همان یک کوری کافی نبود؟
از آفات دنیای داستان و داستاننویسان، غول شدن متوسطهاست. هم در سطح جهان و چه در ایران خودمان هستند نویسندههایی با اسم و رسم بزرگ که نهایتا یکی دو تا اثر خوب دارند و الباقی نوشتههایی است به غایت معمولی یا حتی بدتر، اصلا اثر شاخص واقعی ندارند و فقط هایوهوی است که اطرافشان بلند است. این دسته از نویسندگان خوششانس جایزه هم خوب میبرند، برنده نوبل هم دارند. اسم یکی از مشهورترینهایشان هم ژوزه ساراماگوست. بدون تعارف از دیدگاه بنده ساراماگو یک نویسنده متوسط است، با یکی دو اثر شاخص و کرورکرور اثر متوسط و حتی ضعیف. 20سال قبل و پس از فروش انفجاری کوری در ایران موج ترجمه ساراماگو راه افتاد و یادم میآید یکی از منتقدان مجلات نوشته بود «هرطور نگاه میکنم چند تا از کارهای ساراماگو واقعا حتی به زحمت ترجمه هم نمیارزد، چه برسد به انتشار». از نویسنده متوسط هم که باید توقع اثر متوسط داشت. همه نامها از متوسطترین آثار ساراماگوست. داستان درباره کارمند ثبت احوالی است که به عنوان یک تفریح سالم، شبها برگههای ثبت احوال شخصیتهای مهم شهر را از بایگانی کش میرود و از آنها رونویسی میکند. شبی بر حسب اتفاق، برگه مشخصاتزنی ناشناس را هم از بایگانی برمیدارد. وقتی مشخصات زن را میبیند ناگهان به این فکر میافتد که باید زن را پیدا کند. بعد دیگر
300-200 صفحهای ما باید چشم بدوزیم به کتاب تا آقای ثبت احوالی برود و زن رویاهایش را پیدا کند و بفهمد چه شده. آخرسر هم که تهوتوی ماجرا را در میآورد تازه وارد یک سلسلسه اتفاقات بیمعنی و کمکشش دیگر هم میشویم که بیا و درستش کن. بیمایه بودن داستان و کممعنی بودن اتفاقات به کنار، ساراماگو گویا دچار نشانگان پیر فرزانه است. اگر درباره بارنز گفتم که او در بند فلسفهبافی است ساراماگو چند قدم هم از این فراتر رفته، او نه تنها فلسفهبافی را از حد میگذراند بلکه در جایگاه مردی دنیادیده و سرد و گرم چشیده تا میتواند برایمان منبر میرود، نصیحتمان میکند و راه درست را نشانمان میدهد. من چه در این کتاب و چه حتی در کوری - که دوستش دارم - گاهی احساس میکردم ساراماگو مخاطبش را طفل صغیری فرض کرده که باید راه و رسم زندگی را به او دیکته کند مبادا سعادتش زیر سوال برود. انگار نه انگار مخاطب تحلیل و عقل و شعوری هم برای خودش دارد. همه نامها از آن دست آثاری است که اگر فرضا ده بیست صفحه از وسط شان پاره شده باشد هم خواننده هیچ چیزی را از دست نمیدهد و میتواند بهراحتی خواندنش را، اگر هنوز از دست داستان به ستوه نیامده، ادامه بدهد. خلاصه که شرمنده آقای ساراماگو، برای من شما متوسطی و من همینجا میخواهم برادرانه به مخاطبان عزیزم توصیه بکنم که از شما همان یک کوری را بخوانند و بعد با خیال راحت پرونده شما را برای همیشه ببندند. آمین!