این داستان برای خوابیدن نیست؛ برای بیدار شدن است
حسین شکیبراد دبیر «نوجوانه»
نزديک روز مادر که ميشويم ياد لالاييهايي ميافتم که با واژههاي عاشقانه از لبهاي مادرم بيرون ميآمد و مرا به پرنيان روياها ميبرد. هيچ وقت يادم نميآمد که دقيقا با کدام واژه و در کدام ترانه يا کدام بند قصههاي کودکانهاي که برايم تعريف ميکرد خوابم ميبرد. اما يادم هست چه خوابها که با همان رنگ و بو ميديدم و صبح که ميشد ميدويدم که اين بار من براي مادرم قصه تعريف کنم.
اما قصهها هميشه براي اين نيستند که خوابمان ببرد. مثلا سال 57 قصهاي رقم خورد که وقتي هنوز پس از سالها مادران و پدرانمان گوشهاي از آن را براي ما تعريف ميکنند؛ تازه روح بيداري در جانمان ميدود و رگهاي غيرت و عزت و اقتدار و آزادي، پر ميشود از خون تازه حيات.
قصه انقلاب، قصه تمام نشدني است. نه اينکه پايانش باز باشد، نه. پايان اين قصه ختم به خير است؛ ختم به ظهور منجي. ولي مهم اين است که من و تو در اين داستان چه نقشي را بازي کنيم. چرا که هنوز نقشهاي مهمي وجود دارد که ميتواند يک قدم بزرگ رو به جلو در کشمکشهاي اين ماجرا ايجاد کند. گام دوم را من و تو بايد برداريم. بقيه داستان را ما تعريف خواهيم کرد.
اما قصهها هميشه براي اين نيستند که خوابمان ببرد. مثلا سال 57 قصهاي رقم خورد که وقتي هنوز پس از سالها مادران و پدرانمان گوشهاي از آن را براي ما تعريف ميکنند؛ تازه روح بيداري در جانمان ميدود و رگهاي غيرت و عزت و اقتدار و آزادي، پر ميشود از خون تازه حيات.
قصه انقلاب، قصه تمام نشدني است. نه اينکه پايانش باز باشد، نه. پايان اين قصه ختم به خير است؛ ختم به ظهور منجي. ولي مهم اين است که من و تو در اين داستان چه نقشي را بازي کنيم. چرا که هنوز نقشهاي مهمي وجود دارد که ميتواند يک قدم بزرگ رو به جلو در کشمکشهاي اين ماجرا ايجاد کند. گام دوم را من و تو بايد برداريم. بقيه داستان را ما تعريف خواهيم کرد.