چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا...

چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا...

حامد عسکری شاعر و نویسنده


  شب‌ها بچه‌ها که می‌خوابند یک چای می‌ریزم یک ساعتی می‌روم توی تراس. کار خاصی نمی‌کنم، فقط زل می‌زنم به چراغ‌های شهر و سعی می‌کنم آن روزم را مرور کنم. اشتباه‌ها، شوخی‌ها، حرف ها،  رنجیدن‌ها و رنجاندن‌ها. فاکتورها را که جمع می‌زنم بعدش می‌روم بخوابم.
دیشب هم برنامه همین بود با این تفاوت که مراسم تراس را با تاخیر برگزار کردم. کوچه به دلیل بی‌برقی معابر تاریک بود. چراغ موتوری تاریکی کوچه را چاک می‌داد و پرسپکتیو کوچه جلو می‌آمد. در قاب دیدار من که رسید، از موتور پیاده شد. دور یک 206 نوک‌مدادی چرخی زد و چراغ‌قوه انداخت. دست انداخت طوقه بالایی در را کند تا محتویات ماشین را ببرد. در سکوت کوچه صدا بالا بردم و گفتم چه غلطی می‌کنی؟ دست و پاچه پرید عقب موتور احتمالا سرقتی‌اش و در خم کوچه گم شد.
دو سه چراغ توی مکعب‌های بتنی کوچه یا همان ساختمان‌ها روشن شد. تپش قلب داشتم و به تپش قلب دزد فکر می‌کردم.
امنیت یک چیز است، احساس امنیت یک چیز... کشور ما به لطف نیروهای نظامی و انتظامی‌مان از امنیتی قابل‌قبول برخوردار است و باید جانب انصاف را نگه داشت اما این خاموشی معابر و کوچه‌ها باعث شده این احساس امنیت خدشه‌دار شود. در دوره کرونا که مدارس ، دانشگاه‌ها و مرکز فرهنگی تعطیلند و سرما هم آنقدر بالا نیست که گرمایشی‌های برقی روشن شوند، این خاموشی‌ها را نمی‌دانم ریشه در کجا دارد.  در این ایام کم زن سرپرست خانوار داریم که ممکن است شب بدون ماشین مجبور باشد خودش، بچه‌اش یا یکی از اهالی خانواده‌اش را دکتر ببرد؟
احساس ناامنی احساسی است که اگر ترک بردارد خیلی سخت می‌شود ترمیمش کرد. گاهی برای جبران بعضی کارها خیلی دیر است.