نویسنده‌ای که «هوم‌لس» شد

دیروز 28 دی سالروز درگذشت محمود گلابدره‌ای بود

نویسنده‌ای که «هوم‌لس» شد


تا امروز تلاش‌مان بر این بوده که در این ستون، هر روز درباره واقعه مربوط به همان‌روز صحبت کنیم. اما از آنجا که دیروز تعطیل بود، نشد که درباره یکی از جالب‌توجه‌ترین نویسندگان معاصر صحبت کنیم. محمود گلابدره‌ای از جالب‌ترین و عجیب‌ترین نویسندگان ادبیات معاصر ماست.
 نویسنده‌ای که یکی از مهم‌ترین کتاب‌های داستانی انقلاب 57 را نوشته و در این کتاب مشاهدات شخصی خود را از رویدادهای سال 57 بی‌کم و کاست روی کاغذ آورده است. کتاب «لحظه‌های انقلاب» گلابدره‌ای هنوز خوانندگان بسیاری دارد چرا که کمتر کتابی را می‌توان یافت که بتوان در آن و در لابه‌لای تظاهرات مردم در سال 57، نشانی از ابتهاج و شفیعی کدکنی پیدا کرد.
از دیگر جوانب جالب توجه زندگی گلابدره‌ای سفر او به آمریکاست که حاصل آن کتابی شد با نام «ده‌سال هوم‌لسی آمریکا». گلابدره‌ای در یک بازه زمانی ده ساله به آمریکا می‌رود و از آنجا که در آن کشور کسی را نداشته، این ده سال را با بی‌خانمانی و خوابیدن در گوشه‌ خیابان می‌گذراند.
 حضور او که نویسنده شناخته‌شده اوایل انقلاب است، باعث جلب توجه شبکه‌های ماهواره‌ای می‌شود اما او به کسی باج نمی‌دهد و همه خیلی زود می‌فهمند که نمی‌توانند از این نمد، کلاهی برای خود بدوزند. او در بخشی از خاطرات جالب و بامزه‌اش از آمریکا می‌گوید:
«سوئد که بودم مجله‌های مختلفی از آمریکا برایم می‌آمد. یکی از اینها جوانان بود. مجله را ذکایی در‌می‌آورد که مجله جوانان مؤسسه اطلاعات را قبل از انقلاب منتشر می‌کرد. انقلاب که شد رفت آمریکا. مجله ذکایی که در آمریکا درمی‌آمد، نقد یک خانم را چاپ کرده بود، بر رمان دال که من نوشته بودم. ذکایی نسخه‌ای از این شماره را برای من به سوئد فرستاد. بعدش تلفن کرد، گفت «دوس داری بیایی آمریکا؟ برایت دعوت‌نامه می‌فرستم.» دیدم اگر ذکایی «جوانان» قبل از انقلاب مرا دعوت کند، برایم خوب نیست. با دعوت‌نامه او نرفتم، ولی وقتی رسیدم آمریکا، آمد سراغم. توی ماشین می‌گفت: «کی آمدی و کجا می‌خواهی بروی؟» و از این حرف‌ها. رادیوی ماشین روشن‌بود.
رادیو آمریکا گفت: «سرانجام محمود گلابدره‌ای هم از رژیم جمهوری اسلامی گریخت و به آمریکا آمد.» گفتم «ذکایی تو به اینها گفتی آمدم؟» گفت «به خدا تقصیر من نیست و همه فهمیده‌اند و باید مصاحبه کنی و
 حرف بزنی.»  گفتم «اوکی.» قرار شد مصاحبه کنیم. مصاحبه زنده‌ای ترتیب دادند. روی آنتن زنده گفتم «تو همان علیرضا میبدی هستی که پیش اشرف پهلوی بودی و برایش مجله درمی‌آوردی؟» برنامه را قطع کرد. میبدی تو آمریکا گفته بود «من چریک فدایی خلق بودم و در سیاهکل تیر خوردم و فرار کردم.» حالا او شده قهرمان ایرانی‌هایی که آنجا بودند!»