نسخه Pdf

قلمرو

قلمرو

 من و رفیقم 
فرهود عباسی‌فرد 
18 ساله از تهران

از قدیم گفتن متولدان زمستان یه جور خاصی درجه یك هستن و رو دستشون نیست، نمیاد و نخواهد آمد، حالا وسط این پزدادنا می‌خواستم بگم سوم بهمن ماه تولد یكی از رفقای خیلی عزیز منه، رفیقی كه خیلی خوب حرفم رو می‌فهمه و انگار كه برای من ساخته شده، البته این رفیقمون كه میگم رفقای زیاد دیگه‌ای هم داره كه اونا هم دوستان درجه یك من هستن. 
این گردونه رفاقت گفتنی‌های زیادی داره، خیلی زیاد، به وسعت نیروی جوانی، شادابی، تلاش، رویا و هر چیز خوبی كه فكرش رو بكنیم. این رفیق ما باعث شده حرف دلم رو بزنم، حرف دلی كه از اعماق دلم جاری میشه به سخن، این رفیق شفیق ما باعث شده حرف درست و حسابی دوستای هم‌سن و سال خودم رو بخونم، ببینم، بشنوم و از همه مهم‌تر بهش فكر كنم، وسط این فكركردن‌‌ها كلی نقاط مشترك پیدا كردم و به خودم گفتم باید بیشتر و بیشتر حرف‌هام رو بگم و نذارم حرفی تو دلم بخشكه و رنگ‌ جوهر به خودش نبینه، این بخشی از سفر یك‌ساله من و رفیق عزیزم بود كه باعث شد قلم خشكیده من یا بهتره بگم ما نوجوون‌ها از نو، جوانه بزنه. راستی نمی‌دونم اصلا چی شد كه حرف به اینجا كشید. قرار بود فقط یه تبریك ساده بگم، ولی آخه نمیشه كه نمیشه، اسم این رفیق من كه رفیق خیلی از دوستای نوجوون من هم هست، باید عرض كنم كه نوجوانه است، نوجوانه‌ای به وسعت ایران، به وسعت قلم‌هایی كه جوانه زدن تا درختی تنومند و رفیع بشن، سلاح مخرب بشن واسه بدی‌ها، حرف بزنن از احوال دنیا...
این قصه جوانه‌ای بود كه الان یك‌سال شده كه هر پنجشنبه روی كیوسك‌های روزنامه‌فروشی داره نو میشه تا حرفی بزنه از احوال من و تو...

 صدای بی‌صداها
مریم عبدالله.پور
17 ساله از تهران

ـ گفتی چی میخوای؟
+ نوجوانه جام‌جم.
ـ همون جام‌جم دیگه.
+نه. من ضمیمه‌ش رو می‌خوام. بقیه‌ش مال خودت.
درست، ۸ آبان 99بود. پنجشنبه و من، چشم به‌ راه شماره سی‌و‌سوم نشریه بودم.اهالی نوجوانه، از زندگی در ۱۸- می‌گفتن. بچه‌های قلمرو، رسانه، کلاف و خلاصه همگی، حساااابی ترکونده بودن.راستش رو بخواید، شاید هیچ‌وقت تو خیالاتم، دنبال جایی برای شنیده‌شدن نمی‌گشتم. اما وقتی نوجوانه، رخ عیان کرد و بساط احوالات ما رو منور فرمود، فهمیدم که باید یاد بگیرم بتونم حرف‌هام رو، بی‌رودربایستی، بگم. مهارتی که اهالی نوجوانه، باهاش خیلی سروکار دارن و روی اون، متمرکزن.
اصولا، وقتی میخوان یه متنی رو بسنجن، به فرم و محتواش توجه می‌کنن. ما تو نوجوانه، هم یاد می‌گیریم که باید مساله‌ها و دغدغه‌هامون رو بگیم و هم کنار همدیگه، تمرین مهارت نویسندگی کنیم تا بتونیم مسائل، مشکلات، نظرات و ایده‌هامون رو، به بهترین حالت، به اشتراک بذاریم.
ما، اهالی نوجوانه، سفت و محکم، دست به دست هم میدیم تا بتونیم دنیامون رو قشنگ‌تر کنیم تا تو حل مشکلاتمون به هم کمک کنیم.به قول گفتنی، ما همه با هم رفیقیم. آره! ما همه با هم رفیقیم! هوای اینجا خیلی خوبه. عطر صمیمیت و لبخنده که تو فضا پیچیده. خدایا شکرت.

 پس از سال‌ها انتظار
فاطمه زارع‌کار
17 ساله از املش

اولین‌بار که با نوجوانه آشنا شدم توی اردیبهشت بود.
توی اینستا‌گردی‌هام چشمم به جایی خورد که انگار سال‌ها منتظرش بودم. اولش باور نمی‌کردم قبول کنن که من بنویسم براشون با اون قلم عجیب و غریب عامیانه دوشخصیتی و اصولا طنز! فکر می‌کردم باید حتما ادبی بنویسم با کلمه‌های قلنبه و سلنبه تا متنم چاپ شه! (به گفته معلم‌های ادبیاتی که داشتم!) 
اولین موضوعی که نوشتم تنهایی بود توی ماه رمضون وقت سحری! یادمه از بس ذوق و شوق داشتم همیشه برای موضوعات پنج شش متن می‌نوشتم ادبی و غیرادبی! تا شانس دیدن عکسم تو ضمیمه هفته بعد بیشتر شه! اسکار هیجان‌انگیز‌ترین لحظات هم برای من پنجشنبه‌های هر هفته بود تا ببینم متنم چاپ شد یا نه! 
از این‌که بهم اعتماد شد، باعث شد متن‌هام رو بتونم به بقیه نشون بدم، توی دنیای جدیدی وارد بشم و با فاز جدیدی از نوشتن و رسانه آشنا بشم، از نوجوانه خیلی ممنونم. توی این یک‌سال باهاش رشد کردیم و بزرگ شدیم نمی‌دونم چه صفتی به نوجوانه بدم که قشنگ شرحش بده حس و حالم رو یه جورایی روش غیرتی‌ام و تعصب دارم! 
و من اون یار جاودانه نوجوانه جان خواهم ماند که بعد کنکور با کاردک باید جمعم کنید! و تا 60 سالگیمم به‌عنوان نوجوان می‌نویسم. نمی‌دونم میدونی یا نه ولی مسیر زندگیم تغییر دادی و من مدیونم! 

 سلطان زنبیل نوجوانه!
امیرحسین علی نیافرد
 18 ساله از اسلامشهر
جانم برایتان بگوید که خدا مرا در راه کسی قرار ندهد که اسیر بنده می‌شود! (کمی خودشیرینی)
از شماره سوم که بدون هماهنگی با بنده مصاحبه‌ام با خانم مینوش زاد چاپ شد چراغی چون اختراع ادیسون در ذهنم روشن شد تا به قول دبیر ضمیمه مان آقا شکیب  از آن موقع دخیل بستم به تمام صفحات نوجوانه و در ضمن تمام زنبیل‌هارا از سرتاسر ایران جمع آوری کردم تا سهمی برای خود در ضمیمه بردارم و خلاصه تا آنجا که سلطان زنبیل نوجوانه شدم 
از پنجشنبه که موضوع هفته مشخص می‌شود مرا می‌توانید تا روز انتشار ضمیمه در اتاق  دبیر و  تحریریه نوجوانه پیدا کنید که التماس می‌کنم از دستمال کشیدن گرد و غبار‌های نوجوانه تا چاپ متنی بی‌کیفیت از بنده در قلمرو به سر انجام برسد.
علی‌ای‌حال بعد از وظیفه ای بر دوش گرفتن گاهی پیاده سازی مصاحبه‌هایم آنقدر دیر به دبیر تحریریه می‌رسد که تا یک هفته ممنوع الکار در نوجوانه می‌شوم که البته تقصیر دستانم است و بدین وسیله از همینجا عذر خود را از طرف دستان تنبلم به دبیر می‌رسانم.
 آن‌قدر حضور فعالی دارم که حتی ضمیمه‌ای نشده که حضورم حس نشود،یا عکسم روی جلد،یا متنم در قلمرو  یا وقتی که هیچ چیزی ننوشتم در یکی از صفحات آخر در گوشه پایین سمت راست عکس دسته جمعی دیده می‌شوم
الحق و الانصاف آن‌قدر درگیر رفت و آمد به اتاق دبیر برای جمع‌آوری کار بودم که نفهمیدم یک سال چگونه گذشت.
 خلاصه مارو دور نندازی و سایه‌ات مستدام باشد نوجوانه جان!

 رویاهای نوجوانی
مجتبی صاحب زمانی
15 ساله از کاشمر

نوجوانان دنیای بی انتها از استعداد و هنر هستند و می‌توانند با استفاده از آن توانمندی ها، به آرزو هایی دست پیدا کنند که آنها را هر روز و هر شب در رویاهایشان می‌بینند. استعداد هایی که نه تنها به خودشان، بلکه به دیگران هم سود می‌رساند. من باور دارم که قهرمان‌های بزرگ ما هم هر چه در جوانی و بزرگسالی کرده اند را مدیون همان دنیای نوجوانی شان هستند. مثلا حاج قاسم سلیمانی حتما رویاهای دوران نوجوانی اش را با خودش تا روزهای سخت جنگ سوریه و عراق و مقابله با داعش به همراه داشته و عاقبت هم طعم شیرین شهادت را به پشتوانه همان رویاها چشیده است. و زندگی این بزرگ مردان، به ما نوجوانان نشان می‌دهد که می‌توانیم با بهره گیری از استعداد هایمان به رویا هایی که در خیال مان در حال عبور است، دست پیدا کنیم.
ای کاش این باور در مسؤولان هم وجود داشت. شاید جواب خیلی از چراهایی که در مورد قشر جوان ما وجود دارد، مثل بیکاری و مشکلات معیشتی و امید و ... همه را بشود در همین بی توجهی مسئولین به قشر نوجوان دانست. نوجوانانی که خلی زود پا به دوران نوجوانی خواهند گذاشت.
گرچه بازهم نوجوانان و جوانان زیادی را به چشم می‌بینیم که که در مسیر‌های متفاوتی از بقیه در حال قدم گذاشتن هستند و این امر، از وجود توانمندی و شجاعت آنها خبر می‌دهد. افرادی که با بودجه و امکانات کم می‌توانند به مقام‌های باورنکردنی دست پیدا کنند و این نشانگر نبوغ جوانان و نوجوانان ایرانی است.
شاید تو جزو آن دسته از دهه هشتادی هایی باشی که از هنر و استعدادشان دور افتاده اند و دسترسی به رویاهایشان را باورنکردنی می‌دانند. شاید فکر کنی جایی برای زدن حرف‌های دلت نداری. شاید تو هم مثل من دیوانه وار عاشق قلم و خبرنگاری باشی. یا هر هنر دیگری که دوست داری دیده شود. اینجا یعنی نوجوانه، از معدود جاهایی است که برای من و تو فرصت ایجاد کرده. باید به مسئولینش خدا قوت گفت. چون مدافعان حرم، مدافعان قلم و مدافعان ایران آینده از دل همین نوجوان هایی در می‌آیند که امروز فرصتی برای بروز استعدادها و فکر کردن بهر رویاهایشان دارند.

 تولد فرزندمان مبارک
مبینا اسداللهی
16 ساله از تهران

باسلام از طرف یکی از والدین دوستتان
او مثل جنینی بود که تازه به دنیا آمده و حال ما مثل نگرانی هر مادری برای آینده و راه زندگی فرزندش. این کودک هزاران مادر و پدر دارد، یعنی تمامی افراد پشت صحنه، یعنی ما. خوش به حالش هزاران دوست خواهد داشت مثل تمام شما نوجوانان عزیز.
امروز ۳بهمن سال ۱۳۹9 است. یک‌سالگی فرزندمان. شروع دعوت‌نامه را با معرفی دوستتان شروع کردیم. امروز دوستتان یکساله شد و با کمک شما جان گرفت، ایستاد، به راه افتاد، تجربه پیدا کرد، ضعف‌هایش را دید و اصلاحشان کرد. نقاط قوتش را دید و امید گرفت. با کمک و همراهی شما زبان باز کرد، خودش را بالا کشید و به اینجا رسیده است.
 اولین کلمه‌ای که به زبان آورد کلمه(دوست) بود. آخ راستی یادم رفت بگویم برای چه این نامه را می‌نویسم. این هفته، هفته جشن و پایکوبی است. تولد فرزندمان «نوجوانه» است. وقتی از او راجع به افراد دعوتی به تولدش پرسیدم، همش تکرار می‌کرد دوست، دوست. پس وظیفه من است شما را به این جشن دعوت کنم، البته نوجوانه با شما بزرگ شده و بودن شماست که به او معنا می‌بخشد.
لذا بدین وسیله شما را به یک هفته خوشحالی دعوت می‌کنم تا در کنار نوجوانه شاد باشیم و جشن بگیریم.
و به عنوان یکی از والدینش، اول برای او آرزو می‌کنم تا همیشه دوستانی مثل شما داشته باشد و برای شما دوستانش آرزوی موفقیت و خوشحالی می‌کنم و این گونه نامه را به پایان می‌رسانم.
دوستدار شما والدین نوجوانه
 از طرف نوجوانه به تمامی نوجوان‌های کشور عزیزمان ایران. خداحافظتان!
ضمیمه نوجوانه