در یک کلام سرراست
یکی دو سال قبل بود که بهواسطه دوستانی که در دانشگاه داشتم برای یک دوره آموزشی به یک اردو دعوت شدم. آن اردو یک سفر بود برای آشنا شدن دانشجوهای ورودی جدید با یکدیگر. از همان محفلهایی که همهمان در بدو ورود به دانشگاه تجربه کرده بودیم. آدمی بودیم هفده هجده ساله که تازه میخواست به یک محیط جدید ناآشنا وارد شود. محیطی که شرایطش با شرایط نیمه ایزوله مدرسه خیلی فرق میکرد. برای همین اصولا اینطور برنامهها، از نظر من اتفاقهای مثبتی بودند. بیدرنگ این حضور را پذیرفتم و خودم را برای مواجهه با یک دانشآموز تازه دانشجو شده آماده کردم. این اردو بخشهای مختلفی داشت، از آشنایی با دیگر دانشجوها بگیر تا آموزشهای صنفی و علمی. در این میان یک بخشی هم گذاشته بودند برای تعالیم مرتبط با فرهنگ که از قضا من برای برگزاری جلسهای در همین موضوع دعوت شده بودم. جلسهای راجع به کتاب و دغدغه مطالعه دانشجویان. بچهها اختلاف سنی زیادی با من نداشتند و ارتباط گرفتن با آنها برایم شیرینتر و سادهتر بود.
بچهها دغدغههای جالبی داشتند. غالبا نگران درسهایشان بودند و از مطالعه آزاد واهمه داشتند. موضوعات بحثمان خیلی گسترده بود، از رمان گرفته تا کتابهای موفقیت، از هر دری سخن گفتیم تا بالاخره زمانمان به پایان رسید. آنجا بود که تازه مرضیه سال اولی را دیدم. دختری کمحرف و ساکت که از من سراغ کتابهایی سرراست را میگرفت تا با استفاده از آنها بتوانند عقاید محکمتری داشته باشد. کتابهای خیلی زیادی بودند که میشد به مرضیه معرفی کرد، اما اینکه او دنبال یک کتاب سرراست میگشت یعنی باید انتخاب دقیقتری میکردم. از میان همه عناوینی که در ذهن داشتم، خوانده بودم و زمانی از آنها آموخته بودم، یک کتاب به آنچه مرضیه میخواست خیلی شبیه بود. «رهنمای طریق» که در واقع پرسش و پاسخهایی بود از حاجآقای جاودان. سؤالات داخل کتاب خیلی واقعی بود، و البته جوابها هم با یک نوع همدلی مطبوع همراه بود. گردآورنده هم باحوصله و خوشسلیقه، پرسشها را در دستههایی کلی، اما دقیق قرار داده بود. آن کتاب را مرضیه پیشنهاد کردم و گفتم برای شروع بد نیست بخوانیش. دغدغههای آدمهایی شبیه به خودمان داخلش نوشته شده و البته خبری از کلمات قلمبه و سلمبه هم نیست.
وقتی که این حرفها میان من و مرضیه رد و بدل میشد از خودم میپرسیدم که واقعا چرا کمتر کسی دغدغه این را دارد که فارغ از اصطلاحات سخت و نامانوس با زبان ما مردم عادی برایمان از اعتقاداتمان حرف بزند؟ جای خالی این کتابها خیلی پررنگ است. بهخصوص برای بچههایی که در مدرسه درس میخوانند. کمتر کتابی وجود دارد که به دور از شعار و با زبانی شیرین و ساده دستورات دینی را توضیح بدهد، دغدغههای بچهها را بشناسد و به دلمشغولیهای آنها با عطوفت پاسخ بدهد. شاید به قول مرضیه، جوان امروزی کتابی میخواهد که در یک کلام «سرراست» باشد!
بچهها دغدغههای جالبی داشتند. غالبا نگران درسهایشان بودند و از مطالعه آزاد واهمه داشتند. موضوعات بحثمان خیلی گسترده بود، از رمان گرفته تا کتابهای موفقیت، از هر دری سخن گفتیم تا بالاخره زمانمان به پایان رسید. آنجا بود که تازه مرضیه سال اولی را دیدم. دختری کمحرف و ساکت که از من سراغ کتابهایی سرراست را میگرفت تا با استفاده از آنها بتوانند عقاید محکمتری داشته باشد. کتابهای خیلی زیادی بودند که میشد به مرضیه معرفی کرد، اما اینکه او دنبال یک کتاب سرراست میگشت یعنی باید انتخاب دقیقتری میکردم. از میان همه عناوینی که در ذهن داشتم، خوانده بودم و زمانی از آنها آموخته بودم، یک کتاب به آنچه مرضیه میخواست خیلی شبیه بود. «رهنمای طریق» که در واقع پرسش و پاسخهایی بود از حاجآقای جاودان. سؤالات داخل کتاب خیلی واقعی بود، و البته جوابها هم با یک نوع همدلی مطبوع همراه بود. گردآورنده هم باحوصله و خوشسلیقه، پرسشها را در دستههایی کلی، اما دقیق قرار داده بود. آن کتاب را مرضیه پیشنهاد کردم و گفتم برای شروع بد نیست بخوانیش. دغدغههای آدمهایی شبیه به خودمان داخلش نوشته شده و البته خبری از کلمات قلمبه و سلمبه هم نیست.
وقتی که این حرفها میان من و مرضیه رد و بدل میشد از خودم میپرسیدم که واقعا چرا کمتر کسی دغدغه این را دارد که فارغ از اصطلاحات سخت و نامانوس با زبان ما مردم عادی برایمان از اعتقاداتمان حرف بزند؟ جای خالی این کتابها خیلی پررنگ است. بهخصوص برای بچههایی که در مدرسه درس میخوانند. کمتر کتابی وجود دارد که به دور از شعار و با زبانی شیرین و ساده دستورات دینی را توضیح بدهد، دغدغههای بچهها را بشناسد و به دلمشغولیهای آنها با عطوفت پاسخ بدهد. شاید به قول مرضیه، جوان امروزی کتابی میخواهد که در یک کلام «سرراست» باشد!