مردمی باشیم

مردمی باشیم

حامد عسکری شاعر و نویسنده

     یک خانه رویایی با در و دیوار وکابینت‌های سفید،  حیاطی دلباز و سرتا سر چمن، چشم‌انداز دریا هم در آخر تصویر دلبری می‌کند. یک جیپ قرمز‌رنگ بدون سقف هم روی سنگفرش مرمر وسط حیاط ویلا پارک است، یک خانواده چشم‌آبی با لباس‌هایی شیک و روشن هم دور میزی پر از خوراکی، قاشق و چنگال به دست منتظرند غذای اصلی  توسط مادر خانواده برسد. بچه‌ها جوراب هم پوشیده‌اند و لباس‌هایشان هم همه روشن است. مادر خانواده وارد می‌شود، یک دیس غذا در دوربین  قاب بسته می‌شود. غذا ناگت مرغ است، با دورچین کنسرو لوبیای فلان ، بچه‌ها و پدر خانواده چنان ذوقی می‌کنند که انگار کباب بلدرچین دیده‌اند با دورچین خاویار (البته من اصولا معتقدم غذا دیدن و خوردن ذوق ندارد). هرکدام یک تکه ناگت را با قاشق چنگال‌های اعلا توی ظرف‌های کریستال به نیش می‌کشند و هووووم می‌گویند و از طعم محشر ناگت و کنسرو لوبیا لذت می‌برند، صفحه سیاه می‌شود و برند کالای موردنظر بر تصویر نقش می‌بندد.
صاحبان برند حق دارند برندشان را تبلیغ کنند و از سرمایه‌ای که گذاشته‌اند سود ببرند، نکته اینجاست که چقدر تبلیغ‌های ما به زندگی واقعی جامعه‌مان نزدیک است؟ چقدر مردم با این تبلیغ و برندش همذات‌پنداری می‌کنند و می‌توانند خودشان را جای آدم‌های توی تبلیغ بگذارند و بگویند «آره ما هم می‌تونیم این محصول رو داشته‌باشیم و از داشتنش این  شکلی لذت ببریم.» واقعا به ذهن هیچ کارگردانی نرسیده که این ویلا و دکور و دک و پز و آدم‌های تویش،  عنر عنر می‌کوبند و تا لب‌دریا می‌روند و ناگت می‌خورند و کنسرو لوبیا؟  هیچ کارگردانی به ذهنش نرسیده که هیچ رستوران لوکسی قوطی معمولی سس را روی میزش نمی‌گذارد و حواسش هست با ریختن آن در ظرفی شکیل ارزش افزوده‌ای به رستورانش می‌دهد؟  این لوکس نمایش دادن کنسرو و ناگت چه تاثیری روی ذهن و روان بچه‌هایی می‌گذارد که در این ایام کرونایی مرتب جلوی تلویزیون نشسته‌اند؟! گاهی کمی شبیه مردم بودن و از دریچه نگاه آنها دیدن و تبلیغ ساختن، بد نیست.