قلمرو
شرح درد
علی رستمی / تهران
عارضم حضور انورتان که شاخ درآوردن خیلی عادیشده این روزها! حقیقتا ماندم که چگونه اینهمه اتفاق محیرالعقول شده مثل
افتادن برگ از درخت یا لهشدن یک شاخه گل رز. همانقدر بیاهمیت. اینگونه که میبینیم، میشنویم میفهمیم و رد میشویم از کنارشان. روزگار شده آن پرستار سیبیلویی که قبل از زدن واکسن یا نمونهگیری خون، فقط دوکلمه میگوید: شلکن! ... و بنگ! مثل هر دفعه آمپول تیز و سرد و دردناک را با تمام وجود حسمیکنیم. آمپولی که دیگر خیلی عادیشده. یعنی چه که خانوادهای حتی نان ندارد هرروز ماه؟ یعنی چه نوجوانی که باید بیاید پرچم ایران را ببرد بالا، میرود پی کارهای نامربوط؟! چرا آن کس که پول و زورش بیشتر است، میتواند هرکاری دوست دارد انجام دهد و کسی هم جیکش درنیاید؟ چرا خیلیها در همین دور و بر خودمان نمیتوانند آنچنان که شایسته یک انسان است، زیستن را تجربه کنند؟ چرا بعضیها میخورند، میچاپند و شرافت و انسانیت به ده شاهی میفروشند؟! بدم میآید از حرفهایی که صرفا شعارند و نمیتوانند کاری کنند. نیامدهام شوآف کنم،حرفهایی با رنگوبوی بشردوستانه بزنم و خودم را دلواپس نشان دهم. نه! اینجا اینستاگرام یا... نیست! روزنامه است، کسانی که روزنامه میخرند میدانند باید رفت در دل خبر و ذرهذره خواند و درک کرد آنچه پیش آمده. تا لااقل بتوان برای چند نفر خوب توضیح داد. شرح دادم در بالا آنچه هر روز میبینیم، درک میکنیم و رد میشویم یا از سر بیاهمیتی یا به این خاطر که کاری از دستمان برنمیآید.
نباید اینگونه بماند! نمیشود که قربان سرتان بروم! هی بیخیال شویم و مشکلات یکی پس از دیگری نفسمان را بند بیاورند. یک تلنگر محکم بزنید به خودتان و یک نفر دیگر، بیدار شوید و بیاید کمک کنیم بیشتر از این بشریت در باتلاق فرونرود.
نمایشگاه مجازی کتاب
کوثر سعیدفر /دزفول
هرسال این موقع غرغرها و قهرهای گاه و بیگاه من برای رفتن به تهران شروع میشد. دختری که هنوز کتابهایی را که از نمایشگاه پارسال خریده، نخوانده بود ولی تمام فکر و ذکرش میشد رفتن به نمایشگاه کتاب تهران.
امسال اما نمایشگاه مجازی شد. هرکس از این تغییر ناراحت باشد حداقل خانواده من که خوشحال و راضیاند که دیگر از غرهای من راحت شدهاند! این فرصت بهترین فرصت برای شهرستانیهایی مثل من بود، هرچند دیگر از ساندویچ و بنتخفیف غرفهها و بوی کاغذ نو خبری نیست.
سراغ سایت رفتم و گشتوگذار را شروع کردم. سایتی که برعکس چیزهایی که دربارهاش شنیده بودم سرعتش زیاد هم بد نبود؛ البته شاید اینکه شب سراغش رفته بودم هم بیتاثیر نبود! با قابلیت سرچ میشد راحت و سریع کتاب موردنظر را پیدا کرد هرچند جای گمشدن در بین غرفهها و راهروهای نمایشگاه حضوری را نمیگرفت! اما مشکل بزرگش بخش نمونه کتاب بود. شاید اگر بخشی از بریده کتاب را در کنار صفحه اول و شناسنامه کتاب بهصورت PDF دانلود میکرد خیلی تجربه بهتری به کاربر میداد.
مشکلات این نمایشگاه مجازی قابل برطرفشدن است و فقط نیاز به همت مسوولان دارد و در کل مجازیشدن این نمایشگاه حسنهای غیرقابل انکاری داشت که حتی میتوان به این فکر کرد که در سالهای بعد به صورت موازی با نمایشگاه حضوری نمایشگاه مجازی هم بهراه باشد و کسانی که امکان حضور ندارند از خرید کتابهای خوب محروم نشوند.
پرواز آخر
امیررضا افتخاری / تهران
عشق به بالارفتن همیشه همراهمان بوده است. از همان کودکی عاشقانه به آسمان نگاه میکردیم و به خلبانی علاقهمند بودیم. گاهی باید پرید و اوج گرفت تا به سرمنزلگه مقصود رسید، البته نه به یک بهای بزرگتر؛ نه به بهای بلندپروازی؛ پروازی که شاید به بهای عمرمان باشد. هرچه بیشتر اوج بگیریم بیشتر در میان ابرهای سیاه گمراهی پنهان میشویم یا شاید در اوج پرواز و اتفاقات گوناگون غرق در میان آلودگیها و تلخیها شویم که اغلب جبرانناپذیرند!
جبران ناپذیر را از این باب میگویم که عمر و جوانی دیگر به عقب باز نخواهد گشت تا برای آنها فرصت آزمون و خطا قرار دهیم. میگذرند آنقدر راحت و آرام که شاید آن را بزرگترین سکوت خبری تاریخ بخوانیم. زندگی بلندپروازانه شاید لذت و شیرینی دوچندانی داشته باشد اما ممکن است کامت را طوری تلخ کند که از زمین و زمان عاصی شوی؛ در اوج جوانی پیر شوی و زیست کنی اما زیستن را نیاموزی. نوجوانی دوره این پرواز شیرین غیورانه جذابی است که مرز بین عشق و جنون است. گاهی اوقات نگاه بلندپروازانه میتواند هدف و دیدگاههای دوردستت را یکباره و دریک چشم به زدن برایت برآورده کند و گاهی آنقدر تلخ پیش خواهد رفت که سقوطی مرگبار را به همراه دارد.
نگران سقوطهای ناگهانی باشیم!
علی رستمی / تهران
عارضم حضور انورتان که شاخ درآوردن خیلی عادیشده این روزها! حقیقتا ماندم که چگونه اینهمه اتفاق محیرالعقول شده مثل
افتادن برگ از درخت یا لهشدن یک شاخه گل رز. همانقدر بیاهمیت. اینگونه که میبینیم، میشنویم میفهمیم و رد میشویم از کنارشان. روزگار شده آن پرستار سیبیلویی که قبل از زدن واکسن یا نمونهگیری خون، فقط دوکلمه میگوید: شلکن! ... و بنگ! مثل هر دفعه آمپول تیز و سرد و دردناک را با تمام وجود حسمیکنیم. آمپولی که دیگر خیلی عادیشده. یعنی چه که خانوادهای حتی نان ندارد هرروز ماه؟ یعنی چه نوجوانی که باید بیاید پرچم ایران را ببرد بالا، میرود پی کارهای نامربوط؟! چرا آن کس که پول و زورش بیشتر است، میتواند هرکاری دوست دارد انجام دهد و کسی هم جیکش درنیاید؟ چرا خیلیها در همین دور و بر خودمان نمیتوانند آنچنان که شایسته یک انسان است، زیستن را تجربه کنند؟ چرا بعضیها میخورند، میچاپند و شرافت و انسانیت به ده شاهی میفروشند؟! بدم میآید از حرفهایی که صرفا شعارند و نمیتوانند کاری کنند. نیامدهام شوآف کنم،حرفهایی با رنگوبوی بشردوستانه بزنم و خودم را دلواپس نشان دهم. نه! اینجا اینستاگرام یا... نیست! روزنامه است، کسانی که روزنامه میخرند میدانند باید رفت در دل خبر و ذرهذره خواند و درک کرد آنچه پیش آمده. تا لااقل بتوان برای چند نفر خوب توضیح داد. شرح دادم در بالا آنچه هر روز میبینیم، درک میکنیم و رد میشویم یا از سر بیاهمیتی یا به این خاطر که کاری از دستمان برنمیآید.
نباید اینگونه بماند! نمیشود که قربان سرتان بروم! هی بیخیال شویم و مشکلات یکی پس از دیگری نفسمان را بند بیاورند. یک تلنگر محکم بزنید به خودتان و یک نفر دیگر، بیدار شوید و بیاید کمک کنیم بیشتر از این بشریت در باتلاق فرونرود.
نمایشگاه مجازی کتاب
کوثر سعیدفر /دزفول
هرسال این موقع غرغرها و قهرهای گاه و بیگاه من برای رفتن به تهران شروع میشد. دختری که هنوز کتابهایی را که از نمایشگاه پارسال خریده، نخوانده بود ولی تمام فکر و ذکرش میشد رفتن به نمایشگاه کتاب تهران.
امسال اما نمایشگاه مجازی شد. هرکس از این تغییر ناراحت باشد حداقل خانواده من که خوشحال و راضیاند که دیگر از غرهای من راحت شدهاند! این فرصت بهترین فرصت برای شهرستانیهایی مثل من بود، هرچند دیگر از ساندویچ و بنتخفیف غرفهها و بوی کاغذ نو خبری نیست.
سراغ سایت رفتم و گشتوگذار را شروع کردم. سایتی که برعکس چیزهایی که دربارهاش شنیده بودم سرعتش زیاد هم بد نبود؛ البته شاید اینکه شب سراغش رفته بودم هم بیتاثیر نبود! با قابلیت سرچ میشد راحت و سریع کتاب موردنظر را پیدا کرد هرچند جای گمشدن در بین غرفهها و راهروهای نمایشگاه حضوری را نمیگرفت! اما مشکل بزرگش بخش نمونه کتاب بود. شاید اگر بخشی از بریده کتاب را در کنار صفحه اول و شناسنامه کتاب بهصورت PDF دانلود میکرد خیلی تجربه بهتری به کاربر میداد.
مشکلات این نمایشگاه مجازی قابل برطرفشدن است و فقط نیاز به همت مسوولان دارد و در کل مجازیشدن این نمایشگاه حسنهای غیرقابل انکاری داشت که حتی میتوان به این فکر کرد که در سالهای بعد به صورت موازی با نمایشگاه حضوری نمایشگاه مجازی هم بهراه باشد و کسانی که امکان حضور ندارند از خرید کتابهای خوب محروم نشوند.
پرواز آخر
امیررضا افتخاری / تهران
عشق به بالارفتن همیشه همراهمان بوده است. از همان کودکی عاشقانه به آسمان نگاه میکردیم و به خلبانی علاقهمند بودیم. گاهی باید پرید و اوج گرفت تا به سرمنزلگه مقصود رسید، البته نه به یک بهای بزرگتر؛ نه به بهای بلندپروازی؛ پروازی که شاید به بهای عمرمان باشد. هرچه بیشتر اوج بگیریم بیشتر در میان ابرهای سیاه گمراهی پنهان میشویم یا شاید در اوج پرواز و اتفاقات گوناگون غرق در میان آلودگیها و تلخیها شویم که اغلب جبرانناپذیرند!
جبران ناپذیر را از این باب میگویم که عمر و جوانی دیگر به عقب باز نخواهد گشت تا برای آنها فرصت آزمون و خطا قرار دهیم. میگذرند آنقدر راحت و آرام که شاید آن را بزرگترین سکوت خبری تاریخ بخوانیم. زندگی بلندپروازانه شاید لذت و شیرینی دوچندانی داشته باشد اما ممکن است کامت را طوری تلخ کند که از زمین و زمان عاصی شوی؛ در اوج جوانی پیر شوی و زیست کنی اما زیستن را نیاموزی. نوجوانی دوره این پرواز شیرین غیورانه جذابی است که مرز بین عشق و جنون است. گاهی اوقات نگاه بلندپروازانه میتواند هدف و دیدگاههای دوردستت را یکباره و دریک چشم به زدن برایت برآورده کند و گاهی آنقدر تلخ پیش خواهد رفت که سقوطی مرگبار را به همراه دارد.
نگران سقوطهای ناگهانی باشیم!