دیکتاتوری تقویم
علیرضا رأفتی روزنامهنگار
صبح اول بهمنماه نمیدانم از کدام گیشه روزنامهفروشی این ۲۰صفحه را خریدهاید یا روی صندلی انتظار کدام اداره یا مطب پزشک دارید این نوشته را میخوانید و اصلا نمیدانم آسمانی که این کلمات زیرش خوانده میشوند آفتابی است یا ابری، برفی است یا بارانی، باید توی اتاق دربسته لباس گرم بپوشی یا اینکه لای پنجره را باز بگذاری که گرمای اتاق اذیتت نکند. اما هوای شهری که صفحات روزنامه دارد در آن بسته میشود مثل خیلی از شهرهای کشور ردای زمستانی به دوش نینداخته. اینجا اول روز که هوای صبح را نفس میکشی، باید نگاهی به تقویمت بیندازی تا مطمئن شوی که زمستان است و توی سرت مرور کنی که زمستان یعنی سرما، زمستان یعنی برف، زمستان همان است که قدیمها برف پشتبام را با پارو میریختی توی حیاط که روی سقف خانه سنگینی نکند. این روزها آدم باید خیلی از مفاهیم را با مرور خاطرات برای خودش ملموس کند که دستکم یادش نرود. مثلا وقتی در خیابان به دوستی قدیمی برمیخورد که سالهاست او را ندیده، وقتی با یک متر فاصله مشتش را جلو میآورد و به مشت دوست قدیمیاش میزند باید توی سرش خاطرات در آغوش کشیدن را مرور کند که یادش نرود دو دوست صمیمی که سالها هم را ندیدهاند اینطور وقتها همدیگر را محکم در آغوش میکشند. تقویم اختراع عجیبی است. هشدار میدهد که امروز باید اول بهمن باشد و هیچکس و هیچ چیز هم انگار زورش به آن نمیرسد و هر قدر هم هوا دلش بهار بخواهد و آدم هوس تابستان کند، حریف جبر تقویم نمیشوند. اما مسالهای که همیشه با همه دیکتاتورها مانند تقویم در جریان است این است که این دست جبر و زورها فقط میتوانند بر انسانها و بعضی قراردادهای ساختگیشان اعمال شوند. طبیعت هیچ دیکتاتوری و جبری را برنمیتابد. طبیعت تابع حال خودش است. میگویید نه؟ بنشینید و ببینید اگر چند هفته دیگر هوا همینطور دلش خواست بهار باشد چطور سر درختها شکوفه میزند. انگار نه انگار که جبر تقویم میگوید الان باید وسط زمستان باشد.