تهدید با اره برقی
علیرضا رأفتی روزنامهنگار
حاج ولی، تسمه اره برقی را با قدرت کشید و روشن کرد و خواباند روی زمین کنار درخت گردوی قدیمی. چهرهاش عصبانی بود. نه از آن عصبانیهایی که یکی در خیابان بدون راهنما بپیچد جلویتان و بعد که با بوق ممتد مواجه شد کلهاش را از شیشه بیاورد بیرون و هر چه از دهانش درمیآید نثار آدم کند. نه از آن عصبانیهایی که یکی پولت را خورده باشد و یک آب هم رویش و دستت به جایی بند نباشد. از آن چهرههای عصبانی که پدر مقابل فرزند خطاکارش به خود میگیرد. از آن چهرههای عصبانی که تنها کسی که فکر میکند عصبانی است، خود کودک است و هر کسی که از بیرون به آن دو نگاه میکند میفهمد این چهره ساختگی است. یعنی نه ساختگی در حدی که کاملا مصنوعی باشد. ناراحتی هست اما نه در آن حد که رگهای گردن بیرون بزنند و گونهها از عصبانیت سرخ شوند.
حاج ولی همینطور که اره برقیاش روی زمین غرش میکرد با دست محکم زد به تنه درخت و با لهجه شهریاریاش گفت: «ببین رفیق! این همه سال احترامت را داشتم. حرمت پیرسالیات را هم داشتم. طوری که بار تو را به میدان ندادم. همهاش را خرج تعارفی کردم. گردویت مال نبود. ولی رو حساب رفاقت نگهت داشته بودم. ولی روا نبود امسال اینجوری دست من را بگذاری تو پوست گردو. به رفاقتمان قسم، سال بعد هم بخواهی اینجوری ناز کنی و بار ندهی با همین اره نصفت میکنم...»
من که از جدیت مصنوعی حاج ولی خندهام گرفته بود، جلوی خودم را گرفتم که جو جدی را با خنده نشکنم و یک وقت درخت گردوی پیر پیش خودش فکر نکند دستش انداختهایم و هر چه حاج ولی ریسیده پنبه شود.
حالا جدا از این که درخت پیش خودش چه فکر کند، میترسم شمای خواننده هم پیش خودتان فکر کنید دستتان انداختهام. اما جالب است خدمتتان بگویم سال بعد که از حاج ولی آمار درخت را گرفتم گفت تهدیدها کارساز بوده و دوباره درخت گردوی پیرش به بار نشسته است.
حاج ولی همینطور که اره برقیاش روی زمین غرش میکرد با دست محکم زد به تنه درخت و با لهجه شهریاریاش گفت: «ببین رفیق! این همه سال احترامت را داشتم. حرمت پیرسالیات را هم داشتم. طوری که بار تو را به میدان ندادم. همهاش را خرج تعارفی کردم. گردویت مال نبود. ولی رو حساب رفاقت نگهت داشته بودم. ولی روا نبود امسال اینجوری دست من را بگذاری تو پوست گردو. به رفاقتمان قسم، سال بعد هم بخواهی اینجوری ناز کنی و بار ندهی با همین اره نصفت میکنم...»
من که از جدیت مصنوعی حاج ولی خندهام گرفته بود، جلوی خودم را گرفتم که جو جدی را با خنده نشکنم و یک وقت درخت گردوی پیر پیش خودش فکر نکند دستش انداختهایم و هر چه حاج ولی ریسیده پنبه شود.
حالا جدا از این که درخت پیش خودش چه فکر کند، میترسم شمای خواننده هم پیش خودتان فکر کنید دستتان انداختهام. اما جالب است خدمتتان بگویم سال بعد که از حاج ولی آمار درخت را گرفتم گفت تهدیدها کارساز بوده و دوباره درخت گردوی پیرش به بار نشسته است.