری و ایثار تبدیل به قهرمان میشود. او ابتدا تصمیم نمیگیرد تبدیل به قهرمان شود. زیست او و تصمیماتی که میگیرد او را برای ما نه در ذهن خودش تبدیل به قهرمان میکند. این که در اثری بدون این که زندگی فرد صادقانه روایت شود، مدام گفته شود او قهرمان است و چنین و چنان کرده، از او بیشتر یک ضد قهرمان و فردی دستنیافتنی میسازد تا یک قهرمان.